شفقنا افغانستان- دریافت اشتباه بسیاری از نخبهگان پشتون از جمله کرزی و حکمتیار این است که گروه طالبان مذاکره پذیراند، ولی گویا خارجیها آنان را نمیگذارند. حامد کرزی بارها این باورش را به بهمناسبتهای مختلف بهزبان آورده است. حکمتیار هم در پیام ضبطشدهای که به ارگ فرستاده بود،گفت جنگ کندز سبب شد که نیروهای محدود نظامی ناتو در افغانستان ماندگار شوند. از سخنان حکمتیار هم چنین بر میآمد که نیروهای محدود نظامی ناتو در افغانستان میخواهند جنگ ادامه یابد تا حضورشان توجیه عقلانی شود. جالب این است که واکنش عبدالکریم خرم، رییس دفتر ریاستجمهوری در زمان حاکمیت کرزی به سقوط کندز در سال گذشته نیز همین بود. آقای خرم در آن زمان گفت که هدف اصلی از سقوط کندز، توجیه حضور نیروهای ناتو در افغانستان است.
تنها رییسجمهور محمداشرف غنی و نزدیکانش در این مورد دید متفاوت دارند. غنی به صراحت میگوید که تروریسم ناشی از بحران درونی تمدن اسلام است. اشرف غنی در سخنرانیهایش در خارج از کشور همیشه میگوید که عناصر تروریست میخواهند هویت تمدنی اسلام را از مجموع مسلمانان عالم بربایند و آن را بهنام خود مصادره کنند. منظور ایشان این است که تروریسم یک تعامل خودجوش در درون دنیای اسلام است و ناشی از دسیسهی کشورهای غربی نیست.
دکتر زلمی خلیلزاد، سفیر پیشین امریکا در افغانستان هم باورش این است که تروریسم محصول انحطاط تمدنی است که مسلمانان ساخته بودند. او در کتاب خاطراتش نوشته است که این باورش را با جورج دبیلوبوش رییسجمهور پیشین امریکا در کاخ سفید در میان گذاشت.
اما کرزی، حکمتیار، ارغندیوال و دیگران بهرغم اختلافهایی که با همدیگر دارند، در این نکته متفقاند که جنگ جاری در افغانستان، محصول دسیسهی امریکا و غرب است. آنانچنان دسیسهباور شدهاند که به شواهد و مدارک اهمیت نمیدهند. آنان نمیدانند که حضور امریکا و ناتو در افغانستان خیلی پرمصرف است و سیاستمداران امریکایی و اروپایی، برای اینکه محبوبیت بخرند، تلاش میکنند که زمینه را برای پایان این حضور فراهم کنند. اما این چیزی است که کرزی و برخی از نخبگان پشتون، آن را قبول ندارند.
این نخبگان پشتون محبوبیت اجتماعی قابلتوجه ندارند. حکمتیار تصور میکرد که طالبان او را بهعنوان متحد خود میپذیریند، اما نپذیرفتند، بهدلیل اینکه حکمتیار بهرهبران آنان بهعنوان امیرالمومنین بیعت نکرد. حکمتیار همچنان تصور میکرد که کاریزمای پشتونها در جنگ با شورویها بود. او میپنداشت که پس از ۲۰۰۱ قادر خواهد بود که نقش اجتماعی و سیاسی خود را بهعنوان یک کاریزمای قومی و مذهبی برای پشتونها احیا کند، اما در عمل دیده شد که چنین چیزی ممکن نیست. طالبان خلای رهبری سیاسی در بسیاری از روستاهای جنوب افغانستان را پرکرده بودند و دیگر جایی برای حکمتیار نبود.
کرزی هم تصور میکرد پس از سقوط طالبان، بدل به کاریزمای قومی میشود. اما گسترش شورش طالبان سبب شد که این باور کرزی غلط ثابت شود. کرزی نتوانست که روستاییهای جنوب را برضد گروه طالبان بسیج کند. اما طالبان توانستند که نارضایتی پشتونهای روستایی از حکومت را بدل به مخالفت فعال کنند و تفنگ را به شانهی جوانان روستاهای دوردست هلمند و قندهار بگذارند. حامد کرزی به جای اینکه به ناتوانی خودش در بسیج پشتونهای روستایی اذعان کند، فرافکنی میکند. نزدیکان آقای کرزی پیوسته ادعا میکردند که ایالات متحده و ناتو با برکناری مرحوم جاناحمد خان، شیراحمدخان آخندزاده و گلآقا شیرزوی از ولایتهای ارزگان، هلمند و قندهار، به طالبان فرصت دادند تا موضعشان را در این ولایات تقویت کنند. نزدیکان کرزی ادعا میکردند کسانی که بعدا بهعنوان والیان ارزگان، هلمند و قندهار گماشته شدند، پایگاه اجتماعی نیرومند درآن ولایات نداشتند.
کرزی بعدا رسما اعلام کرد که امریکا در افغانستان ثبات نمیخواهد و طوری فضاسازی میکند که گروه طالبان به جنگ ادامه دهند. کرزی برکناری دوستانش از سمتهای ولایات ارزگان، قندهار و هلمند را برنامهی عمدی برای بحرانسازی خواند. روشن است که این گفتهها همه دسیسهباوری است.کسانی که به تیوری دسیسه باور دارند، فکر میکنند که چند نفر در امریکا دریک اتاق نشستهاند و برای ناامنسازی دنیا از جمله افغانستان و افراطیسازی پشتونها برنامهریزی میکنند. چنین چیزی را عقل و منطق قبول نمیکند.
طالبان ریشهی عمیق اجتماعی در شبه قارهی هند و بخشهایی از افغانستان دارند. طالبان مربوط به جریان دیوبندی هستند. شیخ ولیالله دهلوی که در قرن هجده میلادی در مدینه تحصیل میکرد، به لحاظ اعتقادی از شیخمحمد ابن عبدالوهاب اثر پذیرفت. او به هند برگشت، سلسله مدارسی را بنیاد نهاد و بعد کسانی که خود را پیرو او میدانستند مدرسهی دیوبند و تفکر دیوبندی را شکل دادند. تفکری که خیلی تندروانه است و با تمدن معاصر سر سازگاری ندارد. پسر شیخ ولیالله دهلوی، پس از مرگ پدر، در همان قرن هجدهم میلادی سرزمین هند را «دارالحرب» اعلام کرد. پسر شیخ، با اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و حقوقیای که استعمار بریتانیا در شبهقاره اعمال میکرد، مخالفت کرد. با تقسیم شبهقاره در سال ۱۹۴۷ بسیاری از رهبران تفکر دیوبندی به کشور تازه تاسیس پاکستان آمدند و با تشکیل سلسله مدارس دینی و جریان سیاسی جمعیت العلمای اسلام، به دیوبندیسم رسمیت دادند. طالبان با افتخار میگویند که شاگردان مولانا سمیعالحق هستند.
در افغانستان هم طالبان توانستند که صاحب محبوبیت اجتماعی شوند. یگانه نیروی پشتونی که بعد از سقوط داوودخان توانستند بخشی کلانی از جامعهی پشتون را بسیج کنند، طالبان بودند. حکمتیار کاریزمای پشتونها در دهه ۱۹۸۰ و پس از آن نبود. اما رهبران طالبان محبوبیت اجتماعی گسترده در نیمهی دوم دههی نود در روستاهای پشتوننشین بهدست آوردند. حتا برخی از لیبرالهای پشتون نیز همصدا با روستاییهای همزبانشان، به طالبان بیعت کردند. با سقوط طالبان، انتظار جامعهی جهانی و مردم افغانستان این بود که حامد کرزی بدل به کاریزمای پشتونها شود. اما کرزی نتوانست از پشتونهای روستایی محبوبیت بخرد. حکمتیار هم مشروعیت اجتماعی از پشتونها خریده نتوانست. طالبان اما پایگاه اجتماعی خود را تاحدودی حفظ کردند. منظور نگارنده این نیست که حالا هم اکثریت پشتونها از طالبان حمایت میکنند. اما این واقعیت هم غیرقابل انکار است که گروه طالبان در روستاهای دوردست ارزگان، قندهار و هلمند، محبوبیت خود را به رغم بیرحمی و کشتار توسط این گروه، حفظ کردهاند.
کرزی و دیگر نخبگان پشتون اما بهجای این که به ناتوانایی سیاسی و اجتماعی خود اعتراف کنند، به تیوری دسیسه پناه میبرند. اگر امریکا طالبان را ایجاد کرده است و نمیخواهد آنان از بین بروند، چرا در این ۱۵ سال اینقدر خونوپول را در مبارزه با آنان هزینه کرد؟ طالبان یک نیروی اسلامگرای خشن است که تمدن معاصر را نمیپذیرد، با جمهوریت مشکل دارد، داعیهاش گسترش قلمرو امارتش است و محبوبیت اجتماعی خود را هم در درون افغانستان بهدلیل ناتوانی نهادهای دولتی و سیاستمداران افغان، حفظ کرده است. مردم افغانستان چانس آوردهاند که جامعهی جهانی طالبان را نمیخواهد. جامعه جهانی میداند که اگر طالب بار دیگر به قلمرو افغانستان دست یابد، بار دیگر یک امارت خشن ایدیولوژیک شکل میگیرد و تروریسم ضد غرب، گسترش مییابد.