شفقناافغانستان- هلوع بودن نیز یک استعداد و قوه ایست که ممکن است مورد استفاده صحیح و ممکن است مورد استفاده غلط قرار بگیرد.
(إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً)۱۹ (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً)۲۰(وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً)۲۱سوره معارج
به راستى که انسان سخت آزمند [و بىتاب] خلق شده است (۱۹) چون صدمهاى به او رسد عجز و لابه کند (۲۰) و چون خیرى به او رسد بخل ورزد (۲۱)
به گزارش شفقنا به نقل از ندای فضیلت برای اینکه هم معنای آیه مذبور را روشن کرده و هم با یکی دیگر از جنبه های انسان آشنا شده باشیم ، لازم است درباره کلمه هلوع توضیحی بدهیم.
المنجد می گوید:
هلوع ، کسی است که بر اثر مواجه شدن با شر ، به ناله و فریاد رو می آورد ، کسی است که بر جمع مال حریص است و بخل می ورزد ، بی قراری است که بر مصیبت ها صبر نمی کند.
همه توضیحات بالا نشانه ها و لوازم صفتی هستند که قرآن کریم ، ریشه و منشأ آنرا در اساس آفرینش انسان قرار داده است.
طبق نظر قرآن کریم ، خصیصه ی “هلوع” بودن انسان از امور اکتسابی و آموخته نیست.بلکه از امور طبیعی و ناآموخته است.
آنچه المنجد درباره واژه “هلوع” نوشته ، حاکی از این نیست که این واژه دارای چند معناست.در حقیقت از همه آن توضیحات این طور استفاده می شود که “هلوع” بودن در وجود انسان خصیصه ای است که او را در تحصیل آنچه به نظرش خوب و ارزنده است ؛ تشویق و تحریک می کند.بر اثر همین تشویق و تحریک ، در وجودش چنان شوق شدیدی پیدا میشود که تحمل فقدان آن چیز در وجودش ضعیف یا معدوم می گردد.
بنابراین هنگامی که می بیند آن چیز از دستش میرود یا نمی تواند به آن برسد ، ناله و فریاد سر می دهد ، بی قرار و بی آرام می شود ، صبر و شکیبایی را از دست می دهد ، در راه تحصیل آن حریص است.اگر چیزی را تحصیل کرد ، در نگاهداری آن کوشا و جدی است و به تعبیر دیگر بخل می ورزد.
متاسفانه در زبان فارسی نداریم واژه ای که بتواند همه این مطالب را منعکس کند ، به همین جهت از ترجمه این کلمه خود داری می کنیم و انتظارمان این است که خواننده گرامی با توجه به توضیحاتی که داده شده واژه قرآنی “هلوع” را در ذهن بسپارد و بوسیله آن به حقیقتی که در قرآن جنبه روان شناسی هم دارد ، پی ببرد.
گذشته از توضیحاتی که داده شد ، با دقت در خود قرآن کریم بهتر می توانیم به مفهوم واژه “هلوع” آشنا شویم.قرآن می گوید:
(إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً)۱۹ (إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً)۲۰(وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً)۲۱
انسان هلوع آفریده شده است.هنگامی که شری به او برسد ناله و فریاد می کند و هنگامی که خیری به او برسد ، دیگران را با شدت منع می کند.
(إِلَّا الْمُصَلِّینَ)۲۲
(الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ)۲۳
به جز نمازگزاران.
بدیهی است که قرآن در این جا در صدد مذمت انسان است.قطعا نمی خواهد ستایشگر “جزوع” بودن و “منوع” بودن انسان باشد.از این رو سؤال پیش می آید که اگر “هلوع” بودن بستگی به خلقت و آفرینش دارد ، این عیب متوجه آفریننده انسان است نه متوجه انسان ، پس چرا خدا وند ، انسان را مذمت کرده است؟
آیا این قضیه نظیر قضیه ابله و اشتر در شعر ثنائی نیست؟
ابلهی دید اشتری به چرا گفت:نقشت همه کج است چرا؟
گفت:اشتر که اندر این پیکار عیب نقاش می کنی هشیار؟
پاسخ این است که خیر.اصولا منطق قرآن در مورد تمام مخلوقات این است:
قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى(طه ۵۰)
گفت پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده سپس آن را هدایت فرموده است .
خداوند کسی است که هر چیزی را نیکو آفریده ، سپس او را مجهز به دستگاه راه یابی کرده است.
بنابراین عیب متوجه نقاش نیست.متوجه خود نقش است.این مطلب نیازمند توضیح بیشتری است.در وجود انسان یک سلسله تمایلات و استعدادها و ابزارها موجود است.انسان غریزه جنسی دارد ، چشم دارد ، زبان دارد ، دست دارد ، پا دارد ، قوه تفکر دارد و…هیچ کدام از این ها به خودی خود بد و مذموم نیستند.ابزار و وسایلی هستند که هر انسان سالمی در اختیار دارد و می تواند آنها را به کار اندازد.افراد صالح و مومن ، این ها را در راه صحیح به کار می اندازند و افراد نا صالح و غیر مومن در راه غلط.این ها در دست انسان به منزله کاردی هستند که به وسیله آن می توان شکمی را درید یا هندوانه ای را پاره کرد.به منزله شمشیری هستند که اگر در کف زنگی مست باشد خون مظلوملن را می خورد و اگر در دست شخص نوع دوست و خدا ترس باشد ، حق مظلومان را حفظ می کند.
“هلوع” بودن نیز یکی از استعداد های انسان است .کودک خردسال این صفت را دارد ، افراد پیر و جوان نیز دارا هستند.هر کسی مطابق تشخیص خودش از این استعداد بهره گیری می کند.نه تنها هلوع بودن به خودی خود چیز بدی نیست بلکه به طور کلی اگر انسان از چنین خصیصه ای محروم آفریده شده بود ، باید بگوییم:ناقص بود.
بچه خردسال برای چیزهایی که به آنها دل بسته است ، گریه می کند ، بهانه می گیرد ، خواهش و تمنا می کند ، تا پدر و مادر را در برابر درخواست خود تسلیم نماید.اسباب بازی خود را به کسی نمی دهد ، اگر از دستش خارج شود ، بی صبری می کند و آرامش را از دست می دهد.
جوان به تناسب سن و سالش نسبت به چیزهایی دیگر هلوع است.پیران نیز مطابق شرایت خاص خودشان ولع و حرص دارند.همانطوری که اشاره شد هلوع بودن انسان ها به وضع و شرایط درک و تشخیص آن ها بستگی دارد.به گفته قرآن هلوع بودن جزء ابعاد وجودی انسان و یکی از چیزهایی است که در ساختمان وی به کار رفته است.اماجزوع و منوع بودن یا به تعبیر دیگر بی قرار و بخیل بودن ، آن هم در برابر ضررها و منافع مادی عمومی نیست.این خود حاکی از این است که هلوع بودن عیب نیست بلکه افرادی که از این خصیصه ، صرفا در راه منافع و ضررهای مادی استفاده می کنند و نتیجه آن بی قراری و بخل است مورد مذمت هستند.درست مثل کسانی که از قوه بینایی در گناه و هرزگی بهره می گیرند ، اما آنها که قوه بینایی را در راه مطالعه و کسب معرفت و امور پسندیده به کار می اندازند ، مورد ستایش هستند.
افراد دیگری هستند که مثل همه انسان ها هلوع آفریده شده اند ، اما نظر به این که از این استعداد خداداد بهره صحیح گرفته اند نکوهشی بر آنها نیست.
اکنون به توجه به ادامه همان آیات سوره معارج ، قدری هم درباره اوصاف و نشانه های این افراد مطالعه می کنیم.
(إِلَّا الْمُصَلِّینَ)۲۲ (الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ)۲۳
یکی از نشانه های آنها نماز است ، مشروط بر این که شخص نماز گذار مداومت بر نماز داشته باشد ، زیرا کاری که یکی دوبار انجام گیرد ، چندان اثری در اصلاح و تغییر شخص ندارد ولی اگر کاری تکرار شود و ادامه پیدا کند ، آنچنان اثر می کند که طبیعت ثانوی می شود ، یعنی همان طوری که صفات طبیعی را نمی شود از کسی گرفت ، اموری هم که بر اثر مداومت در ردیف صفات طبیعی قرار می گیرند و ما آنها را طبیعت ثانوی می نامیم ، دشوار است که از شخص گرفته شود.
(وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ). (لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ).
در ثروت آنها برای کس که سؤال می کند و برای کسی که از شدت عفاف ، حاضر نیست پیش کسی سؤال کند حقی معلوم و معین است.
(وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ).
یکی دیگر از نشانه های ایشان این است که به روز جزا تصدیق دارند واین تصدیق به طور قطع در وضع آنها مؤثر است و اعمال و رفتار و اخلاق و عواطف آنها را تغییر می دهد.
(وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ).(إِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ).
دیگر این که از عذاب خداوند بیمناک اند.زیرا به هیچ وجه اطمینان ندارند که اعمالی را که انجام داده اند در تهذیب و تکمیل نفوس ایشان مؤثر واقع شده باشد.وانگهی از کجا مطمئن شوند که اعمال انجام یافته ، در خطر باطل شدن و زوال یافتن قرار نگیرد؟
در این باب مولوی زیبا سروده :
ما در این انبار گندم می کنیم گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش کاین خلل در گندم است از مکر موش
کوش در انبار ما حفره زده است و زفنش انبار ما ویران شده است
اول ای جان دفع شر موش کن وانگهان در جمع گندم جوش کن
و بشنو از اخبار آن صدر الصدور لا صلاه تم الا بالحضور
گرنه موش دزد در انبار ما است گندم اعمال چل ساله کجا است؟
ریزه ریزه صدق هر روزه چرا جمع می ناید در این انبار ما
(وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ).
از نشانه های مهم آنها این است که غریزه جنسی خود را تنها در چار چوبه مقررات شرعی و اسلامی ارضاء می کنند و به هیچ وجه ، به خود اجازه تعدی نمی دهند.به همین جهت که بر آنها ، هیچ گونه سرزنشی نیست.
(وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ).
امانت داری و رعایت عهد و پیمان ، یکی دیگر از خصوصیات ایشان است.هرگز حاضر نیستند به خاطر منافع و اغراض شخصی امانتی را خیانت کنند یا پیمان را بشکنند.
(وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ).
گاه اتفاق می افتد که با یک شهادت ، حقی حفظ می شود ، باطل یا ظالمی شکست می خورد و در این حال ممکن است افرادی برای خاطر محاسبات شخصی از گواهی دادن به نفع مظلوم خود داری کنند.ولی افرادی که تا کنون عده ای از نشانه های آنها را ذکر کرده ایم ، چنین نیستند.
(وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ).
آخرین نشانه آنها نیز مربوط به نماز است.منتهی اولی مربوط به مداومت بر نماز و این آخری مربوط به محافظت بر نماز است.یقینا میان مداومت و محافظت فرق است.
مقصود از مداومت را دانستیم ، اکنون باید توجه داشته باشیم که مقصود از محافظت ، توجه به کیفیت ادا و انجام هر یک از نمازها است.به طوری که هیچ یک از خصوصیات آن با برنامه هایی که خود دین داده و سفارش کرده ، مخالف نباشد.
و این هم نتیجه:
(أُولئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ).
آخرین آیه است در زمینه بحث هایی که در این زمینه داشته ایم.یعنی جایگاه آنها بهشت است و در آنجا اکرام می شوند.
این گونه افراد با همان نشانه ها و خصوصیاتی که دارند ، سر انجام کارشان این است که در بهشت مورد اکرام و احترام اند.
بدین ترتیب “هلوع” بودن نیز یک استعداد و قوه ایست که ممکن است مورد استفاده صحیح و ممکن است مورد استفاده غلط قرار بگیرد.
تنها کسانی می توانند از آن استفاده صحیح برگیرند که صفات هشت گانه یا نه گانه ای که در آیات سوره معراج آمده ، دارا باشند.اما کسانی که از این صفات بی بهره اند ، کاری و حرفه ای جز منوع بودن و جزوع بودن ندارند.
چنانکه دیدیم آغاز و پایان این صفات ، نماز است.پس می شود گفت:روح همه آنها نماز است ، نمازی که دو صفت داشته باشد:مداومت و محافظت!
نمازخوان به صفت چون فرشته ماند و من هنوز در صفت دیو و دد گرفتارم
کسی که جامه به سگ برزند نمازی نیست نماز من به چه ارزد که در بغل دارم
برگرفته از نوشته دکتر سید محمد تقی قبولی
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com