شفقنا افغانستان- «عمران فیروز» روزنامه نگار افغان-اطریشی ساکن آلمان در یادداشتی که وبسایت چپگرای «ژاکوبن» منتشر کرده است به تحلیل و بررسی درونمایهی آثار «خالد حسینی» و ارتباط آن با ژئوپلیتیک افغانستان و غرب پرداخته است.
به گزارش سرویس ترجمه شفقنا در این یادداشت آمده است:
ماه مارس، اتفاقی هولناک در میانهی کابل رخ داد. در نزدیکی مسجد مشهور «شاه دو شمشیره»، گروهی از مردان جوان زنی را در وسط خیابان به دار کشیدند و سوزاندند. هیچ کس به دفاع از آن زن بیست و هفت ساله بر نخاست، حتی پلیس. در عوض، اغلب عابران حاضر در صحنه تلفنهای هوشمند خود را به دست گرفتند و فیلم آن آدمکشی شریرانه را ضبط کردند. بیشک آن روز یکی از سیاهترین روزهای تاریخ متأخر پایتخت افغانستان بود.
از شایعات اولیه اینطور بر میآمد که آن زن که «فرخنده» نام داشت، بیمار روانی بوده و قرآنی را سوزانده بود. هر دو شایعه دروغ از آب درآمد. در واقع «فرخنده» زنی مسلمان و مؤمن و فارغالتحصیل یکی از مدارس مذهبی آن منطقه بود.
«فرخنده» در روزی که به قتل رسید به زیارت مزاری رفته بود که در آن طلسم و «تعویذ» میفروختند. معروف است که این طلسمها مردم را دوا و درمان میکند و در موقعیتهای دشوار دستگیرشان میشود. اما چند قرنی میشود که این باور عام و کهن در افغانستان به تجارت بدل شده است. آنهایی که این طلسمها را میفروشند و به «تعویذگر» معروف هستند کار و کاسبی دارند. این افراد هیچگونه آموزش مذهبی ندیدهاند، بنابراین با وجود اینکه سروکارشان با اشیاء مذهبی است، ربطی به روحانیون اسلامی سنتی ندارند.
وقتی «فرخنده» همین حرفها را خطاب به تعویذگر میزند، شارلاتان پیر به مذاقش خوش نمیآید، خصوصا که یک زن کار او را تقبیح کرده بود. در اثنای مجادلهشان، شمعی روی زمین میافتد و تکهای کاغذ را به آتش میکشد. تعویذگر «فرخنده» را متهم میکند که کافر است و کتاب خدا را آتش زده است، و در نتیجه آن گروه بیرحم را تحریک میکند تا دست به چنان اقدامی بزنند.
قتل «فرخنده» مردمان سراسر جهان را در بهت فرو برد. رسانههای بینالمللی این ماجرا را گزارش کردند، و برخی از این رسانهها ماجرای قتل «فرخنده» را به ابزاری در راستای اهداف خود بدل کردند، و اینطور به مخاطبان خود تلقین کردند که «فرخنده» یکی از «قربانیان اسلام» است. «فارن پالیسی» مدعی توضیح این مسئله شد که «اعدام خیابانی چه چیزی راجع به وضعیت اسلام در افغانستان بیان میکند»، و «بی بی سی آفریقا» گزارش خود را با عنوان «افغانستان، اسلام، و فرخنده» منتشر کرد. به علاوه، برخی افغانها، که اغلبشان ساکن پایتخت هستند و بخشی از یک گروه کوچک خواص طرفدارغرب هستند که پس از تجاوز آمریکا به مال و منال رسیدهاند، اسلام را متهم ماجرا معرفی کردند.
آنچه گفته نشد این بود که اسلام سنتی دیدگاه مثبتی نسبت به طلسم و جادو ندارد، و مهمتر از آن اینکه، طبق سنت فقهی اسلام بیماران روانی را به خاطر خطاکاری مؤاخذه نمیکنند. و بالاخره اینکه، اغلب آنها که زبان به انتقاد گشودند، وضعیت آشفتهی سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی افغانستان را به کلی از روایت خود حذف کردند، همان وضعیتی که زندگی مردمان افغانستان را طی چند دههی اخیر رقم زده است.
رخدادهایی شبیه آنچه در کابل رخ داد به بخشی از زندگی روزمرهی مردم در دیگر کشورهای ناآرام نیز تبدیل شده است. چند روز قبل از قتل «فرخنده»، در لاهور، پاکستان، گروهی از مسیحیان دو مرد را به دار کشیدند و سوزاندند، به جرم اینکه این دو نفر به کلیسایی حمله کردهاند که منجر به قتل دست کم چهارده نفر شده بود. صد البته که اکثر رسانههای جریان اصلی گزارش این قتل فجیع را منعکس نکردند؛ از «قربانیان مسیحیت» تیتر خوب در نمیآید.
با این احوال، اخبار قتل «فرخنده» همهجا پیچید، و افراد بسیاری در شبکههای اجتماعی با نظرات احساسی و عاطفی خود واکنش نشان دادند. یکی از آنها «خالد حسینی» نویسندهی افغان-آمریکایی بود که بیش از هرچیز به خاطر کتابش «بادبادکباز» معروف است. «حسینی» در مطلبی که در فیسبوکش منتشر کرد نوشت: «ناراحتم که چرا این اتفاق در جایی دیگر، فرضا، در روستایی دورافتاده و عقبمانده در جنوب افغانستان رخ نداد و در کابل رخ داد، کابل که شهری مدنی است و تجسم تفکر مترقی و لیبرال در افغانستان است».
اگرچه «حسینی» حرف خود را پس از انتشار آن پس گرفته است، اظهارات او چند سوال نگرانکننده را پیش میکشد: آیا چنین فعل بیرحمانهای، فارغ از مکان وقوعش، به خودی خود هولناک نیست؟ آیا شهر کابل واقعا جایی بسیار بهتر از مناطق روستایی جنوب افغانستان است؟ آیا آدمهای «عقبمانده»ی آنجا وحشی و بدوی هستند؟ آیا دار زدن یک زن اتفاق معمولی در روستاهاست، حال آنکه مردم کابل «مترقی و لیبرال» هستند؟
این پرسشها روی هم رفته خباثت «حسینی» را عیان میکند، چهرهای که در نظر خیلیها در غرب یکجور مخبر محلی است که برای کسب اطلاع از هر مسئلهای که مرتبط با افغانستان باشد به آثار او رجوع میکنند. و اظهار نظر فیسبوکی او هم مسئلهای خلاف معمول نبود. کتابهای پرفروش «حسینی» که به ظاهر روایتی معتبر از زندگی افغان عرضه میکند، در خدمت امپراطوری ایالات متحده است.
دیدگاههای «حسینی» در تطابق کامل با گفتمان حاکم بر کابل است، شهری که گروهی از خواص طرفدار غرب بر آن مسلط هستند که باور دارند هر چیزی در افغانستان وابسته به اشغالگری غرب است: حضور سربازان خارجی لازم است تا تقویت وضعیت اقتصادی و امنیتی کشور ادامه یابد، و کمکهای مالی هم ضروری است (نه برای تاسیس مدرسه یا بیمارستان، بلکه برای حافظت از منافع این افراد).
به واسطهی این گرایشها، و نیز بر اثر تلاش غرب برای یکپارچهسازی اقتصاد افغانستان در نظام مالی جهانی، نابرابری اجتماعی در این کشور طی چند سال گذشته به شدت افزایش یافته است. خواص «مترقی و لیبرال» کابل در حباب خود زندگی میگذرانند، هر روز روبروی تلویزیونهای صفحه پهن خود مینشینند و سریالهای زرد تماشا میکنند و چاقی آزارشان میدهد، حال آنکه اکثریت گسترده، روستایی، و «وحشی» افغانستان در شرایطی فاجعهبار زندگی میکند.
افغانستان در همیشهی تاریخ خود کشوری چند قومی بوده است، که جمعیت آن عمدتا از اقوام پشتون، تاجیک، هزاره، و ازبک تشکیل شده است. پشتونها که اکثریت را حائز هستند، همواره حکمران کشور بودهاند. اغلب پادشاهان پشتون حکومتشان استبدادی بوده است و به بیرحمی معروف بودهاند؛ و این بیرحمی فقط نسبت به اقلیتهایی مثل هزاره نبوده است که قرنها در استثمار به سر بردهاند، بلکه متوجه دیگر قبایل پشتونی نیز بوده است که در مقابل آنها قیام کردهاند.
با این وجود، افغانستان معاصر در نتیجهی ازدواجهای بینا قومیتی، جمعیتی مخلوط دارد. فرضا، یک پشتون ممکن است پسرعمویی داشته باشد که تاجیک یا ازبک است. جنوب افغانستان که «حسینی» اغلب روی آن انگشت میگذارد، اغلب ساکنانش پشتون هستند.
اگرچه واشنگتن عراق را با موفقیت دچار شکافهای فرقهای کرد، از ایجاد شکافهای قومیتی در افغانستان ناکام ماند. با این حال، بازی «تفرقه بیانداز و حکومت کن» همچنان ادامه دارد، همانطور که در انتخابات سال پیش نمایان بود. هدف از این انتخابات تعیین جانشین «حامد کرزی» بود که منصوب آمریکا و متحدانش پس از «عملیات آزادی دیرپا» بود.
در جریان این انتخابات، واشنگتن از سویی بر سر «عبدالله عبدالله» شرط بست و از سویی بر سر «اشرف غنی». «عبدالله» را به خاطر ارتباطات نزدیکش با «احمد شاه مسعود» یک تاجیک میدانند. حال آنکه «غنی»، که از کارمندان سابق بانک جهانی است، به عنوان یک پشتون سنتی معرفی شد.
چه قبل از انتخابات و چه در جریان انتخابات و چه پس از آن، هر دو کاندیدا دائما یکدیگر را هدف حمله قرار دادند. جدال بین این دو آنقدر شدید شد که هوادارانشان گاه به گاه اقدام به قتل مخالفان خود کردند. وقتی انتخابات به سرانجام رسید، «جان کری» وزیر امور خارجه آمریکا سر رسید و آنها را به مصافحه وا داشت. «غنی» رییسجمهور شد و «عبدالله» صاحب منصب «ریاست اجرایی» شد، منصبی که اختصاصا برای او ایجاد شد و پازل انتخابات افغانستان را تکمیل کرد.
آثار «خالد حسینی» که دوست خانوادهی «بوش» است، به کار تاکید بر این شکافها و خصوصا دمیدن بر آتش احساسات ضد پشتون آمده است. زمان عرضهی کتاب «بادبادکباز» برای نو محافظهکاران خصوصا مساعد بود. این کتاب اولین بار در سال 2003 منتشر شد، زمانی که آمریکا مشتاق هرگونه پروپاگاندایی بود که به توجیه جنگافروزیاش کمک کند. کتابی که طالبان را به مثابه پشتونهای وحشی تصویر میکرد ابزاری ایدهآل برای چنین هدفی بود. این کتاب بیش از 8 میلیون نسخه در بیش از 24 کشور فروش داشت.
تصویر پشتونها در کتاب «بادبادکباز» تصویر پرستندگان بیرحم هیتلر است که غالبا «آریاییهای واقعی» آسیای مرکزی نامیده میشوند و به هرکس و هرچیز ستم میکنند، زنان را میزنند، و به کودکان تجاوز میکنند. در سوی دیگر ماجرا، هزارهها هستند، که فقیر هستند، به خاطر ریخت و قیافهی مغولی خود قربانی نژادپرستی هستند، و ستمدیده و تحت استثمار هستند؛ اول تحت استثمار خواص مدرنشدهی پشتون و بعد تحت استثمار افراط گرایان طالبان که آنها هم عمدتا پشتون هستند.
به دیگر گروههای قومی آنقدر اشارهای نمیشود، به ویژه آنکه در واقع این فقط خواص پشتون نبودند که به هزارهها و دیگر افراد فقیر ستم میکردند، بلکه گروههای دیگری هم که پشتون نبودند اما ثروت کافی داشتند و در رأس سلسلهمراتب ظالمانهی جامعه قرار داشتند در این اوضاع دخیل بودند.
کتاب پر فروش دوم «حسینی» با عنوان «هزار خورشید تابان» هم خط مشی مشابهی دارد. بار دیگر، ضد قهرمان اصلی داستان یک پشتون است؛ اما این بار پیرمردی است که همسر اولش را کتک میزند و بعد همسر دومش را، که دختری جوان است و به زور مجبور به ازدواجش کرده است، وادار به همبستری میکند. و حالا مرد پشتون خشن و وحشی در بیعت با طالبان است. چه وضعیت دیگری میتوانست داشته باشد؟
«حسینی» علاوه بر آنکه بر تفاوتهای نژاد انگشت میگذارد، برحسب عادت، تصویری سطحی و زمینهزداییشده از افغانستان ترسیم میکند.
چه بسا هواداران «حسینی» مدعی شوند که روایتهای او فقط قصه است و صرفا برای سرگرمی است. اما آثار «حسینی» شامل برخی وقایع تاریخی است که او برای ما تفسیر و تاویل میکند، و «حسینی» دائما چنین تلقین میکند که او به وصف واقعیت افغانستان مشغول است.
اینجاست که خطر واقعی داستانهای او رخ مینماید. نقش «حسینی» به عنوان سخنگوی جامعهی افغان یک اطمینان جعلی برای مخاطبان ایجاد میکند که گویی آنها به کسب اطلاعات از «افغانستان واقعی» مشغولند. مخاطبان غربی (از جمله آنها که از تبار افغان هستند) چون رمانهای او را خواندهاند باورشان شده است که میدانند افغانستان چگونه است. آنچه این مخاطبان نمیفهمند این است که «حسینی» یک واقعیت عینی را وصف نمیکند. با این حال از آنجا که او یکی از معدود نویسندگان افغان در جهان غرب است، دیدگاههای او حکم حقیقت رک و راست را یافته است.
به عنوان مثال، یکی از چیزهایی که «حسینی» نادیده میگیرد این است که در سال 2014، اکثر موارد خشونت علیه زنان در مکانهایی ثبت شده است که از نظر حسینی «مترقی و لیبرال» است، مثل کابل، هرات، و بلخ. در واقع خشونت علیه زنان مشکلی است که دامنگیر همه جای افغانستان است. اما مسئله این است که یک گروه قومی یا مذهبی خاص را عامل ایجاد آن ندانیم. بلکه، فراگیری این معضل به عواملی همچون سطح تحصیلات، وضعیت سیاسی فعلی، و بسیاری عوامل اجتماعی-اقتصادی دیگر وابسته است.
طی سه دههی گذشته، افغانستان صحنهی تاخت و تاز جنگ بوده است؛ جنگهایی که عمدتا منافع بیگانگان زمینهسازش بوده است، از آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی گرفته تا چین، عربستان سعودی، پاکستان، و هند. بدین منوال، سراسر جامعهی افغانستان روانآزرده است.
عامل دیگری که در این وضعیت دخیل است و بیربط با مطالب پیشگفته نیست، استثمار مداوم این کشور به دست سیاستمداران فاسد افغان است، که به جای پشتیبانی از اقتصاد افغانستان ترجیح میدهند خانههای آنچنانی در دبی بنا کنند. در واقع، خانههایشان را اغلب با پولی میسازند که با چپاول کمکهای خارجی به دست آوردهاند؛ اتفاقی که از نتایج مکرر برنامههای حمایتی کذایی آمریکاست. رشد اقتصادی شهری هم که نتیجهی گسترش بازار و حاصل فعالیتهای «نیروی امداد امنیتی بینالمللی» است، در ثروتاندوزی آنها دخیل بوده است و آنها به همین خاطر از هواداران داخلی ادامهی اشغالگری هستند.
در وضعیت فعلی اقتصاد افغانستان، یک کاروکسب است که وضعش کاملا روبراه است: تولید خشخاش. از زمان تجاوز «ناتو» بدین سو، تولید خشخاش دائما افزایش یافته است (که ارزش آن اغلب تا میزان 50 درصد تولید ناخالص داخلی میرسد) و از سال 1979 تاکنون 30 برابر شده است. ایالات متحده علنا از تجارت مواد مخدر و قاچاقچیان آن حمایت کرده است، که طی دهههای متمادی الگوی همیشگی سیاست خارجه و سیاست داخلهی آمریکا بوده است، از آسیای جنوب شرقی گرفته تا فعالیتهای مواد مخدری سازمان «سی آی ای» در محلات فقیرنشین آمریکا.
حال آنکه غرب حمایت از تولید داخلی غذا در افغانستان را وا گذاشته است، خصوصا تولید میوه که زمانی مایهی شهرت افغانستان بود. این بی توجهی خبیثانه، و توجه به تولید کالاهای مخرب جامعه، سرمنشأ فقر روستایی در افغانستان است.
اما «حسینی» این نکات دقیق و ظریف را نادیده میگیرد. گرایش او به تاکید بر قومیت و دین، پاسخهای سطحی و ساده به دست مخاطبش میدهد، اما شوربختانه به کلیشههای نژادپرستانه هم دامن میزند. بدین ترتیب، تکیه بر آثار «حسینی» به تحکیم پیشداوریهای مخاطبان غربی میانجامد، و دیدگاهی شرقیمآبانه از جامعهی افغان به این مخاطبان ارائه میکند. ضمن آنکه آثار «حسینی» دستمایهای در اختیار سیاستمداران میگذارد که مداخلهی نظامی غرب در این جوامع برای «آزادی» مردان و زنان را توجیه کنند.
به علاوه، یکسانانگاری پشتونها با هواداران و نظامیان و افراطگرایان طالبان که در آثار «حسینی» دیده میشود، پیامدهای خطرناکی در نحوهی نگاه مخاطبان عام و نیز نحوهی نگاه سیاستگذاران به جنوب و شرق افغانستان دارد؛ یعنی بخشهایی از افغانستان که صحنهی اکثر حملات پهپادی این کشور است. همین ماه گذشته، بیش از سی نفر از افرادی که در حال ترک مراسم تشییع جنازهی یکی از شیوخ قبایلی بودند طی یکی از این حملات هوایی به قتل رسیدند؛ یک تراژدی که بر خلاف قتل «فرخنده» در ماه مارس، چندان توجه رسانهها را جلب نکرد. در واقع، ماه گذشته نزدیک به 20 حملهی پهپادی در این منطقه صورت گرفت که به قتل بیش از یکصد نفر انجامید.
در خصوص «حسینی»، اظهار نظر او دربارهی اعدام «فرخنده» به سرخطی کوتاه تبدیل شد که از رمانهایش میتوانیم بیاموزیم: باید توقع بیشتری از کابل «لیبرال» داشته باشیم، اما بخشهای عقبمانده، ستیزهجو، روستایی و خصوصا پشتون افغانستان هنوز نیاز به رسیدگی دارد. این یادداشت فیسبوکی ضمنا حکایت از آن داشت که اگرچه آخرین کتاب او تاکید کمتری بر گروههای خاص قومی دارد، این تغییر مشی احتمالا بیشتر تصادفی است تا تعمدی.
مخاطبان و رسانهها نباید از یک فرد واحد توقع داشته باشند که سخنگوی جامعهای پیچیده و متنوع با طیفی وسیع از نظرگاهها و تجارب زندگانی باشد. و اگرچه نمیتوان یک نویسنده را به تنهایی مسئول رنج مردم افغان دانست، اعتراض اصلی به این مسئله است که: «خالد حسینی» با ایجاد یک تصویر سیاه و سفید از موطن خود، میلیونها دلار به منافع نو استعماری کمک کرده است.
منبع: Jacobin / Emran Feroz
ترجمه: شفقنا