شفقنا افغانستان-فقط سه دقیقه به افطار باقی مانده بود. زن کهن سال با عجله در حالی که از ناحیه دو پا فلج است و بدنش بالایش سنگینی میکند، لخشکزنان از در آشپزخانه دود زده بیرون شد. در یک دستش کاسهای نکلی که مقدار قورمه کچالو قرار داشت، به چشم میخورد. هنوز اندکی راه را نخزیده بود، توقف کوتاهی کرد و پیپ خریطه ادرارش را که در لای دروازه گیر مانده بود، با یک دست جدا کرده و سپس به اتاق داخل شد.
در کنج اتاق دسترخوان نیمهبازی به چشم میرسید که در آن چهار پنج دانه نان خشک قرار داشت. این زن پیر که از پنج سال به این سو فلج است، در حالی که در گیلاسها آب میریخت شوهرش را نیز صدا زد تا روزهاش را افطار کند. لحظهای نگذشته بود که مرد کهنسال در حالی که به وسیله چهار پایهای راه میرفت، وارد اتاق شد و بعد از سلام در کنج دسترخوان جا گرفت. او نیز از ۶ سال به این سو از ناحیه یک پا معیوب است. به گفته بی بی گل( نام مستعار) شوهرش نیز درست ۶ سال قبل زمانی که مصروف کار در یکی از ساختمانها بوده است، از داربست سقوط کرده و بعد یک سال در شفاخانه علیآباد بستری ماند، اما تداویاش بینتیجه مانده است.
میگوید که سه دختر دارد که همه دنبال بختشان رفتهاند و این دو کهنسال و جا مانده با دو پسر جوانشان زندهگی میکنند که هر دو از چند سال به اینسو در بیکاری به سر میبرند. قرار گفتههای زن، پسر بزرگشان به بیماری روانی دچار است، ولی پسر دومی که سالم است، اما به خاطر نداشتن تجربهی کاری نتوانسته برایش کاری دست و پا کند.
آنان در مربوطات ناحیه پنجم کابل در خانهای زندهگی میکنند که ماهانه از بابت آن دو هزار افغانی کرایه میپردازند که این مقدار پول نیز برایشان خیلی سنگین میباشد.
بیبیگل گفت: «به خاطر ارزانبودن کرایه خانه، از بس در خانههای نمدار زندهگی کردهایم، پانزده سال میشود که از هر دو پا ماندهام و به خاطر این که حرکت کرده نمیتوانم، از پنج سال به اینسو در بدنم پیپ ادرار نصب کردهام که شوهرم هر صبح آن را تخلیه میکند.»
به گفته وی، در نبود شوهر و پسرانش اکثر کارهایش را با خزیدن به روی زمین انجام میدهد، ولی با موجودیت پیپ و خریطه ادرار در بدنش نمیتواند به درستی کارهایش را انجام دهد.
وی در پاسخ به سوالی که روزه را با چه افطار میکند و سحری چه میخورد، گفت: «گاهی همسایهها برای ما غذا روان میکنند و گاهی دکانداران محل برای شوهرم مقداری ترکاری باب میدهند که آن را پخته میکنم. اکثر روزها حتا با نان خشک هم افطار کردهایم و «پسشبی» را با نان و چای شیرین روزه گرفتهایم.»
زن در جریان مصاحبه به نفسزدن افتاد و ادامه حرفهایش را شوهرش گرفت.
مرد در حالی که اشکهایش را با نوک دامنش که لکههای متعددی داشت، پاک میکرد، گفت: «در زمان کرزی از یک بلندمنزل که مصروف کاریگری بودم سقوط کردم و از یک پا معلول شدم. هفت ماه در شفاخانه بستری ماندم، ولی شفاخانه و صاحب کار حتا یک تابلیت هم کمک نکردند، ولی سرطبیب شفاخانه به خاطر ثواب تمام مصارف تداویام را میداد، تا این که کمی به وسیله چهار پایه توانستم راه بروم.»
وی افزود که صبحها مصروف رسیدهگی به خانمش میشود و خریطه ادرارش را خالی کرده و برایش «پات» میگذارد و سپس مشغول جاروبکشی خانه و حویلی کوچکشان میشود.
به گفته وی، از آن پس دیگر نتوانسته کاری بکند، اما برخی از دوستانش گاه و ناگاه مقداری پول کمکش میکردند، ولی از چندی به اینسو کمکی دریافت نکرده است. اما همسایهها فطر روزهشان را برای وی میپردازند. او نیز این پول را در مصارف خانه به خرج میرساند.
وی میگوید که اکثر اقوام زکات شان را برای من میپردازند، ولی این کمکها همیشهگی نیستند و اکثر اوقات با پسران و دو نواسهاش در گرسنهگی به سر میبرند و همان است که از دکانداران محل قرض و وام میکنند.
گرم گفتگو با زن و مرد کهنسال بودم که دروازه خانهشان زده شد و پسر جوانی بشقابی از شاهتوت را آورد و روی دسترخوانشان گذاشت. چشمان زن و مرد و دو نواسه خردسالشان برقی زد، گویی دیری بود که این میوه را به دهن نزدهاند.
از خانه محقرشان بیرون شدم، تنها آنان نبودند که در این محوطه کوچک زندهگی میکردند، بلکه بیش از ۶ یا ۷ خانواده دیگر نیز جز باشندهگان این حویلی بودند که هر کدام با مشکلات گوناگون زندهگی بخور و نمیری را پشت سر میگذاشتند.
سهیلا وداع خموش-8 صبح
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com