شفقناافغانستان- ورود حکمتیار به کابل، تغییر چندانی به سهم سیاسی او درقدرت نمیآورد حزب وی همواره سهم مشخصی در بدنهی قدرت سیاسی داشته است.
حکمتیار، با ترفند زیرکانهی دیپلوماتیک یا بازی سیاسی قوممحورانهی حکومت وحدت ملی –بسته به تحلیل و قضاوت شهروندان که عموما در ذیل این دو تعریف و برداشت از بازگشت حکمتیار میگنجد- در آستانهی برگشت به کابل است. امیری که دستکم چهار و نیم دهه از عمرش را صرف مبارزات نفسگیر سیاسی/مسلحانه برای دستیابی به رأس قدرت کرده است. ستیز و مخالفت مسلحانه و تروریستی آشتیناپذیر با هشت حکومت در طی چهل و پنج سال، کارنامهی سیاسی/نظامی مردیست که با توجه به نفوذ وسیع اجتماعی/سیاسی حزب تحت رهبریاش و حساب ویژه و اکثراً اولویت اولی که کشورهای درگیر با مسایل سیاسی/نظامی افغانستان بر این حزب داشتند، اگر مقداری با تعاملپذیری و رویکرد حداقلی کثرتگرایانه همراه بود، احتمالا در پایان عمر رو به زوال این شورشی خستگیناپذیر، او و حزباش را به عنوان مؤثرترین و شاخصترین جناح و چهرهی سیاسی افغانستان نیم قرن اخیر میشناختیم. در مورد حکمتیار و کارنامهی سراسر درگیری و تعقیب و گریزش، میشود به تفصیل سخن گفت. عجالتاً بحث داغ این روزها، بازگشت ظاهراً آشتیجویانهی او به کابل است. خستگی او از چهل و پنج سال مبارزات یکریز و وقفهناپذیر و فراق کمرشکن از امتیازات سیاسی که با تعامل و تندهی به آشتی با نظام به جیب میزند نیز میتواند قابل بحث باشد.
واکنشهای تند و نفرتجویانه به بازگشت گلبدین، در میان کاربران جوان، موج میزند. نفرتی که سینه به سینه از قربانیان جنگهای داخلی کابل، از نسل کهن به نیروهای جوان منتقل شد. واقعیت اما این است که همین اکنون، همزادهای گلبدین به لحاظ کارنامهی جنگی، حکومتهای پس از سقوط طالب را در محاصرهی شان داشته است. باجگیری سیاسی، مقاومت و کارشکنی در برابر ایجاد یک سیستم برای حکومتداری مدرن به جای ادارهی مملکت به روشهای اربابی و سهامداری قومی و غارت سرمایههای ملی، خلاصهی جامع و روشن بازماندگان جهاد و جنگهای داخلیست که اکنون برادر بزرگتر شان نیز به این کاروان پیوسته است. شاید شدت و شمارهی جنایات ضدانسانی که حکمتیار مرتکب شده است را با کارنامهی رهبران جهادی/جنگی که کمابیش، از سهامداران حکومت اکنون و حکومتهای پیشین پس از سقوط طالب بوده اند، نتوان مقایسه کرد اما اندکی اگر از نگاه و زاویهی غیرقومی و معتدل نگاه کنیم، این حجم از واکنش یکسویه به فقط یکی از شرکای جنایات جنگی در میان چندین سهامدار، غیرمنطقیست. حمایت گزینشی از برخی از متهمان به جنایات جنگی و نکوهش گزینشی از بخش دگری از مرتکبان جنایات ضدانسانی، روایت و نگاه قومی/سیاسی به ماجراست که از قضا خود، یکی از انواع نقض حقوق انسانی قربانیان جنگ و خشونت است. البته، از منظری، این حجم از واکنش در برابر تنها حکمتیار از صف درشت و طولانی متهمان به جنایات جنگی، قابل فهم است زیرا در طول هفده سال، به مرور از دگر رهبران جهادی، به موجب مشارکت سیاسیشان، در یک روال طبیعیِ اجتماعی، حساسیت زدایی شده است. من گاهگاهی که باید با تاکسی به جایی بروم، سعی میکنم یک رانندهی غیرهزارهی ترجیحاً کابلی انتخاب کنم. در مسیر، با رانندهها در مورد جنگهای داخلی و اوضاع و بافتهای اجتماعی کابل در جریان و پیش از شروع آن جنگهای خانمان برانداز و کودتاهای کمونیستها، گفتوگو میکنم. اطلاعات غیردقیق، بلوفها و دروغهایش را اگر کسر کنیم، چنین گفتوگوهایی ما را در گذار و گریز از روایتهای به کل یکسویه و جانبدارانهای که در معرض تبلیغ نظاممند و پیوستهی آن قرار گرفتهایم، به رویکرد معقول و همهجانبه و معتدلشدن نگاه غالباً قومیمان به رخدادهای سیاسی/تاریخی کمک بسیار میکند.
به تصور من، ورود حکمتیار به کابل، تغییر چندانی به سهام سیاسی او درقدرت نمیآورد چه این که حزب اسلامی اگرچه در هفده سال اخیر، مصروف جنگهای مسلحانه با دولت بوده اما همواره سهم مشخصی در بدنهی قدرت سیاسی داشته است. ویترین سهام سیاسی این حزب در حکومتهای پس از طالب، دستکم با چند والی، وزیر، معاون، رییس و دگر مناصب بلند ملکی و نظامی پر بوده است. در کنار آن، حزب اسلامی حداقل در ولایتهای غزنی، زابل و لغمان، حزب پیشتاز و در ولایتهای کابل، لوگر، کندز، بلخ و چند ولایت دگر از احزاب صاحب اقتدار و نفوذ به شمار میرفته است. البته که در کمال درماندگی و ناامیدی از مدیریت سران حکومت در شکستدادن جناحهای تروریستی و ناچاریها و احیاناً رویکردهای سیاسی دولتها و نهادهای حقوق بشری غربی و رأس قدرت سیاسی دولت مرکزی برای به اجراءدرآوردن عدالت انتقالی در افغانستان، بازگشت حکمتیار به کابل و تعطیلکردن احتمالی جبهات جنگ و مخالفت مسلحانهی حزب اسلامی با حکومت، تا حدی پذیرفتنی است. از ایده آلها و آرزوهای اکثراً تحققناپذیرمان مبنی بر دادگاهیشدن عاملان جنایات جنگی و متهمان به ترور، قتل و کشتار که بگذریم، واقعبینانه این است که ما به دلایل دست و پاگیر و بازدارندهی بسیار، از اجراییشدن عدالت انتقالی در افغانستان بسیار ناتوانیم. ای بسا که این روند در حد طرح و بایگانیشدن مدارک و گزارشهای تحقیقی و دوسیههای قضایی، باقی خواهد ماند. نسل جهاد و جنگ با برخورداری از شبکههای بسیار وسیع و قدرتمند قومیِ، از منظر منطق و نگاه خویشتن به مسئولیتهای وطنداری، احساس میکنند با شکستدادن حکومتهای نامسلمان کمونیستی و اخراج ارتش سرخ از مملکت و حتا فروپاشی یکی از دو قطب نظامی-سیاسی حاکم بر نیم جهان که در یک بلوفزنی و بزرگنمایی، در ذیل دستآوردهایشان تبلیغ میشده است و مقاومت در برابر طالب و فروپاشی نظام طالبانی و پس از آن اعمار نظام سیاسی به ظاهر دمکراتیک اکنون، احساس میکنند مالکان بیچون و چرای این کشورند و دستکم آدمهای این ملک زیر دین آنها قرار دارند. در سوی دیگر، نسلی برخاسته از درون نهادهای آموزشهای اکادمیک و دانشگاه و کتاب و اهل محاسبات هرچند متزلزل انسانی در سیاست و قیمومیت قرار دارد که نه تنها قیمومیت و مالکیت آنها را نمیپذیرند که به ارتکاب جرایم جنگی و ضد حقوق بشری متهمشان میکنند. آدم در یک سه کنجِ درماندگی و استیصال، نمیتواند کاری جز حوالتدادن گناه و مسئولیت ایجاد این درز و فاصلهی بزرگ میان دو نسل را به دگرگونیهای شتابناک در شکلگیری جهانبینی و نگاه سیاسیِ به کل متفاوت از نسل قبل در نسل اکنون، انجام دهد. به ناچار، امیدوار باشیم که نسل جهاد و جنگ، اندک اندک با مرگ و میر و به تقلیلرفتن توان و هوشمندی و درایتشان در مشارکت سیاسی، عرصه را خالی کنند. پس از آن اما، رویارویی با تکنوکراتهای جزم گرا در راستای شکلگیری یک نظام واقعا دمکراتیک با همهی مزیتهای اجتماعی و سیاسیاش، همچنان بر دوش نسلی که وارث ویرانیها و بیخانمانیهای جهاد و مقاومت و همعصر با تکنوکراتهای مدرن به لحاظ نوع و شیوهی انحصار قدرت و فساد سیاسی و اداری هستند، سنگینی خواهد کرد.
کریمی
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com