شفقنا افغانستان-درد هومن درد هر جوان تحصیل یافته باتجربه، ولی بی واسطه در این کشور است.
امشب وقتی عکسها، دستاوردها و تلاش های شبانه روزی هایم را، در قبال فارغ شدن از دانشگاه، دیپلوم انگلیسی، سرتیفیکت برنامه های کمپیوتر و تقدیر نامه ها دیدم، اشک ام چون یتیم بدون مادر( وطن) جاری شد. حسرت لحظه های را خوردم، که با هزاران مشکلات و مشقت ها گذرانده بودم، تا این همه خروار اسناد و مدارک لازم را برای خدمت به مردم و وطنم بدست بیآورم و روزی افغانستان و مردم آن را یک گام جلو تر به عنوان یک جوان سوق دهم…
ولی بعد از چندین بار امتحان و انتریو چه میشد…؟
نامردان روزگار چه میگفتند:اولین حرف مضحک ، مزخرف و تاسف آور را که در چندین جای شنیدم: واسطه داری، هنگ میکردم، گفتم شاید منظورشان همین خروار مدارک است، فورا گفتم بلی؟
گفت کجاست؟ از داخل دستکول کشیدم گفتم بفرمایید اینها هستند یکدانه نه بلکه …؟
نگاه خشین بطرفم کرد انگار حدس زدم مرا مثل تمساح بی رحم می بلعد و من هم با این همه واسطه( اسناد تحصیلی و مدارک) در گلویش گیر کرده ام… گفت پدرت وزیر، رییس، وکیل، و… یا کدام کسی از فامیل هایت رهبر حزب، معاوین، قوماندان و… است یا نه؟ گفتم چرا؟ گفت برود پیش فلان و بعدش پیش فلان امر بیگیرد و بعدش امضای فلانی را باید بیگیرد و بعدش پیش من بیا 10 هزار افغانی رشوه بده تا زودتر کارت خلاص شود و سری وظیفه شوی با این واسطه هایت( اسناد تحصیلی).
دیگر روزهای بود که کفشم از پیاده گشتن پاره شده و دلم از کفیدن گذشته بود مثل اینکه از هر سوء و سمت حصار های به بلندی ناکجا ها راه هایم را مسدود ساخته بود
آن لحظه بود که احساس نابودی، یاس، در روح و روانم مثل دریایی بیکران خروشان شد و نفرین بر زحمات و تلاشهای خود برای آرزوی خدمت به وطنم کردم. و مع الخیر منطق ام حکم کرد تا راه فرار برای زنده ماندن جستجو کنم… چون من جز خدای حاضر و ناظر و اسناد های تحصیلی ام در داخل دستکول واسطه ای نداشتم.
به خود افتخار میکردم، خودم را باور داشتم و خودم را پرستش میکردم به عنوان مخلوق خدای یگانه و جانشین الله “ج” در روی زمین.
ولی ظالمان(رهبر، وزیر، روسای اداراد، وکلا و…) با جوانان چه میکردند…؟
زمانیکه پذیرش یک جوان در جامعه افغانی وجود ندارد، حقوق جوان، غرورش، ظرفیت و جنبه های پیشرفت جوان را کسی قبول ندارد و نمیپذیرد، اگر سر بلند کند با سیلی و هزاران حرفای رکیک و غلیظ کوبیده میشود، گر آن هم بس نبود بدون توقع توسط پدیده های بنام انسان در ماحول نابودش میکند، مثلکه امروزه هزاران جوان در راه رسیدن و زنده ماندن در کشورهای اروپایی نابود شدند یا اینکه در وطن شهید شدند.
منی جوان و هزاران جوان امثال من، که امروزه فرار از کشور و مردمش هستند برای شما سیاسیون و وارثین قدرت یک مشت میت ترد شده، از درد بگویم یا از مرگ، گر مرگ مان بدون درد باشند مثل اینکه مرتد از دنیا خواهیم رفت و قتل نفس کرده باشیم و شما قاتل این نفس ها خواهد بودید.
من میخواهم برگردم چون، میخواهم خودم را به این کلمات و الفاظ شیرین رییس جمهور کشور جناب جناب جناب آقای… بازی بدهم.
دیشب رییس جمهور جناب غین به بی بی سی گفته بود: در حالیکه در چند ماه گذشته بالاتر از 80 هزار افغانی آنهم اکثریت جوانان کشور را به مقصد اروپا یا کشور های دیگر جهان برای زندگی بهتر ترک کردند و می کنند، من میخواهم برگردند و دیگر نروند چون، من همان شرایط را که افغان ها در خارج توقع دارند در داخل کشور برای آنان فراهم میکنم.( حیف آدم میاید باورش نکند)
در ادامه ظفر هاشمی گفته بود: دولت افغانستان توانایی در عرصه های خودکفایی، پویایی اقتصادی و اشتغال زائی دارد، که امیدواری براین است(یعنی امید است ولی اعتبار نه) تا این برنامه ها نتایج ملموس را ببار آورد تا افغان ها محتاج و مجبور نشوند خود را برای زندگی بهتر در راه های پر مخاطره و نامعلوم بیندازد.( حیف آدم میاید این گپای شیرین را باور نکند)
در حالیکه پیشتر نیکولاس هسیم نماینده ویژه سازمان ملل متحد برای رییس جمهور گفته است افغان ها نگران آینده خودشان در افغانستان هستند(؟)
و هم چنان سفیر آلمان در کابل گفته است که افغان ها باید خودشان کشور خود را بسازند و دست از مهاجرت بردارند و خواب های قبول شدند را در کشور های اروپایی از سر دور کنند.
در نتیجه بگویم… که اگر اینجا لازم شود دین ام را قربانی زنده ماندن خود خواهم کرد نه من بلکه هزاران جوان مثل من… دیگر از تعصب، تبعیض نژادی، بی واسطه ای، مشکلات مذهبی و قومی، سمتگرایی و حزب بازی خسته هستم و هستیم، دیگر نمیخواهم هر بار بمیرم، دیگر نمیخواهم هر لحظه انسانیتم و انسان بودنم پامال دیو های قدرت بخاطر مامور شدن و کسب معاش 8000 هزار افغانی در دولت شود.
دیگر یکبار مردن و یکبار نفس کشیدن عمیق و پی بردن به حقایق انسان و انسان زیستن بس است.
این هم از برگشتن امکان ناپذیر من با یک کوه حقایق تلخ به کدام وطن(؟)!!!
بدرود.
نویسنده: هومن
انتهای پیام
www.af.shafaqna.com