شفقنا افغانستان- «ایزابل بست» در یادداشتی در وبسایت روزنامه «گاردین» به مصاحبه با مورخان فاشیسم و امکان مقایسهی آن با ترامپیسم پرداخته است.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا در بخش نخست این یادداشت آمده است:
پنجشنبه گذشته، یکی از بازماندگان ۸۹ سالهی اردوگاه «آشوویتس» ویدئویی از خود ضبط و منتشر کرد که سریعا پربازدید شد. این زن، «تحقیر و زشتنمایی دیگران» و «فشار آوردن به مردم برای ابراز بدترین ویژگیهایشان» را که امروزه در عالم سیاست اتریش دیده میشود با تجربهی خودش از فاشیسم مقایسه کرد. «گرترود» (نام خانوادگی او اعلام نشده است) تمام خانوادهی خود را در هلوکاست از دست داد. اظهارات او هم اکنون بیش از ۳ میلیون تماشاچی داشته است.
در سراسر اروپا، موجی از سیاستمداران فوقالعاده ناسیونالیست به پا خاستهاند که تهدیدگر یکپارچگی اتحادیه اروپا هستند، خصوصا امثال «خیرت ویلدرس» در هلند و «مارین لو پن» در فرانسه که مترصد فرصتی برای غلبه بر قدرت هستند. در آمریکا، بسیاری از آمریکاییها هنوز سعی میکنند بفهمند چگونه قرار است چهار سال آینده را با رییسجمهوری سر کنند که پیروزیاش را با کارزاری پر از نژادپرستی، خردستیزی، زنستیزی، و تحریف حقایق به دست آورد؛ پیشنهاد او برای ایجاد دفتر ثبت مسلمانان خیلیها را به هراس انداخت. ضمنا باعث شد برخیها مقایسههایی هم بین دهه ۱۹۳۰ و اکنون صورت دهند، اگرچه برخی از این مقایسهها سست بود و برخی هوشیارانه.
در همین اوضاع است که کتاب جدید و به موقع «فولکر اولریش» دربارهی به قدرت رسیدن هیتلر تحسین فراوانی از سوی منتقدان کسب کرده است. این کتاب که «هیتلر: ترقی ۱۸۸۹-۱۹۳۹» نام دارد بحث و جدل قابل توجهی به راه انداخته است که آیا میتوان بین زمانهی کنونیمان و دورهی پیش از جنگ جهانی دوم دست به مقایسهی تاریخی زد یا نه. کتاب مزبور سوالاتی هم برانگیخته است که آیا تاریخ میتواند برای بازنویسی سناریوی خودمان درسی به ما بدهد یا نه.
«اولریش» که یک مورخ آلمانی و از نویسندگان روزنامهی هامبورگی «دی تسایت» است، کتابش را بر مبنای دهها سال تحقیق نگاشته است. او به من میگوید این کتاب را بین سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۳ و در رویارویی با همهمهی جنبشهای راستگرای افراطی نوشته است که آن زمان در حال کسب قدرت بودند. او میگوید، در نتیجه، یک سوال در ذهنش جای خود را پیدا کرد و ثابت شد: «شرایط اجتماعی و روانی ضروری برای اینکه پوپولیستهایی از تیره و طایفهی هیتلر تودهای را پیرو خود کنند و به قدرت برسند چیست؟»
احیای شکوه آلمان
اولریش میگوید: «ویژگیهای خاصی هست که میتوانید اشتراکشان را بین هیتلر و ترامپ مشاهده کنید. از نظر من، خود-شیدایی، خودمحوری کامل هر دو نفر، و میل به ترکیب دروغ و واقعیت؛ که این مورد آخر از ویژگیهای خاص هیتلر بود.»
هیلتر هم مثل ترامپ «احساس خشم مردم از طبقات حاکمه را به نفع خود استثمار کرد». او ضمنا گفت دوباره آلمان را باشکوه خواهد کرد. اولریش به استعداد هر دو نفر در بازی دادن رسانهها، بهره گیری از فناوریهای جدید، و مهارتشان در استفاده از امکانات صحنهای اشاره میکند.
با این حال، اولریش مشتاق است به تفاوتهای این دو هم بپردازد. او میگوید: «فکر میکنم تفاوتهایشان بیشتر از شباهتهایشان باشد. هیتلر نه تنها باهوشتر بود، بلکه حیلهگرتر بود. او نه تنها یک خطیب قدرتمند بود، بلکه بازیگری ماهر بود که با موفقیت توانست توجه محیطهای اجتماعی گوناگون را به خود جلب کند. بنابراین پیروان او علاوه بر طبقات پایینتر که از نظر اقتصادی در خطر بودند و الان هم هدف تبلیغات ترامپ هستند، شامل طبقات بالاتر هم میشد. هیتلر هواداران فراوانی در میان اعیان و اشراف آلمانی داشت».
ضمن آنکه ترامپ با یک فرایند دموکراتیک انتخاب شد، اما هیتلر هیچگاه رای اکثریت را نداشت. «او منصوب رییسجمهور رایش آلمان بود». و این واقعیت هم هست که ترامپ رهبری یک حزب را بر عهده ندارد که «بی قید و شرط به او متعهد باشد».
«یک تفاوت بسیار مشهودتر این است که ترامپ یک نیروی نظامی مخفی در اختیار ندارد، آنطور که هیتلر «گروهان طوفان» را در اختیار داشت، و از این نیروی نظامی در ماههای نخست ریاست خود بهره گرفت تا حسابش را با مخالفانش از جمله کمونیستها و سوسیال دموکراتها تصفیه کند. احتمالا نمیتوانید چنین چیزی را در مورد ترامپ تصور کنید؛ که مثلا دموکراتها را در کمپهای تجمیع اسرا زندانی کند. حتی هیلاری کلینتون، که ترامپ تهدید کرد او را به زندان میفرستد؛ این فقط یک تهدید توخالی بود، قرار نیست چنین کاری کند».
«دست آخر اینکه، قانون اساسی آمریکا مبتنی بر یک نظام کنترلی و توازنی است. هنوز مانده تا ببینیم کنگره واقعا چقدر دست و پای ترامپ را خواهد بست، یا اینکه ترسها محقق خواهد شد و او میتواند بر دوش کنگره سوار شود. اوضاع در زمان هیتلر متفاوت بود. او، همانطور که میدانیم، موفق شد تمام مخالفانش را در کمترین زمان ممکن سر به نیست کند و جایگاه خودش را در قامت یک دیکتاتور مطلق العنان بطور عملی تثبیت کند. ظرف چند ماه، عملا دیگر هیچ اپوزوسیونی باقی نمانده بود».
به گفتهی اولریش، قدرتیابی هیتلر نه تصادفی بود و نه اجتنابناپذیر، و خیلی زود امکانش وجود داشت که جلویش گرفته شود.
اولریش توضیح میدهد: «هیتلر از این واقعیت نفع میبرد که مخالفانش همواره او را دست کم میگرفتند. متحدان محافظهکار او در دولت تصور میکردند میتوانند او را رام یا «متمدن» کنند؛ فکر میکردند به محض اینکه صدر اعظم بشود سر عقل خواهد آمد. خیلی زود معلوم شد این توهمی بیش نبوده است».
«در موقعیتهای فراوانی امکان متوقف کردن او وجود داشت. مثلا در سال ۱۹۲۳ پس از توطئهی ناکام مونیخ؛ اگر او محکومیت چند سالهی خود را بطور کامل در زندان طی میکرد، دیگر امکان بازگشت او به عرصهی سیاسی وجود نداشت. در عوض، او تنها چند ماه پشت میلههای زندان بود، [و وقتی بخاطر فشارهای سیاسی آزاد شد] توانست جنبش خود را بازسازی کند».
قدرتهای غربی هم همین اشتباه را با سیاستورزی کجدار و مریز، بلاتکلیفی و افراط در چشمپوشی مرتکب شدند. اولریش میگوید: «در دهه ۱۹۳۰ هیلتر مقاصد متجاوزانهی خود را به جای آنکه تضعیف کند تقویت کرد. بنابراین از این عملکرد میتوانستید بفهمید که باید سریعتر و بسیار شدیدتر از آنچه در آن زمان اتفاق افتاد واکنش نشان دهید».
اولریش ضمنا معتقد است اگر «هیندنبرگ» رییسجمهور رایش اجازه داده بود صدر اعظم «برونینگ» از حزب مرکز تا پایان ۱۹۳۴ صدر اعظم باقی بماند، و و در سال ۱۹۳۲ اسیر فشار محافظهکاران نمیشد و او را برکنار نمیکرد، «آنگاه آلمان از نقطهی اوج بحران اقتصادی عبور میکرد و واقعا جای شک بود که آیا هیتلر باز هم میتوانست به قدرت بازگردد یا نه».
در عین حال، قدرتیابی هیتلر خوششناسی محض هم نبود. «در میان صاحبان صنایع بزرگ، و نیز در طبقهی زمیندار و نیروهای مسلح، نیروهای قدرتمندی بودند که پای یک راه حل فاشیستی برای آن بحران امضا زدند».
واژهای برای هو کردن
اولریش تنها مورخی نیست که نسبت به مقایسهی موارد شبیه به هم حساس است.
«ریچارد باسورث» استاد تاریخ در دانشگاه آکسفورد است و زندگینامهای که دربارهی موسولینی نوشته است برندهی جایزه شده است. او میگوید: «مشکل فاشیسم این است که نوعی کلمه برای هو کردن است. اگر این برچسب را به کسی بزنید، آن وقت از یک سو حرفتان این است که آن شخص قرار است ۶ میلیون یهودی را بکشد و به روسیه تجاوز کند، و از سوی دیگر حس نسبتا خوبی از کاربرد آن واژه دارید و درگیر یک تحلیل مناسب نمیشوید».
به اعتقاد باسورث، نتیجه این میشود که حواستان پرت میشود و دیگر تلاشی نمیکنید که دقیقتر بفهمید «ترامپ به دنبال چه چیزی است، و آمریکای امروز به دنبال چه چیزی است».
باسورث در ادامه میگوید اگر معنای فاشیسم «در حال حاضر چیزی جز ناسیونالیسم ستیزهجویانه، نژادپرستی، مردسالاری، و اقتدارگرایی نیست، پس شاید دوباره پرچمش بالا رفته است. اما شرایط امروز از بیخ و بن متفاوت است. امروز آشوبگران «راست نو» در یک نظم جهانی نئولیبرال زندگی میکنند، که شعار «همه برای بازار، همه چیز درون بازار، همه هوادار بازار» مقبولیت بسیار بی قید و شرط تری از آن شعار فاشیستی قدیمی دارد که می گفت «همه برای دولت، همه چیز درون دولت، همه هوادار دولت»».
«سیمون اسکاما» استاد تاریخ در دانشگاه کلمبیا که کتابهایی درباره تاریخ انقلابهای فرانسه، آمریکا، و هلند نوشته است میگوید: «درس تاریخ هرچه که باشد، ملانقطی و موبه مو نیست. شما قرار نیست اوضاع ناگوار فعلی را با یک جور الگو یا قواره بسنجید که بفهمید فاشیستی هست یا نه».
اسکاما در این مورد تصریح میکند: ترامپ قطعا هیتلر نیست. «اما، میدانید، میشود گفت، یکجور فاشیست سرگرمساز است، که چه بسا شرارت کمتری داشته باشد اما در واقع آخرش خطرناکتر از آب در میآید. اگر الان چشمتان دنبال چکمههای نظامی و صلیبهای شکسته نیست – اگرچه این روزها واقعا صلیبهای شکسته دیده میشود – یک فهرست بلند و بالا از چیزها مقابل چشم ماست که واقعا خبیثانه و مستبدانه و غیر طبیعی است.»
اسکاما انگشت اشاره را به سمت وبسایت «بریتبارت» میگیرد که متعلق به «استیو بانون» مشاور ارشد ترامپ است [و این روزها جنجال زیادی به پا کرده است]. «جای شک نیست، علیرغم همهی آنچه بانون میخواهد بگوید، بریتبارت یک جور نمایش یهودستیزانهی تلویحی به راه انداخته است، و دلیلش هم تیترهای حساسی است که زده است: «بیل کریستول: یهودی خائن»، یا اینکه «آن اپلبام» [ستوننویس واشنگتن پست] را با عنوان «نخبهگرای لهستانی، یهودی، آمریکایی» زیر ذرهبین گذاشت. شما تا وقتی تلویحا یقین نداشته باشید که گروهی از مخاطبانتان یهودستیز هستند و قرار است با زبان زرگری حرفتان را به آنها برسانید، همچو واژههایی به کار نمیبرید».
اسکاما ضمنا به پیامهای شدیدا نگرانکننده هم اشاره میکند، مثل «دنیای دروغها که موازی [اتفاقات فوق] جریان دارد و دائمی، گسترده، و متراکم است»؛ مجرم قلمداد کردن مخالفان سیاسی؛ تهدید به اینکه قوانین توهین به مسئولان را تغییر میدهند تا محدودیت بیشتری برای مطبوعات ایجاد کنند و نیز تحقیر گروههای نژادی و قومی، تا بدان حد که پیشنهاد بدهند ادارهی ثبت مسلمانان ایجاد شود.
اسکاما میپرسد «این کارها اگر اقتدارطلبی نژادپرستانه نیست پس چیست؟ اگر دوست دارید اسمش را فاشیسم بگذارید، عیبی ندارد. من واقعا برایم مهم نیست اسمش فاشیسم است یا نه. هر چه هست اقتدارطلبانه و خودکامانه است، میدانید، بطور وحشیانهای سلطهطلبانه است».
پایان بخش اول/
منبع: The Guardian / Isabel Best
ترجمه: شفقنا
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com