بخش اول و نخست:
شفقناافغانستان-رشد؛ رویدادهای اخیر در خاورمیانه و اروپا گویا جان تازهای در کالبد نظریۀ «برخورد تمدنها» دمیدهاند. دخالتهای غرب در خاورمیانهْ ماشۀ واکنشِ جهان اسلام را چکاندند، واکنشی که میلیونها آوارۀ مسلمان را راهی غرب کرده و الهامبخش حملات تروریستی از اورلاندو تا نیس شده است. اکنون که رأیدهندگان اروپایی با کنارگذاشتن رؤیای جامعۀ چندفرهنگی بهسمت هویتهای محلی مبتنی بر بیگانههراسی میروند، اتحادیۀ اروپا هم کلید بازگشت به عقب را فشرده است. برخی ادعا میکنند علت این رخدادها آن است که غرب بر منطق عمیق تاریخ چشم بست. بنا به نظریۀ برخورد تمدنها، بشریت به تمدنهای متنوعی تقسیم شده است که جهانبینیهای متفاوت و اغلب آشتیناپذیر دارند. بهخاطر این جهانبینیهای ناسازگار است که مناقشه میان تمدنها اجتنابناپذیر میشود و این مناقشهها بهنوبۀ خود محرک فرایندهای درازمدت تاریخی میشوند. همانطور که در طبیعت هم گونههای متفاوت برای بقای خود میجنگند، در طول تاریخ نیز تمدنها بارهاوبارها تصادم کردهاند و فقط سازگارترینهایشان باقی مانده است. هرکس این واقعیت شوم را نادیده بگیرد، خود را به مخمصه انداخته است.
نظریۀ برخورد تمدنها دلالتهای سیاسی گستردهای دارد. هواداران آن مدعیاند که هر تلاشی برای آشتیدادن «غرب» و «جهان اسلام» محکوم به شکست است. همچنین میگویند یگانه راهکار اتحادیۀ اروپا آن است که نسخهای بیتعارف از هویت «غربی» را بهجای مغالطۀ جامعۀ چندفرهنگی در دستورکار خود قرار دهد. در درازمدت، فقط یک تمدن میتواند از آزمون بیرحم انتخاب تاریخی سربلند درآید و اگر اتحادیۀ اروپا نخواهد از تمدن غربی در برابر «داعش» و دودمانش دفاع کند، همان بهتر که بریتانیا یکتنه به مصاف آن رود.
این نظریه، هرچند بسیاری را قانع کرده، آدرس غلط میدهد. شاید داعش بهواقع نوعی چالش رادیکال باشد، اما «تمدنی» که داعش به چالش کشیده است نه پدیدهای منحصراً غربی، بلکه تمدنی جهانی است. لابد اینکه داعش ایران را با آمریکا متحد کرده و زمینۀ مشترک کمسابقهای میان نخستوزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو و رهبر حزبالله سید حسن نصرالله پدید آورده است، بیدلیل نیست. داعش، حتی علیرغم شعارهای قرونوسطاییاش، بیشتر در فرهنگ جهانی معاصر ریشه دارد تا در شبهجزیرۀ عرب قرن هفتم میلادی: داعش خوراک ترسها و امیدهای جوانان طردشده و پستمدرن است، نه چوپانان و بازرگانان قرونوسطایی. از لحاظ سازمانی، داعش به بنگاه بزرگی مانند گوگل شبیهتر است تا تشکیلات خلافت اموی. قطعیترین نشانۀ برخورد واقعی تمدنها ناتوانی در فهمِ دوطرفه است. اما داعش دشمنانش را خیلی خوب میفهمد وگرنه پروپاگاندایش چنین مؤثر نمیشد. پس بهتر است داعش را شعبهای منحرف از فرهنگ جهانیِ مشترک میان همۀ ما بدانیم، نه شاخهای از درختی بیگانه و مرموز.
نکتۀ حیاتی اینکه قیاس بین تاریخ و زیستشناسی، که زیربنای نظریۀ برخورد تمدنهاست، خطاست. گروههای انسانی (ازجمله تمدنهای بشری) تفاوت بنیادین با گونههای جانوری دارند و مناقشههای تاریخی بسیار متفاوت است از فرایندهای انتخاب طبیعی. گونههای جانوری هویتهایی عینی دارند که هزاران نسل دوام میآورد. شامپانزه یا گوریل با ژنهایش مشخص میشود نه باورهایش؛ ژنهای متفاوت نیز رفتارهای اجتماعی مختلفی را رقم میزنند. شامپانزهها در گروههای مرکب از نر و ماده زندگی میکنند. آنها با ائتلافسازی از هوادارانشان از هر دو جنس، بر سر قدرت رقابت میکنند. اما در میان گوریلها، نری که غالب میشود حرمسرایی از مادهها میسازد و معمولاً هر نر بالغی
«تمدنی» که داعش به چالش کشیده است نه پدیدهای منحصراً غربی، بلکه تمدنی جهانی است
را که هماوردش شود [از قلمرو] بیرون میکند. تاآنجاکه میدانیم، همین نظامهای اجتماعی نه فقط در دهههای اخیر، بلکه در صدهاهزار سال گذشته مشخصۀ شامپانزهها و گوریلها بودهاند.
اما چیزی ازایندست میان انسانها نمیبینید. بله، گروههای انسانی نیز نظامهای اجتماعی متمایزی دارند، اما این نظامها بهدست ژنها رقم نخوردهاند و بهندرت بیش از چند قرن دوام میآورند. بهعنواننمونه، آلمانیهای قرن بیستم را در نظر بگیرید. آنها ظرف کمتر از صد سال، در شش نظام بسیار متفاوت سامان یافتند: امپراتوری هوهنتسولرن، جمهوری وایمار، رایش سوم، آلمان شرقی کمونیست، جمهوری فدرالِ آلمان غربی و نهایتاً آلمان متحد دموکراتیک. البته زبان و عشقشان به آبجو منسوخ نشد. اما آیا جوهرۀ آلمانی منحصربهفردی وجود دارد که این کشور را از سایر ملتها متمایز میکند و از ویلهلم دوم تا آنگلا مرکل ثابت مانده است؟ اگر هم مثالی پیدا کنید، آیا دربارۀ دوران گوته، مارتین لوتر و فردریش بارباروسا۱ هم صادق است؟
در ابتدای «دیباچۀ قانون اساسی اروپا» (۲۰۰۴)، منبع الهام این قانون چنین توصیف میشود: «میراث فرهنگی، مذهبی و اومانیستی اروپا که ارزشهای تخطیناپذیر و خدشهناپذیر حقوق انسان، دموکراسی، برابری، آزادی و حکومت قانون را از آن گرفتهایم.» بنا به این گزاره، شاید گمان کنیم که این ارزشها تمدن اروپایی را تعریف میکنند. بیشمار سخنرانی و سندْ پیگیر نسبِ مستقیمی شدهاند که از دموکراسی باستانی آتن به اتحادیۀ اروپای امروزی میرسد تا ۲۵۰۰ سال آزادی و دموکراسی اروپایی را پاس بدارند. این مشابه داستان همان مرد نابیناست که دُم فیل را گرفته بود و نتیجه میگرفت فیلْ نوعی جاروست. دموکراسی آتنْ تجربهای نهچندان قاطع بود که حدود دویست سال در گوشهای از بالکان طول کشید. اگر ۲۵ قرن تمدن اروپایی با دموکراسی و حقوق بشر تعریف میشود، پس دربارۀ اسپارت و ژولیوس سزار، صلیبیون و فاتحان اسپانیایی قارۀ آمریکا، تفتیش عقاید و تجارت برده، لویی چهاردهم و گوبلز، و لنین و موسیلینی چه باید گفت؟
تمدن اروپایی یعنی معنای آن نزد اروپاییان، چنانکه مسیحیت یعنی معنای آن نزد مسیحیان. اروپاییان در طول قرون متمادی، معانی بسیار متفاوتی از آن فهمیدهاند. آنچه گروهی انسانی را بهتر تعریف میکند نه تداوم، بلکه تغییراتی است که از سر گذرانده است، اما این گروهها، بهیُمن مهارت داستانسرایی، برای خودْ هویتهای باستانی خلق میکنند. آنها، فارغ از دگرگونیهایی که داشتهاند، با کهنه و نو، ریسمان واحدی میبافند. حتی افراد میتوانند از تغییرات پرآشوب شخصیشان، داستانی منسجم از زندگی بسازند: «من آن کسی هستم که روزگاری سوسیالیست بود، ولی سرمایهدار شد؛ در سنگال به دنیا آمدم و اکنون در فرانسه زندگی میکنم؛ ازدواج کردم سپس طلاق گرفتم؛ سرطان داشتم و الان خوب شدهام.»
به همین طریق، گروهی انسانی مثل آلمانیها نیز میتوانند خود را با تغییراتی تعریف کنند که از سر گذراندهاند: «روزگاری نازی بودیم، ولی درس گرفتهایم و الان دموکراتهای صلحطلب هستیم.» نباید دنبال یک جوهرۀ آلمانی منحصربهفرد بگردید که ابتدا در هیلتر و سپس در مرکل نمود داشته است؛ این دگرگونی رادیکال فینفسه کیستیِ آلمانها را ساخته است.
داعش نیز شاید مدعی هویت دستنخوردۀ اسلامی باشد، اما روایتشان از اسلامْ داستان کاملاً جدیدی است. بله، آنها برخی متون و احادیث مقدس اسلامی را برای خلق آن روایت استفاده میکنند، اما اگر من با آرد و روغن و شکری که دو ماه در آشپزخانهام مانده کیک بپزم، کیکی مانده و دوماهه پختهام؟ و برعکس، آنهایی که داعش را «غیراسلامی» یا حتی «ضداسلامی» مینامند هم خطا کردهاند: اسلام دی.ان.ای ندارد. مثل مسیحیت، اسلام یعنی معنای آن نزد مسلمانان.
درعینحال، تفاوتی عمیقتر نیز وجود دارد که گروههای انسانی را از گونههای جانوری متمایز میکند. گونهها اغلب منشعب میشوند، اما هرگز ادغام نمیشوند. شامپانزهها و گوریلها حدود هفتمیلیون سال پیش
از لحاظ سازمانی، داعش به بنگاه بزرگی مانند گوگل شبیهتر است تا تشکیلات خلافت اموی
یک نیای مشترک داشتهاند. این گونۀ واحدِ نیاکان به دو جمعیت منشعب شد که هریک راه جداگانۀ خود در مسیر تکامل را پیش گرفت. این انشعابْ بازگشتپذیر نبود. جفتگیریِ دو گونۀ متفاوت، اگر هم ثمرهای داشته باشد، عقیم خواهد بود، لذا امکان ادغام گونهها وجود ندارد. گوریلها با شامپانزهها، زرافهها با فیلها، و سگها با گربهها نمیتوانند ادغام شوند.
در مقابل، قبایل انسانی معمولاً بهمرور زمان به هم میآمیزند تا گروههای بزرگتر و بزرگتری شکل دهند. آلمانیهای امروزی از ادغام ساکسونها، پروسیها، شوابیاها و باواریاییها ایجاد شدهاند که روزیروزگاری نهچندان دور هیچ میلی به همدیگر نداشتند. فرانسویها از ادغام فرانکها، نورمنها، برتونها، گاسکنها و پروانسیها ایجاد شدهاند. در آن سوی دریای حائل نیز انگلیسیها، اسکاتلندیها، ولزیها و ایرلندیها تدریجاً (خواسته یا ناخواسته) دور هم جمع شدند تا بریتانیاییها را بسازند. در آیندۀ نهچندان دور شاید آلمانیها، فرانسویها و بریتانیاییها در قالب اروپاییها با هم ادغام شوند.
چنانکه ساکنان لندن، ادینبورو و بروکسل این روزها خوب میدانند، همۀ ادغامها تا ابد دوام نمیآورند. همهپرسی برکسیت شاید رشتۀ اتحادیۀ اروپا و بریتانیای متحد را با هم پنبه کند. اما در درازمدت، جهت تاریخ مشخص است. دههزار سال پیش انسانها به بیشمار قبیلۀ مجزا تقسیم شده بودند. با گذر هر هزاره، ادغام شدند و گروههای روزبهروز بزرگتری تشکیل دادند و تمدنهای متمایزی ساختند که تعدادشان بهمرور کمتروکمتر میشد. در نسلهای اخیر، چند تمدن باقیمانده هم در حال ادغام در جامعۀ جهانی واحد بودهاند. تفکیکهای سیاسی و قومیتی پابرجاست، اما تیشه به ریشۀ آن وحدت بنیادین نمیزند. بهواقع برخی از این تفکیکها، فقط بهواسطۀ وجود ساختاری مشترک و فراگیر، میسر شدهاند.
منبع: گاردین/ یو ول نوا هراری
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com