شفقنا افغانستان-محمدنذیر شریفی را در دکان ماستفروشی پدرش ملاقات کردم؛ جایی در حومهی غربی شهر کابل. مغازهیی در کنار جادهیی پر ازدحام که یگانه منبع درآمد خانوادهی ۸ نفرهی او بوده است. محمدنذیر شریفی، دانشآموزی است که امسال ستارهی معارف شهر کابل را به نام خود ثبت کرده و موتری را هم از این بابت جایزه گرفته است. میگوید که کسب این مقام و رسیدن به این موفقیت برایش ساده نبوده است. باور دارد که تلاش فردی و حمایت خانوادهاش، رمز پیروزی او بوده است؛ تلاشی که حکایت از ۱۲ ساعت درس خواندن در شبانه-روز دارد: «از ساعت ۱۲-۵ عصر در دکان درس میخوانم. در خانه که رفتم از ساعت ششونیم تا هشتونیم و از ۹-۱۱شب درس میخوانم».
نذیر تنها، ۱۶ سال دارد و دانشآموز صنف یازدهم مکتب همایون شهید است. از پنج سالگی که به مکتب میرفته تا حالا که دارد صنف دوازده میشود، اولنمره بوده است. او میگوید سختکوشیاش با هدفاش گره خورده است، هدفی که نیازمند تلاش بسیار است: جراح قلب شدن و بیمارستان خصوصی داشتن. «از اول علاقهی شدید به درس خواندن داشتم و هدف هم داشتم که در آینده داکتر شوم. برای رسیدن به این هدف تلاش زیاد کردم و با هر نوع موانع مبارزه کردم و هیچوقت تسلیم نشدم و همین هدفم باعث شد که تلاش کنم. خانوداهام از اول تشویقم میکرد و از همان صنف اول، اولنمره بودم. هدفام این است که در آینده داکتر قلب شوم و یک بیمارستان خصوصی داشته باشم و برای مردمم خدمت کنم، بهویژه به افراد بیخانمان و فقرا».
محمدنذیر شریفی، از سال ۱۳۸۹ که از زادگاهاش (قرهباغ غزنی) به کابل کوچ کرد، پیوسته تلاش کرده و موفق شده است. حالا او به اضافهی زبان فارسی، به زبان انگلیسی و پشتو هم به گفتهی خودش صددرصد آشنایی دارد. در کنار این، با کمپیوتر و نقاشی هم آشنایی دارد: «در صنف پنجم نقاشی را پیش راهی یاد گرفتم. او دوست پدرم بود. در حد چهرهپردازی با مداد (پنسل). کمپیوتر هم برنامههای آفیس را یاد دارم».
او میگوید که از همان اول که میخواسته در رقابت ستارهی معارف شرکت کند، مطمین بوده که ستاره میشود: «وقتی در مسابقهی ستارهی معارف شرکت کردم صددرصد مطمین بودم که ستاره میشوم. چون تلاش زیاد کرده بودم و آمادگی داشتم. اعتمادبهنفس کامل داشتم و به خود باور داشتم که ستاره میشوم».
«اگر نذیر داماد هم میشد اینقدر خوشحال نمیشدم»
در اینمیان، روایت غلامحسن شریفی شنیدنی است؛ پدری که شش فرزند دارد و با هر جانکندنی که شده، همهی فرزندانش را به مکتب فرستاده است. همهروزه، آفتاب سرنزده، پس از ۳۵ دقیقه پیادهروی به «پلخشک» میرود؛ جاییکه دکان ماستفروشیاش موقعیت دارد و نیمههای شب دوباره به خانهاش برمیگردد. حاصل این زحمتکشی غلامحسن، با سواد شدن فرزندان اوست؛ چیزی که دوست داشته برای خودش اتفاق بیفتد اما حالا شاهد تحقق آن آرزوها در وجود فرزنداناش است: «خودم نتوانستم درس بخوانم، بهدلیل فقر و تنگدستی. از همان روز تصمیم گرفتم که اگر پدر شوم، نمیمانم که بچههایم درس نخوانند. به هر بدختی و سختی که شد، بچهها را به مکتب فرستادم. خودم در ایران رفتم. همان آرمان و آرزو که در دل ما و مادرشان بود، به هر قیمتی که شد آن را در بچههایمان تحقق بخشیدیم».
حالا پسر بزرگتر غلامحسن شریفی در هندوستان درس میخواند و دختر بزرگترش فارغالتحصیل شده و آموزگاری میکند و در کنار پدر، بخشی از مخارج خانه را تامین میکند.
آقای شریفی میگوید که هیچ فرقی میان دختران و پسرانش نمیگذارد؛ همانقدر که به محمدنذیر، یاسر و طیب توجه دارد و حمایتشان میکند، به همان اندازه به عاطفه و نظیفه هم توجه دارد.
ستاره شدن محمدنذیر، پدرش غلامحسن را اینروزها حسابی خوشحال کرده است. اما این ستاره شدن به این آسانیها هم نبوده است. به گفتهی خودش «جان به لباش کرده»: «اینکه نذیر آمد ستاره شد، جانم به لبم رسید. وقتی ستاره شد، خیلی خوشحال شدم. نمیتوانم آن خوشحالی را بیان کنم. اگر نذیر داماد هم میشد اینقدر خوشحال نمیشدم».
سالهای سال، غلامحسن بهتنهایی کار کرده و به اضافهی خرج و خوراک خانوادهاش، پول کیف و کفش شش فرزندش را هم تهیه کرده. حالا پشت چهرهی پرچینوچال و ریش سفید او خستگی سالها کار را میشود حس کرد. اما او میگوید که با ستاره شدن نذیر، همهی خستگیهایش از بین رفته است: «همان روزی که در مراسم رفتیم و نذیر ستاره شد، تمام خستگیهای ما رفع شد. نذیر توانست موفق شود و همان آرزویی را که داشتیم برآورده کرد. باز آروز دارم که بچهها پیشرفت کنند. این یک قدمش بود. قدم اولش بود. باید هر کدام اینها تلاش کنند و به جایگاه خود برسند که نگذارند دیگران بیسواد بمانند. من فکر میکنم که تا فکر آدمها تغییر نکند، زندگی هیچوقت تغییر نمیکند. همیشه این را به بچههایم گفتهام که فکر خود را تغییر بدهید که زندگی و کشور ما تغییر کند».
حال او از پسرش نذیر، انتظارهایی هم دارد؛ انتظار نه برای خود که برای همهی مردم و بهقول خودش «برای هر آنکه انسان است»: «از نذیر توقع دارم که کمر خود را محکم ببندد. گول این هیاهو و مصاحبهها را نخورد. روزی شود که یک آدم فقیر در دم بیمارستانش میآید، مثل پدر خود با او برخورد کند. باید برای همه کمک کند. فرقی برایشان نگذارد. کافی است که فقط انسان باشد».
نذیر که حالا صاحب موتر شده، هنوز رانندگی بلد نیست. اما برای گرفتن این جایزه و رسیدن به مقام ستارهی معارف، امتحانهای سختی را پشتسر گذاشته و از میان ۱۵۰هزار دانشآموز و رقابت شدید، مقام نخست این رقابت را از آن خود کرده است: «در مرحلهی نخست، سه دور امتحان برگزار شد و دانشآموزان نخبهی هر مکتب انتخاب شدند و در هر سه دوره من اول شدم. بعد از آن به حوزهی تعلیمی سیزده معرفی شدیم. در آنجا هم در هر دو دور امتحان من اول شدم. بعد از آن به ریاست معارف شهر معرفی شدیم. در آنجا دانشآموزان نخبهی ۱۷ حوزه معرفی شده بودند که بعد از امتحان، ۸ تن به مرحلهی نهایی راه یافتند. دو پسر و ۶ دختر. و در دور دوم، سه نفر کامیاب شدند که یکی از آنها من بودم و دو دختر دیگر. باز روز شنبه مرحلهی نهایی امتحان برگزار شد. طوری بود که یک سوال را اگر جواب داده نمیتوانستیم از برنامه حذف میشدیم. باز من تمام سوالها را جواب دادم و اول شدم و موتر جایزه گرفتم. در مورد موتر زیاد معلومات ندارم. مقصد موترش خوب است. هنوز رانندگی بلد نیستم. برنامه دارم که یاد بگیرم».
این ستارهی معارف، با اطمینان و خودباوری خاصی که دارد میگوید برای امتحان کانکور آمادگی کامل دارد و مطمین است که نفر اول کانکور هم میشود. حالا نذیر، شب و روز برای آیندهاش نقشه میکشد؛ نقشهیی از جنس همیاری و خدمت.
عابر شایگان-اطلاعات روز
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com