مراسم عزاداری دههی عاشورا در کابل، از قریب به دو دهه به اینسو، بهشکل گسترده و خیابانی برگزار میشود. همهساله با آغاز ماه محرم، محلات شیعهنشین پایتخت که عمدتا در غرب شهر قرار دارد، دکور ویژهیی بهخود میگیرد. در کنار خیابانها، دکههایی با داربست برپا میشود و از آنجا، برای عابران، نوشیدنی توزیع میکنند. خیابانها را با دروازههای مؤقت، آذین میبندند. بهصورت تمامروز، از این دکهها و دروازههای داربستی، نوحه پخش میشود. عمدتا در روزهای هفتم و دهم محرم، راهپیمایی دستههای سینهزنی پیاده، گشتزنی موترها و موترسایکلها با پرچمهای بزرگ و برپایی تیغزنی در برخی از محلات مخصوص، بهتعطیلی بخشهایی از غرب شهر میانجامد.
از دفتر روزنامه، برای پوشش مراسم تیغزنی در یکی از محلات غرب شهر، خارج میشویم. با آنکه روز هفتم محرم است، بهدلیل کثرت ایستهای بازرسی و ترافیک ناشی از آن، به زحمت یک تاکسی پیدا میکنیم. در اغلب موترها پرچمهای بزرگی، نصب شده است. صدای نوحه از بلندگوی موترها، دکهها و دروازههای مؤقت داربستی و تعدادی از مغازهها، پخش میشود. گروههای داوطلب مردمی با ایجاد ایستهای پرتعداد امنیتی در جادههای اصلی، بیشتر از نیروهای امنیتی بهچشم میآیند. اکثر اعضای گروههای امنیتی مردمی، جوانان بیست تا سیساله هستند. از کموکیف بازرسیشان پیدا است که در امر پیچیدهی تأمین امنیت محلات تحت تهدید حملات فرقهگرایانه، یک نیروی غیرحرفهیی است. اغلب آنها، صرفا با تکهچوپهای کلفتی مسلح هستند. تعدادی سلاحهای خودکار دارند. حتا تفنگهای شکاری هم در دست برخی از آنها، دیده میشود.
به محلهیی میرسیم که پیادهروها و فواصل خالی میان چند باند یک جادهی پهن و کوتاه، در قرق فروشگاههای سیار ابزارهای تزئینی ویژهی دهه عاشورا است. پیادهروها شلوغ و بازار کسبوکار فروشندگان پرچم، زنجیر، تیغ و دگر لوازم و تزئینات عزاداری گرم است. در پیادهرو، گروهی از نوجوانان عمدتا سیاهپوش منچههای تیغشان را برای تیزکردن و سوهانکاری، به چرخکارهای خوشاقبال میسپارند. بازار سوهانکاران، گرم است. مرتضی احمدی، یکی از این سوهانکارها میگوید که در چند روز آخر دهه عاشورا تا دوهزار افغانی در روز عایدش میشود. «هر دسته را به صد افغانی سوهان میزنیم.» وقتی دوربین همکارم بر تجمعشان عیار میشود، مشتریان عمدتا نوجوان، با کنجکاوی میپرسند که تصاویر در کدام تلویزیون منتشر خواهد شد. با ژستگیری محسوسی، سعی میکنند که در تصاویر برجسته شوند.
دو تن از محافظین مردمی، با نزدیکشدن ما به نزدیک دکهی سیار توزیع نوشیدنیشان در اوایل جادهی شهید مزاری، حالت آمادهباش میگیرند. فقط یکی از آنها به یک تفنگ شکاری مسلح است. نزدیکتر که میرسیم، با سلام و احوالپرسی سعی میکنم اعتماد و صمیمیتشان را جلب کنم. آنها از صورتهایمان میشناسند که هزاره هستیم اما این برای رفع تردید و خلق اطمینان کافی نیست. داعش در حملات اخیرش بر شیعیان، از عوامل انتحاری استفاده کردهاند که بهلحاظ قومی، ترکتبار بودند. گروه قومی که شباهت بسیار نزدیکی با هزارهها دارد. در جریان گفتوگویم با محافظ محلی، مرد بایسکلسواری به ما نزدیک میشود. وقتی از او میخواهم که به راهش ادامه دهد، اعتراض میکند: «من کسی هستم که پرچم جنبش روشنایی را پس از انفجار در دهمزنگ بلند کردم. دوربین شما آنزمان کجا بود؟ از مرگ و عزای ما فیلم میگیرید؟» کنجکاو میشوم. اسمش را میپرسم. میگوید: «اسمم رمضانعلی است.» مجددا میپرسم که تخلصش را هم بگوید. میگوید: «بنویس هزارهی چوپان، هزارهی خاکسار. پایم را در دورهی عسکری در خوست از دست دادم.»
از جعفر ـمحافظ محلی مسلح به تفنگ شکاریـ میخواهم بهصورت طبیعی به کارش ادامه بدهد تا از او تصویر بگیریم. ژست میگیرد و سعی میکند تفنگ شکاریاش را طوری به دستش بگیرد که در تصویر برجسته باشد. یکی از همکارانش که بیستساله بهنظر میرسد، پیراهنش را بلند میکند و با اشاره به یک تفنگ کوچک شکاری که به کمر بسته است، خطاب به من و دیگر همکارش، به لحنی اشتیاقآلود میپرسد که آیا او هم اسلحهاش را از کمر بکشد؟ همکارش به او میفهماند که اسلحهاش برای نمایش در برابر دوربین، بیش از حد کوچک است. جعفر میگوید که برای تأمین امنیت مراسم، چارهیی جز مسلحشدن به تفنگ شکاری پدرش نداشته است. «مجبور استیم لالا. چاره چیست؟ خیلی از بچهها، حتی همین تفنگ شکاری را هم ندارند.» وقتی قریب به ده متر از آنها دور میشویم، صدای بلند یکی از آنها را در حالی که دو دستش را به هم میزند، میشنوم. «اینه بچیم جعفر مشهور شدی، عکسایت د تلویزیونا برآمد.»
از حاشیهی جادهی خلوت شهید مزاری، قدمزنان به سمت میدان شهید مزاری میرویم. از قریب به صدمتر دورتر، کاروان کوچکی از موترها با علمها و پرچمهایی به رنگهای سرخ، سبز و سیاه به آرامی در حرکت است. نوحهی بلندی از یکی از موترها که حامل یک علم بزرگ است، پخش میشود. در هفتمین روز محرم، مراسم علمکشی به شکل راهپیمایی خیابانی برگزار میشود. به دلیل تهدیدات بلند امنیتی، برخلاف سالهای قبل که مراسم علمکشی با همراهی گروه بزرگی از سینهزنان خیابانی از مسجدی به مسجد دیگر منتقل میشد، امسال کاروان حامل علم موسوم به علم ابوالفضلالعباس، توسط یک کاروان کوچک و مسلح منتقل میشود. تهدیدات امنیتی ناشی از حملات فرقهگرایانه و هدفمند داعش بر تجمعات مذهبی و مردمی شیعیان، اگرچه از گستردگی مراسم عزاداری دههی عاشورا کاسته است اما کماکان برنامههای عزاداری با پوشش وسیع نیروهای امنیتی و گروههای داوطلب مردمی، برگزار شده است. از عبور کاروان علمکشی فیلم میگیریم. جوانان مسلح، هنگام عبور از برابر دوربین همکارم، سعی میکنند اسلحههایشان را به نمایش بگذارند. محافظان میانسال اما، برخورد متفاوتی دارند. بهنظر میرسد که آنها صرفا درگیر تأمین امنیت جاده باشند. در طول گشتزنی من و همکارم در خیابانها، صرفا محافظان میانسال سعی میکنند که ما را بهدقت زیر نظر داشته باشند. جوانترها، بیپروا و غیرحرفهیی هستند. وقتی کاروان از برابر ما عبور میکند، شباهت نزدیکی با گشتزنی کاروانهای مسلح در هجده سنبله دارد. در هجده سنبله، به مناسب سالروز ترور احمدشاه مسعود، شهرهترین فرمانده جهادی افغانستان، برخی از هوادارانش، در کاروانهای طویل و مسلح، اقدام به گشتزنی و شلیکهای هوایی در پایتخت میکنند.
به سراغ یک پولیس ترافیک در پلسوخته میروم. او تاجیکتبار است و بهدلیل تفاوت در تبارش با من، به آشکارا احساس بیگانگی میکند. پس از چند بار امتناع از گفتوگو، بالآخره توافق و اعتمادش را جلب میکنم. گفتوگویش را به نامنبردن از او در گزارشم مشروط میکند. از او میپرسم که گشتزنی کاروانهای عزاداری در خیابانها چقدر در کار آنها اخلال ایجاد میکند. او میگوید که حتی نیروهای امنیت ملی هم نمیتواند در دهه عاشورا، جلو گشتزنیهای بیپروای کاروانهای عزاداری را بگیرد. در هنگام گفتوگویمان، یکی از همکارانش از راه میرسد. بهمحض آمدن همکارش، سخن را بهجای دیگری میبرد. همکارش هزارهتبار است و سرباز نمیتواند در حضور او، حرف بزند. بهبهانهیی، همکارش را به سوی دیگر جاده ـجایی که چند موتر توقف کرده استـ میفرستد. از او در مورد اخلال نظم عمومی توسط گشتزنی کاروانهای مسلح در هجده سنبله میپرسم. از آنها انتقاد میکند. احساس میکنم که نظر منفیاش در مورد گشتزنی کاروانهای مسلح هواداران احمدشاه مسعود، صرفا به این دلیل است که توازن ظاهری در خصوص پاسخ به دو پرسش مشابهم را رعایت کرده باشد.
کنار یکی از دکههای سیار توزیع نوشیدنی در پیادهرو توقف میکنیم. یکی از بچههای جوان را برای گفتوگو انتخاب میکنم. رضا، با تهریش نازک و اسلحهی کمری که آن را زیر واسکتش پنهان کرده است، از همهی کسانی که قبلا گفتوگو کردهام، متفاوت بهنظر میآید. صمیمیت و تهور آشکاری دارد. از او در خصوص هزینههای برپایی دکهی توزیع نوشیدنی موسوم بهسقاخانه میپرسم. «بچههای هر محله، متناسب بهوسع مالی، از صد تا دو هزار افغانی پول جمع میکنند. بهعلاوه، مردم نذرها و کمکهایشان را به ما تحویل میدهند.» میپرسم که آیا از تهدیدات بلند امنیتی بر مراسم عزاداری شیعیان نمیترسد. «من در سوریه نترسیدم، اینجا که هرگز نمیترسم.» این جمله را با غرور خاصی ادا میکند. نگاهها و همراهی کلامی دیگر همکارانش تأیید میکند که او جایگاه تحسینبرانگیزی میان بچههای مسئول در سقاخانهاش دارد. رضا در دو نوبت ششماهه، به سوریه رفته و در تشکیلات لشکر فاطمیون در جنگ داخلی سوریه مشارکت داشته است. کنجکاویام برانگیخته میشود. سعی میکنم جزئیات بیشتری بپرسم. هردو به چند متر دورتر از سقاخانه، میرویم. از او در مورد سیستم جلبوجذب نیرو و اعزام جوانان از کابل به سوریه میپرسم. با صمیمیت عذر میطلبد و میگوید که نمیتواند در این مورد اطلاعات بدهد.
کمی بعدتر از گفتوگویم با رضا، کاروان دیگری از چند اتوبوس و موتر حامل سینهزنان از راه میرسد. کاروان توسط حدود سی نیروی داوطلب و مسلح مردمی حفاظت میشود. هیجان در کاروان میجوشد. یکی از محافظان مسلح بلند فریاد میزند: «جانم فدای عباس!» سینهزنان اغلبا نوجوان، یکصدا شعار او را تکرار میکنند. در آخرین موتر کاروان، نوجوان ریزنقشی را میبینم که سوار بر کابین عقب یک موتر کوچک باربری، میلهی تفنگ شکاریاش را بهسمت پیادهرو نشانه گرفته است. ردیف گلولههای بزرگ و سرخرنگ تفنگ شکاری که به بالاتنهاش بسته است، از دور برجسته مینماید. فریاد میزند: «جانم فدای عباس!»
یک مغازهدار سنیمذهب را در همسایگی سقاخانههایی که کنار جادهها برپا شده است، پیدا میکنم که حاضر به گفتوگو شود. او مغازهی قصابی و گوشتفروشی دارد. از هجده سال قبل در کابل زندگی کرده است. با احتیاط در مورد عزاداریهای خیابانی دهه عاشورا حرف میزند. «حکومت باید امنیت و نظم را تأمین کند. مردم اگرچه مجبور شدهاند که مسلح شوند اما عبور کاروانهای مسلح و گشتزنی آنها در خیابانها برای اکثر شهروندان ترسناک است. مراسم مذهبی اگر در مساجد برگزار شود، بهتر است. اهل سنت، نه تنها با عزاداری مشکلی ندارد که در آن مشارکت هم میکند اما گسترش عزاداریهای خیابانی ممکن است حساسیت مذهبی ایجاد کند. وقتی کاروانهای مسلح عزاداری از جاده میگذرد، من به درون مغازهام پناه میبرم. میترسم که انتحاری نشود.»
فروشندهی دیگری را در همان حوالی پیدا میکنم. بهصورت مفصل، پرسشم را توضیح میدهم و از او میپرسم که نظرش در مورد عزاداریهای خیابانی و گشتزنی کاروانهای مسلح چیست؟ به او میگویم که میتوانم از ذکر نامش در گزارشم خودداری کنم. ادعا میکند که هیچ ابایی از بردن اسمش در گزارش ندارد. برای این که بیپرواییاش را به رخم بکشد، نام، نام پدر و آدرس محله و کوچهیی که در آن زندگی میکند را میگوید. «برادر! من خودم سنی مذهب هستم. هیچ قصهی دیگری نیست. این حرکتها، یک نوع اعتراض است. اعتراض به دولت، اعتراض به ناامنی و اعتراض به تهدیدات امنیتی. در هر هفته، داعش برادارن شیعهی ما را میکشند. آیا ندیدی که چند روز قبل، کودکان بیچاره را در مکتب کشت؟ مجبور شدهاند که مسلح شوند.» در آخر حرفهایش، به رهبران حکومت دشنامهای خشمگینانهیی میفرستد.
پس از دو نوبت تلاش ناموفق برای پوشش مراسم تیغزنی در روزهای هفتم و نهم محرم، صبحگاه روز عاشورا، با همکارم دفتر را برای سومینبار به مقصد پل هوایی کوتهسنگی ترک میکنیم. جادهها و کوچهها بهشکل بیپیشنهیی خلوت است. تنها کسانی که در جادهها حضور دارند، نیروهای امنیتی اغلبا مردمی و مسئولین سقاخانههاست. در ایستهای بازرسی، بهدقت و سختگیری بازرسی میشویم. نیروهای مسلح مردمی، ادعا میکنند که بر مبنای گزارشهای امنیتی، چند عامل انتحاری با کارت خبرنگاری تقلبی مربوط به بزرگترین شبکهی تلویزیونی شیعیان، مأمور حمله بر مراسم عزاداری شدهاند. بازرسی بدنی از ما، در محلات مختلف، تکرار میشود. به محلی که قرار است مراسم تیغزنی برگزار شود، زودتر از موعد معین میرسیم. نیروهای امنیتی به ما اجازهی ورود به ساحه را نمیدهند. یکی از مأمورین ریاست امنیت ملی میگوید که ساحه را بهدلیل عبور کاروان حامل رییسجمهور به مقصد یکی از مساجد غرب کابل، قرق کردهاند. یکی از محافظان مردمی با صمیمیت از ما خواهش میکند که دورتر از ساحه، انتظار بکشیم. از او میپرسم که آیا امکان برگزارنشدن مراسم وجود دارد. میگوید: «نه برادر! هیچ کسی نمیتواند جلو برگزاری مراسم را بگیرد. فقط صبر کنید که همین خر بزرگ بگذرد.»
چیزی کم یک ساعت بعد، هجوم گستردهی پسران عمدتا نوجوان، مقاومت نیروهای امنیتی و محافظان مردمی را درهم میشکند. آنها موفق میشوند که از کمربند نیروهای امنیتی بگذرند. برخی از محافظین مردمی، با دستبردن به چانهی پسران نوجوان، به آنها التماس میکنند که بهدلیل تهدیدات امنیتی، از برگزاری مراسم امتناع کنند. نوجوانان و جوانان احساساتی و خشمگین از موانع ناشی از خطالسیر امنیتی عبور کاروان حامل رییسجمهور، از شدت خشم به رییسجمهور دشنام میدهند. از آرایش تدابیر امنیتی بهنظر میرسد که نیروهای امنیتی مسئولیت پوشش اطلاعاتی تأمین امنیت را دارند. نیروهای مسلح مردمی، بهصورت مستقیم در بازرسیهای بدنی مشارکت دارند. در برخی موارد، بهنظر میرسد که اعتماد کافی میان نیروهای امنیتی و مردمی وجود ندارد. یک افسر پولیس سوار بر یک موتر شاسیبلند، سعی میکند که از ایستبازرسی نیروهای مردمی بگذرد. پس از عبور، مسئول بازرسی کمربند امنیتی به همکارش میگوید که آنها در حملات فرقهگرایانه بر شیعیان، متهم بههمکاری با ترویستان هستند. من و همکارم تنها خبرنگارانی هستیم که در آن حوالی دیده میشود. به خبرنگاران اجازهی ورود نمیدهند. با توسل به چند آشنایی که میان نیروهای مردمی داشتم، بهزحمت بسیار، موفق بهعبور از ایستبازرسی میشویم. چکاچک غنچهی تیغهایی که بر کتفها فرود میآیند، از دور شنیده میشود. در میانهی یک جمعیت فشرده، حدود چهل نوجوان و جوان، با بالاتنههای برهنه و کتفهای خونین، تیغ میزنند و فریاد میکشند: «یا حسین یا حسین، جانم فدای حسین. یا عباس یا عباس، جانم فدای عباس!»
در میانهی جمعیت، در حال عکاسی از یک کودک هستم که تیغ میزند. در همین حال خیسی پاشیدهشدن چند قطره مایع را بر شقیقی چپم، حس میکنم. به صورتم دست میکشم، دستم خونی میشود. سمت چپم، در فاصلهی یک متر، جوانی در اوج هیجان، منچهی تیغهای بُرّنده را بر کتفش فرود میآورد. از کتفش شیارهای خون بر کمرش جاری ست. از بدو ورود به میانهی جمعیت تیغزنان، استرش ناشی از وقوع حملهی انتحاری، بدنم را داغ کرده است. سعی میکنم از فشار قوی روانی ناشی از احتمال بالای وقوع یک حملهی تروریستی، رها شوم. به جمعیت که نگاه میکنم، هیچ نشانهیی از ترس در صورت تماشاچیان و تیغزنان عمدتا نوجوان نمیبینم. تیغزنان، پس از حدود نیم دقیقه تیغزدن، منچهی تیغهایشان را به درون سطلهای پرآبی که در کف خیابان گذاشته شدهاند، فرو میکنند و پس از شستهشدن خون از تیغها، چکاچک منچهی تیغها با شعارهای بلند «یا حسین و یا عباس» در هم میآمیزد. چند محافظ مردمی میانسال، تیغزنان کمسنوسال و آنهایی که ضربات سنگینی بر کتفهایشان فرود میآورند را در آغوش میگیرند تا با ممانعت و گرفتن منچهی تیغها، از ضعف بدنیشان جلوگیری کنند. پس از دقایقی، نیروهای مسلح مردمی، موفق میشوند که به مراسم پایان دهند. تهدیدات امنیتی آن قدر بالاست که جمعیت را در چند صف جداگانه با همراهی و محافظت نیروهای مردمی، متفرق میکنند. یکی از محافظان مردمی خطاب به تیغزنان نیمهبرهنه التماس میکند: «بچهها! خود را بپوشانید. سیاهسرها از سرک میگذرند. آنها جای خواهران و مادران ما هستند.»
اطلاعات روز
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com