شفقنا افغانستان- «میشانا حسینیون» از اعضای دپارتمان سیاست و روابط بینالملل در دانشکده سنت آنتونی در دانشگاه آکسفورد است. او در یادداشتی که وبسایت «اپن دموکراسی» منتشر کرده است به ارتباط سیاستهای ترامپ با سیاستهای دیرینهی غرب در قبال خاورمیانه پرداخته است.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا در این یادداشت آمده است:
سیاست جنجالی «ممنوعیت ورود مسلمانان» که به هول و هراس گستردهای دامن زده است و پس از راهنمایی زنان بر ضد تحلیف ترامپ، بار دیگر موجی از خشم به راه انداخته است، انعکاسی جدی از وضع نکبتبار و نفرتانگیز امور در آمریکا است. این اقدام، فقط واماندگی دولت کنونی را بر ملا نمیکند، بلکه به علاوه نشان میدهد دولتهای گذشته چقدر از مدیریت جانکاهترین عوارض سیاستهای دراز مدت و کوتهبینانهشان در قبال خاورمیانه ناتوان بودهاند. اگرچه این اقدام را در رسانهها و بحث و نظرهای جهانی همچون انحرافی از مسیر رایج سیاستگذاری در آمریکا مطرح میکنند، این سیاست محصول منحصر به فرد انزواطلبی ترامپ نیست. «ممنوعیت ورود مسلمانان» نه تنها مطلقا نشان از یک دستور کار جدید در سیاست آمریکا ندارد، بلکه بیش از هرچیز نشان از یک استراتژی عریان در امنیت ملی دارد که موضع «غرب در مقابل ما بقی جهان» را بیش از پیش تحکیم میکند.
فرمان اجرایی ترامپ، که خواهان ممنوعیت مهاجرت شهروندان از هفت کشور مسلمان خاورمیانه است، و قطعا ریشهاش به همان فهرستی بر میگردد اوباما در سال ۲۰۱۴ منتشر کرد، حرکتی است برای پاکسازی آنچه از شاهکارهای ویرانگر غرب در منطقه بر جای مانده است. سیاست جدید ترامپ، به جای اینکه مثل سیاستهای سابق خشونت را در حق مسلمانان بیرون از آمریکا روا بدارد و درون خاک آمریکا نمایشی از تساهل اجرا کند تا بیخردیهای خود در دیگر نقاط دنیا را پنهان کند، در واقع سازگاری بیشتری با اولویتهای دیرینهی آمریکا و اهداف ژئو استراتژیک این کشور دارد؛ که در میان این موارد مهمتر از همه، حمایت از اشغالگری نامشروع اسراییل در فلسطین، محدودسازی خطر «تروریسم» که جایگزین خطر کمونیسم شد، و فرونشاندن اعتیاد خود به نفت است.
سیاست ترامپ به دنبال آن است که یک شریانبند بر معضل کذایی مسلمانان نصب کند، حال آنکه این معضل پیش از هر چیز ساخته و پرداختهی غرب است و حالا هم بخاطر طرز رفتار خودسرانهی غرب در خاورمیانه در حال تشدید است. تبعیضهای نهادینه شده در داخل خاک آمریکا هم از جمله ویژگیهای استاندارد سیاست آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر بوده است، و باید آن را از همین سنخ به حساب آورد. پس از حملات تروریستی به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون که به «جنگ بر ضد تروریسم» دامن زد و گویا هیچ «پایانی» هم قرار نیست داشته باشد، سوء ظنهای نژادپرستانه در قانون آمریکا ریشهدار شد و محملش هم لایحهی غیر قانونی Patriot Act بود. اولویت دادن به امنیت ملی در مقابل آزادیهای مدنی، زمینهی ایجاد چنین سیاستی را فراهم آورد، سیاستی که رییسجمهور جدید پایش را امضا زده است و دیوان فدرال بطور موقت جلویش را گرفته است.
حالا، اگر اینگونه سیاستها چیز جدیدی نیست، پس چرا مردم فقط همین الان است که حواسشان جمع شده است و در حال ابراز خشم بر ضد آن هستند؟ خیلیها این اولین بارشان بود که احساس کردند چنین سیاستی بر زندگیشان تاثیر میگذارد، حال این ممنوعیت یا دامن خودشان را گرفته است و یا کسی از آشنایانشان را مستقیما هدف گرفته است. روان جمعی آمریکایی که تاکنون در مقابل پیامدهای اخلاقی و ماموریتهای کژروانهی جنگهای ۱۱ سپتامبر حفاظت میشد، حالا در رویارویی با واقعیت استانداردهای دوگانهی آمریکایی مغشوش شده است. دلیل دیگرش هم این است که این فرمان بسیار محکم و بدون ذرهای نمایش مصالحهجویانه صادر شد، حال آنکه مردم تا پیش از این به تاکتیکهای ظریف و انحرافی یک دولت چپگراتر عادت کرده بودند. علیرغم بیدارباشی که با اعلام این ممنوعیت کذایی و فعالیتهای قضایی داوطلبانه در اذهان نواخته شد، و یک مانع نسبی در مقابل قدرت اجرایی ترامپ ایجاد کرد، هنوز یک بیرغبتی کلی برای مشاهدهی مشکلات در مقیاس وسیعتر وجود دارد.
چرا مردم همانطور که به این سیاست اعتراض کردند، به کشتار هدفمند مسلمانان در کشورهای دیگر بدست نیروهای غربی یا در واقع به محدودسازی آزادیهای مدنی درون خاک آمریکا اعتراض نمیکنند؟ این دوگانگی در رفتار، انعکاس یک بیاعتنایی گزینشی است و دلیلش هم پنهانکاری و نفاق ساختاری است. نظریاتی که رفتار افراد را مقصر میداند، و تقصیر را بر گردن بازیگران «خودسر» میاندازد، گناه را از دامن ساختار و اجزای تشکیلدهندهاش پاک میکند، و یا اجازه نمیدهد همدستی ساختار در ایجاد این افتضاح آشکار شود. رهبران خارجی، از نخست وزیر بریتانیا گرفته تا مسئولان اتحادیه اروپا، که فرمان اجرایی ترامپ را محکوم کردهاند، عمدتا در حال شیرینکاری و خودنمایی هستند تا مگر دست آلودهی خودشان در اقدامات تبعیضآمیز مشابه دیده نشود. اتحادیه اروپا خصوصا تا گلو در باتلاقی از بحرانهای پناهجویان منطقهای فرو رفته است، که هر روز بیش از پیش از قبول مسئولیت آن طفره میرود، و «برکسیت» هم مظهر این عادت به طفره رفتن است.
ضمن آنکه اروپا هم بطرز مشکوکی سیاست مهاجرتی خود را ذیل یک دستور کار ضد-تروریستی منحل کرده است، و نتیجهاش هم فقط اینکه پناهجویان را حالا مجرم میپندارند، آن هم کسانی که خود بازیگران اروپایی در ویرانی کشورهایشان نقش داشتهاند. کانادا، همسایهی بغل دستی آمریکا، نهایت استفاده را از این موقعیت کرد و سخاوتمندانه اما ریاکارانه دعوتنامهای برای تمام پناهجویان وامانده از آمریکا فرستاد، و بدین وسیله روی فکر و ذکر دموکراتها پیش از انتخابات سرمایهگذاری کند که قصد داشتند در صورت پیروزی ترامپ، بازار پر رونقی برای کانادا ایجاد کنند. این ژست به ظاهر کریمانه، پوششی است بر روزنهای درون این دعوتنامه که اجازه نمیدهد «افراد مذکر مجرد» مشمول آن شوند، و بدین ترتیب این پیشنهاد را پوچ و دروغین میسازد.
اعلام همبستگی «اصغر فرهادی» فیلمساز ایرانی که اعلام کرده است حتی در صورت صدور اجازه برای ورود او، مراسم امسال اسکار را تحریم میکند، هرچقدر هم که نیت خیر پشت سر خود داشته باشد، همچنان کاری در تغییر وضعیت خصمانهی شرق-غرب صورت نمیدهد. آکادمی اسکار، که معضل افرادی همچون فرهادی را سر دست گرفته است، حالا علنا خود را «حامی فیلمسازان – و حامی حقوق تمامی افراد – در سراسر جهان» معرفی کرده است. اینگونه اقدامات که مبتنی بر مقاومت اصولی است، چه بسا نشان از رویش یک خلقوخوی فراملی برای مبارزه با هرگونه اقدام تبعیضآمیز داشته باشد، اما تاکنون پا از وادی کلیشه بیرون نگذاشته است.
منبع: Open Democracy / Mishana Hosseinioun
ترجمه: شفقنا