شفقنا افغانستان- بعد از چهارده سال حضور جامعه جهانی در افغانستان و قربانی شدن دهها هزار افغان، هنوز افغانستان با ثبات نیست، جنگ با تروریسم ادامه دارد و طالبان هنوز جدیترین تهدید امنیتی برای افغانستان است.
سال ۲۰۱۵، از نظر امنیتی و اقتصادی سختترین سال پس از سقوط طالبان بود. در این سال، نه تنها طالبان به جنگ ادامه دادند که گروههای دیگر مثل داعش، حرکت اسلامی ازبکستان، و سایر گروههای افراطی بر افغانستان تمرکز کردند و سهم بزرگ در ناامنیها داشتند. جنگ در حالی برعهده نیروهای امنیتی افغانستان افتاد که از نظر رهبری و تجهیزات در شرایط نامناسب قرار داشتند. در ضمن، مشکل اساسی با پاکستان حل نشد، روند صلح ناکام ماند و پاکستان همچنان از طالبان حمایت میکند. از طرف دیگر، نگرانی نسبت به سال ۲۰۱۶ همچنان ادامه دارد و سرنوشت جنگ همچنان نامعلوم است. سوال این است که کلید ثبات افغانستان در کجا است؟ چرا پاکستان طالبان را بر علیه دولت مرکزی در افغانستان حمایت میکند؟ سیاست خارجی حکومت افغانستان برای حفظ ثبات در افغانستان چهگونه بوده است؟ اما قبل از هرچیزی باید این نکته را درک کنیم که از یک طرف، سیاست خارجی به تنهایی فکتور ثبات نیست؛ از طرف دیگر، سیاست خارجی افغانستان محصول تاریخ و ماهیت منازعه در این کشور است. به این نسبت، تحلیل سیاست خارجی، بدون درک منازعه در افغانستان ناممکن است. سیاست خارجی افغانستان در چارچوب سرنگونی حکومتها، جنگ داخلی، افراطیگرایی و تروریسم باید مطالعه و رابطه سیاست خارجی افغانستان با پدیدهای منازعه و تروریسم روشن شود.
مسئله سیاست خارجی افغانستان چیست؟
مسئله اصلی در سیاست خارجی افغانستان منازعه و مداخله است. در ادبیات مطالعات منازعه تفاوت میان تروریسم و شورشگری در یک ابهام مفهومی قرار دارد؛ با وجود آن ادبیات مبارزه با تروریسم و مبارزه با شورشگری تفاوت دارند. اما این تفاوتها به همان اندازه که ریشه در واقعیت دارند، ریشه در چشم اندازها و دیدگاههای سیاسی نیز دارند. تا سالهای ۲۰۰۷ بهصورت پیوسته از اصطلاح «مبارزه با تروریسم»، در جنگ افغانستان استفاده میشد و اما پس از آن «مبارزه با شورشگری» مطرح شد. ولی آنچه در خصوص افغانستان مهم است این است که یک نیرویی بهنام طالبان، بر علیه حکومت مرکزی در افغانستان میجنگد. در تاریخ ستیزشهای سیاسی اینگونه شرایط که یک گروه (یا تروریست و یا شورشگر) بر علیه حکومت مرکزی بجنگد، فراوان بوده است. ولی مهم این است که این گونه منازعات، دو وجه بسیار برجسته دارند که همزمان باید مورد توجه قرار بگیرند. وجه اول آن عبارت از یک آسیب شناسی (پتالوژی) اجتماعی-سیاسی تاریخمند است که کشورها به دلایل مختلف به آن دچار میشوند. افغانستان بر اثر چندین جنگ با استعمار انگلیس و پس از آن با شوروی سابق و در نهایت جنگهای داخلی به یک پتالوژی عمیق سیاسی-اجتماعی دچار شده است. اما وجه دوم منازعه عبارت از سطح استراتژیک و استفاده ابزاری از گروههای مختلف در سیاست خارجی کشورها، به مثابه مداخلهی ویرانگر، میباشد. بسیاری از کشورها توان فایق آمدن بر یک پتالوژی تاریخی را دارند، اما سرمایهگذاریهای استژاتژیک کشورهای متخاصم بر پتالوژیهای سیاسی-اجتماعی، برای کشورهای رقیب یک دیلیمای امنیتی خلق میکند که منجر به از بین رفتن ثبات و امنیت میشود.
پاکستان از زمان جنگ سرد سرمایهگذاری عمیق بالای مجاهدین و طالبان به مثابه یک پتالوژی عمیق سیاسی-اجتماعی کرد تا افغانستان را به زانو در بیاورد. قبل از این، افغانستان تنها کشوری بود که در سازمان ملل متحد پاکستان را به رسمیت نشناخت و سپس بر علیه پاکستان ادعای ارضی کرد و خط دیورند را به مثابه مرز حقوقی-سیاسی نپذیرفت. علاوه براین، افغانستان در مقاطع مختلف گروهای جدایی طلب پاکستانی را مورد تشویق قرار داده است. به عنوان مثال، حمایت از جدایی طلبان بلوچ و یا تشویق پشتونهای پاکستان به جدایی تحت نام «آزاد پشتونستان» در زمان داوود خان، برای پاکستان سبب نگرانی شد. این در حالی است که پاکستان دعوای مرزی با هند دارد و در تاریخ خود وارد سه جنگ متعارف با هند شده است. پاکستان هند را به مثابه دشمن استراتژیک خود تعریف کرده و در برابر هرگونه غلبه استراتژیک از سوی هند، واکنش نشان میدهد. در حالی که افغانستان پس از ۲۰۰۱، روابط بسیار عمیق با هند برقرار کرد و در سطح استراتژیک افغانستان و هند وارد یک اتحاد شدند. این موضوع حساسیت پاکستان را بر انگیخت و دست از حمایت طالبان نکشید و جنگ در افغانستان ادامه پیدا کرد.
بنابراین، تمرکز اصلی نگارنده بر وجه پتالوژیک منازعه (وجه اول) نیست، بلکه بر وجه استراتژیک منازعه (وجه دوم) است که کشورهای مختلف وارد رقابتهای تخاصمی شده از گروههای تروریستی بر علیه ثبات و امنیت همدیگر حمایت میکنند. بر این اساس سیاست خارجی کشورهایی که هدف گروههای تروریست قرار میگیرند، باید از بین بردن حمایتهای استراتژیک کشورهای رقیب از گروههای تروریستی باشد. در این خصوص، سیاست خارجی افغانستان نمیتواند حمایت پاکستان از طالبان را نادیده بگیرد. تاریخ ثابت کرده است که ادامهی تاکید بر دشمنی با پاکستان منجر به شکست افغانستان شده است و افغانستان این رقابت را بارها باخته است و توانایی غلبه استراتژیک بر پاکستان را ندارد. بنابراین، مسئله اصلی این است که سیاست خارجی افغانستان نیازمند چه تغییراتی در برابر پاکستان است تا افغانستان به ثبات برسد؟
تغییر در سیاست خارجی اشرف غنی
تغییر در سیاست خارجی کشورها یک امر ساده و فوری نمیباشد؛ بلکه تغییر در سیاست خارجی کشورها نیاز به فکتورهای مختلف دارد. در مطالعات سیاست خارجی سه فکتور بسیار مهم و تعیین کننده است و این فکتورها عبارت از رهبری، ساختار و گفتمان سیاسی میباشد. در بعضی موارد رهبر سیاسی نقش بسیار تعیین کننده در تغییر پالیسی دارد؛ مثلاً گورباچف در اتجاد جماهیر شوروی سبب تغییرات جدی در سیاست شوروی سابق شد. به همین مقیاس نقش ساختار و گفتمان سیاسی مهم است. گفتمان سیاسی ایدیولوژیک پس از انقلاب در ایران در ۱۹۷۹ میلادی، سبب شد تا سیاست خارجی این کشور بهصورت فزایندهای تغییر کند. پس از فروپاشی شوروی، ساختار قدرت در عرصه بینالمللی و منطقهای تغییر کرد و این سبب شکلگیری سیاست خارجی متفاوتی در بالکان و آسیای میانه شد. اما در افغانستان پس از سال ۲۰۰۱، هر سه فکتور تغییر کرد، اما سیاست خارجی افغانستان در برابر پاکستان، دوباره به دوره ظاهر شاه و داوود خان برگشت و دچار تغییرات معطوف به آینده نشد.
بنابراین، آنچه میتواند ما را کمک کند تا میان سیاست خارجی حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی یک تحلیل مقایسهای ارائه کنیم و بررسی کنیم که تغییر سیاست خارجی این دو رهبر در کجاها قابل سنجش است، باید رویکرد درونی داشته باشیم تا در سطح فکتورهای داخلی این تغییرات بررسی شوند. به عبارت دیگر، منشأ درونی شکلگیری سیاست خارجی را باید بررسی کنیم. در این مقیاس، ماهیت سیاست خارجی یا هدف نهایی، فرایند شکلگیری سیاست خارجی و گفتمان حاکم بر سیاست خارحی در داخل یک کشور باید بررسی شوند.
همانگونه که ذکر شد سیاست خارجی افغانستان به لحاظ هدف در سطح استراتژیک در برابر پاکستان تغییر نکرد و حامد کرزی در راستای حل منازعه تاریخی میان افغانستان و پاکستان نه تنها اقدام نکرد بلکه بر ادامهی آن تاکید کرد. پاکستان نیز هیچگاهی بهصورت واضح و رسمی مشکلاش را با افغانستان بیان نکرد؛ اما از گروههای تروریستی برعلیه افغانستان حمایت کرد. عدم بیان واضح مشکل از سوی پاکستان و افغانستان، در حقیقت، به مثابه تاکتیکهای دو طرف مطرح بوده است. از سال ۲۰۰۱، پاکستان هیچگاهی بهصورت علنی خط دیورند را بهعنوان یک معضل مطرح نکرد بلکه همواره مسئله حضور هند در افغانستان را مطرح کرده است. چون از نظر تاکتیکی پاکستان خود را حامی پشتونها در افغانستان قلمداد میکند و اگر مسئله خط دیورند را علنی مطرح کند، ممکن نفوذ سیاسی پاکستان آسیب پذیر شود. این موضوع، در مقالههای جداگانه من و الهام غرجی در همین روزنامه توضیح داده شده است. ابهام در تعریف مشکل تا جایی به پیش رفته است که بسیاری از مقامات بلند رتبه حکومت افغانستان و تحلیلگران دست به «نیت خوانی» پاکستان برای درک سیاست پاکستان میزنند و این فضای گفتمان سیاسی را غیرسازنده ساخته است. در حالی که موقف افغانستان از نظر استراتژیک ایجاب میکند که سیاست حل مشکل با پاکستان را در پیش بگیرد؛ چون پاکستان در سطح سلطه استراتژیک، از طالبان بر علیه افغانستان حمایت اجتناب ناپذیر میکند. افغانستان در موقفی نیست که قادر برغلبه استراتژیک بر پاکستان و شکست طالبان باشد.
کرزی از امریکا و ناتو انتظار داشت که در جنگ بر علیه تروریسم، با حامی تروریسم یعنی پاکستان نیز بجنگند. برای همین، کرزی که با حمایت غرب به قدرت رسیده بود، بعد از سیزده سال به منتقد جدی غرب بهخصوص امریکا تبدیل شد. به نظر کرزی، افغانستان قربانی معامله میان امریکا و پاکستان شده است. در دوران کرزی یک تغییر مهم در سیاست افغانستان در رابطه با غرب بهوجود آمد و سیاست خارجی در عمق بد بینی و تردید نسبت به غرب غرق شد. در همین کانتیکست کرزی از امضا موافقتنامه دوجانبه استراتژیک با امریکا خودداری کرد. یکی از دلایل اصلی وخامت رابطه کرزی با غرب، مسئله پاکستان بود. به این دلیل موضوع پاکستان نقش محوری در سیاست خارجی کرزی داشته است.
پس از به قدرت رسیدن اشرف غنی، ماهیت استراتژیک سیاست خارجی افغانستان با غرب تغییر کرد و اشرف غنی تلاش کرد تا حمایت و پشتوانهی غرب را از دست ندهد. به همین منظور، در اولین گام، موافقتنامه استراتژیک با امریکا امضا شد. تلاش کرد تا حضور نظامی و تعهدات اقتصادی غرب ادامه پیدا کند و این سیاست اشرف غنی موفق بوده است. موافقتنامه با امریکا امضا شد، با اعضای ناتو و متحدان ناتو نیز موافقتنامه وضعیت قوا به امضا رسید. بارک اوباما بر خلاف تعهداتاش به مردم امریکا، به ادامهی نیروهای امریکایی در افغانستان تا سال ۲۰۱۷ تاکید کرد. همینگونه اجلاس بروکسیل و وارسا در سال ۲۰۱۶ پیش رو است و دیده شود که تعهدات بینالمللی برای افغانستان وارد چه مرحلهای خواهد شد. بسیاری از متحدان امریکا، منتظر نتایج انتخابات امریکا است به این دلیل تا کنون در برابر تصمیم اخیر اوباما واکنش نشان ندادهاند. در حالی که سقوط قندوز بهدست طالبان در سال ۲۰۱۵ برای جامعه جهانی یک موضوع تکان دهنده بود و این سبب شده است که همه نسبت به سال ۲۰۱۶ نگران باشند.
ولی مهمترین بخش تغییر در سیاست خارجی اشرف غنی از نظر ماهیت، رویکرد غنی در برابر پاکستان بود که واکنشهای مختلفی را در داخل در پی داشت. اشرف غنی در روزهای اول قدرت خود به پاکستان پیام داد که رویکرد متفاوت نسبت به کرزی دارد. اشرف غنی، تعارف دروغین بر روابط افغانستان و پاکستان را پایان داد و واضح گفت که پاکستان و افغانستان در یک جنگ اعلام ناشده قرار دارند و این جنگ از سوی پاکستان بر افغانستان تحمیل شده است. اشرف غنی بارها بیان کرد که در گام نخست باید صلح میان افغانستان و پاکستان برقرار شود. این به معنای یک تحول جدی سیاست افغانستان بود که از تاکتیکی ساختن مشکل میان افغانستان و پاکستان به سوی طرح واضح مشکل و پیدا کردن راه حل حرکت میکرد. اما حمله شاه شهید و اعلام مرگ ملاعمر روند مذاکرات افغانستان و پاکستان را مختل کرد. در پنجمین اجلاس وزرای قلب آسیا در اسلام آباد، یک بار دیگر فرصت فراهم شد تا اشرف غنی وارد یک گفتوگوی صریح با جانب پاکستان در خصوص پروسه صلح شود. برای پیش برد گفتوگوهای صلح، یک پروسه چهار جانبه (افغانستان-پاکستان-امریکا-چین) تشکیل شده است. بنابراین، میتوان گفت که سیاست خارجی اشرف غنی در برابر پاکستان یک تفاوت ماهیتی و استراتژیک نسبت به سیاست کرزی در برابر پاکستان دارد.
اما از لحاظ فرایند شکلگیری سیاست خارجی تغییرات جدی بهوجود نیامده است. فرایند شکلگیری، عبارت از بعد سازمانی سیاست خارجی است که نهادهای مرتبط رسمی در تدوین یک سیاست نقش دارند و در اجرای آن دخیل میباشند. مطابق قانون اساسی افغانستان، سیاست خارجی را رییس جمهوری تعیین میکند. در دوران کرزی، سیاست خارجی را کرزی تعریف میکرد و در زمان اشرف غنی نیز چنین است. ولی با وجود آن بعضی تفاوتها وجود دارد. در دوران کرزی، وزیر خارجه و دستگاه دیپلوماسی در گفتمان پالیسی شامل بود و یا بخش مهمی از گفتمان پالیسی بود. اما در دوران اشرف غنی، وزارت امور خارجه به شدت از گفتمان پالیسی به حاشیه رانده شده است و نقشی در گفتمان پالیسی سازی ندارد. وزارت امور خارجه قادر نیست به دیپلوماتها و سفارت خانه از نظر استراتژیک و پالیسی «جهت» بدهد. در حالی که در دوره کرزی، موضوع سیاست خارجی روشنتر بود و به وزارت خارجه و سفارت خانهها جهت داده میشد. اما اشرف غنی صرفاً با بعضی از سفیرها بهصورت فردی کار میکند که در حد فعالیتهای ابتدایی است و نه در سطح تفهیم استراتژیک. این مسئله سبب شده است که هنوز سیاست خارجی افغانستان، برای یک سازمان مهم دولتی مثل وزارت خارجه بهصورت درست و واضح تفهیم نباشد. تنها دفتر رییس جمهوری و شورای امنیت میدانند که اهداف استراتژیک در برابر پاکستان چه است و میکانیزمهای رسیدن به آن از چه قرار میباشد. بنابراین، سیاست خارجی از نظر فرایند سازمانی، در حلقه بسیار کوچک و میان چند نفر محدود شده است.
اشرف غنی موفق شد گفتمان سیاسی در خصوص حمایت از حضور امریکا را حفظ کند و کرزی نتوانست افکار عمومی را بر علیه امریکا تحریک کند. در خصوص پاکستان، اما گفتمان دوران کرزی همچنان با قوت خود وجود دارد و غنی موفق نشد گفتمان سیاسی در خصوص پاکستان را تغییر بدهد و یک روایت جدید معطوف به حل مشکل را در عرصه سیاست خارجی بهوجود بیاورد. چند دلیل برای شکست اشرف غنی جهت شکلدهی یک گفتمان سیاسی متفات در خصوص حل معضل با پاکستان وجود دارد. اول، وخیم شدن اوضاع امنیتی و ظهور داعش در افغانستان سبب شد که فضا برای یک گفتمان سالم سیاسی در خصوص حل معضل با پاکستان بهوجود نیاید. دوم، وزارت امور خارجه از گفتمان پالیسی به حاشیه رانده شد و رهبری وزارت امور خارجه به شدت ضعیف ظاهر شد. سوم، حلقه کوچک رییس جمهوری که نقش اصلی را در تعیین سیاست خارجی دارند، موفق به ایجاد اعتماد در فضای عمومی و جامعه سیاسی افغانستان نشد. بدگمانی و بیاعتمادی که در فضای عمومی نسبت به حلقهی نزدیک به رییس جمهوری شکل گرفت، فرصتها را از بین برد. چهارم، بحران انتخابات و شکلگیری یک حکومت ضعیف و چندپارچه سبب شد که حکومت قدرت و مشروعیت لازم برای یک تحول جدی در سیاست خارجی را نداشته باشد. بنابراین، گفتمان سیاست خارجی افغانستان در ابهام بیشتر رفته و موضوع پاکستان در سیاست خارجی افغانستان تابع گفتمان سیاسی کرزی و اطرافیاناش باقی مانده است.
آیندهی مبهم و فرصتهای محدود
در افغانستان همیشه این توقع مطرح است که سیاست خارجی پاکستان باید تغییر کند. از نظر تحلیل پالیسی و روابط بینالمللی این یک توقع بی پایه است. درست است که سیاست پاکستان خصمانه و ویرانگر است، اما افغانستان در موقفی است که باید برای خود بقا و ثبات را ضمانت کند. هند با وجودی که دوست نزدیک افغانستان است و میلیونها دالر به افغانستان کمک کرده است، اما در سال ۲۰۱۳، تقاضای کرزی مبنی بر دادن تسلیحات استراتژیک به افغانستان را رد کرد. به یاد ما باشد که شوروی سابق بیشترین تسلیحات سنگین را به افغانستان داده بود، اما افغانستان نه تنها که آن تسلیحات را، بلکه ثبات و هستی دولت خود را در برابر پاکستان باخت. بدون شک افغانستان به دوستان منطقهای و بینالمللی نیاز دارد، اما بقا و حفظ ثبات و جان شهروندان کشور، مهمتر از همه چیز است. تاریخ مدرن افغانستان نشان میدهد که از قرن هجده تا کنون افغانستان میدان جنگ قدرتهای مختلف بوده است. در شرایط فعلی، افغانستان از یک طرف میدان جنگ هند و پاکستان است و از طرف دیگر، یک دعوای تاریخی قومی بر علیه پاکستان نیز مطرح است و حل ناشده باقی مانده است. این مشکلات در حالی مطرح است که هنوز جگ در افغانستان ادامه دارد و قرار است تا سال ۲۰۱۷ نیروهای خارجی بهصورت کامل از افغانستان خارج شود. تلفات نیروهای امنیتی افغانستان بهصورت فزایندهای بالا است، وضعیت اقتصادی کشور به شدت وخیم است و نهادهای دولتی ضعیف و لرزان اند. بنابراین، وقت آن است که افغانستان باید راه حل معطوف به حل مشکل، پیشه کند.
در حالی که فرصتها محدود است، اما افغانستان هنوز با پاکستان به یک راه حل نرسیده است. دو کشور آماده نیستند که دعوای شان را سر میز مذاکره بیاورند. پاکستان در تلاش است تا حکومت مرکزی افغانستان را ساقط کند. اما در سطح تاکتیک، از پروسه صلح حمایت میکند. فشارهای بینالمللی بر پاکستان وجود داشته است، سازمان سی آی ای بهصورت علنی آی اس آی را متهم به حمایت از طالبان میکند. اما تجربه چهارده سال نشان داد که پاکستان به فشارهای بینالمللی تسلیم نخواهد شد. بدترین و وحشتناکترین زمان، سپتامبر سال ۲۰۰۱ برای پاکستان بود. زمانی که ۱۱ سپتامبر رخ داد و القاعده بر امریکا حمله کرد یک فضای وحشتآور بینالمللی در برابر پاکستان شکل گرفت. لحظهای که ریچارد آرمیتاج، معاوین وزیر خارجه امریکا، به مقامات پاکستانی گفته بود: «آینده همین امروز شروع میشود» و پاکستان باید انتخاب کند. ولی پاکستان از این باتلاق نجات پیدا کرد و فوراً متحد آمریکا شد. نخبگان غربزدهی افغان که زمانی از سیاست پاکستان در کنار امریکا بر علیه داکتر نجیب حمایت میکردند و مجاهدین را فرشته میتراشیدند، در برابر پاکستان به زانو درآمدند و به جنگسالار خواندن آن «فرشتهها»ی سابق بسنده کردند. پاکستان اما تا جایی بازی جالب انجام داد که پس از سپتامبر ۲۰۰۱، رهبران بیش از ده کشور غربی از پاکستان بازدید کردند تا حمایت پاکستان در جنگ بر علیه القاعده و طالبان را بهدست بیاورند. به این ترتیب پاکستان هم از انزوای بینالمللی بیرون شد و هم تحریمهای هستهایاش برداشته شد. زمانی که اسامه بن لادن در پاکستان کشته شد، باز هم چیزی خاصی بر علیه پاکستان اتفاق نیفتاد.
بنابراین، اگر افغانستان منتظر شکست پاکستان باشد و یا این که کشوری با پاکستان وارد جنگ ویرانگر شود، به هیچ عنوان واقع بینانه نیست. سیاست واقع بینانه این است که افغانستان با پاکستان وارد مذاکره شده مشکلاش را با پاکستان حل کند. اما این که افغانستان و پاکستان بتوانند مشکلات شان را حل کنند، راه طولانی در پیش است. حداقل پنج سال کار مشترک، با حمایت گسترده جامعه بینالمللی، نیاز است تا زمینه برای حل مشکلات فراهم شود. اما در شرایط فعلی مهم این است که در سطح استراتژیک، سیاست افغانستان در برابر پاکستان تغییر ماهیت داده معطوف به حل مشکل شود. ولی برای اجرایی شدن یک سیاست جدید در برابر پاکستان از یک طرف نیاز به تغییرات گفتمانی در داخل است و از طرف دیگر، نیاز به همکاری پاکستان است. شاید مهمترین تغییری که در حکومت اشرف غنی بهوجود آمده، این باشد که افغانستان تلاش دارد اول با جانب پاکستان وارد مذاکره شود تا مشکل با پاکستان حل شود. اما کرزی چنین رویکردی نداشت، کرزی از یک طرف از تاکتیکهای تعارفاتی استفاده میکرد و پاکستان را برادر میخواند و از طرف دیگر، پاکستان را متهم به حمایت از تروریسم میکرد. در حالی که خودش هیچگاهی حاضر نشد طالبان را تروریست بگوید و همین طور هیچگاهی حاضر نشد تا مشکلات اساسی را با پاکستان بر سر میز مذاکره بیاورد. در حقیقت مشکل اصلی در سیاست افغانستان در برابر پاکستان، یک ابهام ناشی از ترس بود و هنوز چنین است. با توجه به تجارب گذشته، افغانستان باید یک سیاست خارجی معطوف به ثبات را در پیش بگیرد و نخبگان سیاسی افغانستان به این نتیجه برسند که رویکرد کهنه در برابر پاکستان سودی ندارد. سرنوشت و مصالح افغانستان چیزی فراتر از میدان جنگ ساختن مملکت و اشتیاق الحاق گرایی قومی است. بنابراین، مشکل اصلی منازعه است، و سیاست باید معطوف به حل منازعه باشد، و نه در ابهام گذاشتن آن. برای این کار، ابهام از سیاست افغانستان در برابر پاکستان باید رفع شده از حلقات کوچک بیرون ساخته شود و به سوی یک توافق و راه حل سوق کند تا از فرصتهای اندکی که در دست است، استفاده کافی شود تا هم منازعه پایان یابد و هم مداخله.
نویسنده: شوکت مهران
منبع: اطلاعات روز
انتهای پیام