شفقنا افغانستان- تحولات اخیر در افغانستان، بهویژه سقوط موقت قندوز، باعث نگرانی بسیاری در این منطقه، از جمله برای روسیه شده است. بیشازهمه، حضور روبهرشد سازمانهای تروریستی منطقهای است که زنگ خطر را بهصدا درآورده است.
این سازمانها از پناهگاههای امن خود در پاکستان که دهههای طولانی در آن حضور داشتند، به سمت شمال افغانستان فرستاده شدهاند. خطر افراطگرایانی که در آسیای مرکزی گسترش یافتهاند، رییسجمهور روسیه ولادیمیر پوتین را نگران کرده است. روسیهی نگران که نقطهی اتکای آن عمدتا تواناییهای نظامیاش میباشد، تمایل خود برای مبارزه با تروریستها را اعلام کرده است. اگرچه نگرانیهای روسیه قابل درک هستند، اما باید در زمینهی دهههای طولانی تعاملات آن با افغانستان بررسی شوند.
افغانها، روسیه (و اتحاد جماهیر شوروی سابق) را به دو دلیل به یاد میآورند. نخست، سهم بزرگ این کشور در اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و پروژههای زیربنایی بزرگی که هنوز در سراسر افغانستان قابل مشاهده هستند. در طول دههی ۱۹۶۰، افغانستان اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را در سراسر این کشور در پیش گرفت و درپی دریافت کمکهای تکنیکی و اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی بود. برخی از این پروژههای بزرگ، شامل جادهی معروف سالنگ، اولین خانههای جمعی )آپارتمانهای رهایشی) در افغانستان، دانشگاه پولیتخنیک کابل، واحدهای خانهسازی و بسیاری نمونههای دیگر میشوند. کمکهای توسعهای، از جمله آموزشهای فنی و برنامههای آموزشی برای کارمندان نهادهای عمومی و تحصیلات عالی، شامل این همکاری میشدند. تعدادی از این پروژهها تا اواخر دههی ۱۹۸۰ ادامه داشتند. روسیه همچنین همکاریهای گستردهای در زمینهی آموزش و تجهیز نیروهای امنیتی افغانستان ارائه کرده بود.
دومین خاطره، اشغال نابخردانهی افغانستان در سال ۱۹۷۹ توسط اتحاد جماهیر شوروی سابق است. اشغال افغانستان، مدت کوتاهی پس از انقلاب ثور در ۱۹۸۷ و کودتای راهاندازیشده توسط حزب دموکراتیک خلق افغانستان اتفاق افتاد. این امر، ماهیت روابط دو کشور را تغییر داد و یک بعد سنگین سیاسی بر روابط صمیمانهی مردم با مردم و دولت با دولت گذشته اضافه کرد. اشغال افغانستان، بلافاصله بهعنوان یک خطای استراتژیک پذیرفته شد که نتیجهی سیگنالهای اشتباه پاکستان با همکاری متحدانش، به منظور جلب اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان بود. این اشتباه استراتژیک، توسط رییس سابق کی.جی.بی یوری آندروپوف طراحی شده بود. پاکستان که یکی از حامیان اصلی این حرکت بود، موفق شد تا برنامههای ضدافغانستان خود را بهعنوان برنامههای ضدکمونیستی به غرب و کشورهای عربی بفروشد.
نیروهای شوروی و رژیم متحد آن در افغانستان، بهشدت شورشیان را سرکوب میکردند اما نتیجهای درپی نداشت. تا اواسط دههی ۱۹۸۰، سطح خشونتها افزایش زیادی یافته بود. رهبر شوروی سابق میخاییل گورباچف، که پایان خوبی در چشمانداز خود نمیدید، تصمیم گرفت تا مسیر حرکتش را تغییر داده و درعوض، از برنامهی آشتی بینالافغانی حمایت کند. پس از آن، اتحاد جماهیر شوروی، برنامهای را بهمنظور راهاندازی یک گفتمان سیاسی فراگیرتر در افغانستان آغاز کرد که در نهایت میتوانست منجر به ایجاد یک دولت مستقل شود. در نشست ریکیاویک در سال ۱۹۸۶، گورباچف به رییسجمهور ایالات متحده رونالد ریگان اطمینان داد که اتحاد جماهیر شوروی نیروهایش را از افغانستان خارج خواهد کرد.
دگرگونیها که با تایید مسکو انجام میشدند، با تغییرات در سلسلهمراتب حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سپس تغییرات بیشتر در عرصهی سیاسی افغانستان آغاز شدند. بااینحال، علیرغم تعهدات ریکیاویک و تغییرات بهوجودآمده، ایالات متحده همچنان مردد بود. اتحاد ایالات متحده، پاکستان و عربستان سعودی، به فراهمآوردن حمایتهای مالی، نظامی و تدارکاتی مخفیانه به مجاهدین ادامه دادند. این کار آنها، عواقب فاجعهباری برای ملت افغانستان درپی داشت.
وخیمترشدن اوضاع، به توافق ژنو انجامید که توسط ایالات متحده، اتحاد جماهیر شوروی، افغانستان و پاکستان، در آپریل ۱۹۸۸ امضا شد. خروج اتحاد جماهیر شوروی در فبروری ۱۹۸۹ درپی این توافق، بهعنوان شکست کمونیسم مورد تجلیل قرار گرفت؛ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اجتنابناپذیر شد و وحدت شرق و غرب آلمان قریبالوقوع بود. این وضعیت برای آمریکاییها کافی بود تا علاقهی خود را از دست داده و به پاکستان و گروههای دستنشاندهاش آزادی عمل بدهند.
روسیه، درنتیجهی تغییر جغرافیای سیاسی منطقه، ناچار شد تا بهدنبال تأمین امنیت دروازههایش از سوی آسیای میانه باشد و از تغییر جهت جنگ از افغانستان به جمهوریهای مسلمان در شوروی سابق جلوگیری کند. مسکو جستوجویی را آغاز کرد برای یافتن متحدان و دوستانش در رژیم کمونیستی، بهطور عمده مخالفان چپگرا درمیان مجاهدین پراکندهشده و دیگر بازیگران غیر دولتی که میتوانستند بهخوبی بهآنها در مرزهای جنوبیشان و در افغانستان خدمت کنند. متاسفانه، از آن زمان به بعد، هدف روسیه دیگر کمک به تشکیل یک دولت افغانی نبود، بلکه آنها در پی یافتن متحدان قابل اعتمادی بودند که میتوانستند به روسیه قدرت کافی برای تأمین منافعشان بدهند. بههمینمنظور، روسیه تا همین امروز نیز بهعنوان بازیگر مهمی در سیاسی افغانستان باقی مانده است.
باتوجه به تمام موارد بالا، انگیزههای فعلی روسیه، سوالاتی را برانگیخته است: روسیه از افغانستان چه انتظاری دارد؟ از همه مهمتر، روسیه چهگونه میتواند در ثبات افغانستان سهم بگیرد؟ آیا روسیه نقش خود در افغانستان را، پشتیبانی گسترده برای بازیگران شبهدولتی میبیند تا امنیت پیرامون خود را تأمین کند؟ یا روسیه ثبات در افغانستان را بهعنوان کلید ثبات در آسیای مرکزی میبیند؟ مسکو باید پیش از هر اقدامی، این سوالات را با کابل روشن بسازد.
بدیهی است که روسیه ظرفیت و قدرت دورزدن دولت افغانستان را، از طریق حمایتهای ظاهری و تکیه بر متحدان سابق این کشور دارد. اما این رویکرد، پاسخی دایمی به تهدید روبهافزایش افراطگرایی ارائه نمیکند. بلکه، منجر به ناامنیهای دوامدار بیشتری در شمال افغانستان و فراتر از آن خواهد شد.
بااینحال، اگر روسیه ثبات در افغانستان را بهعنوان کلیدی برای رسیدن به ثبات در آسیای مرکزی بداند، فرصتهایی برای تعاملات کوتاهمدت و بلندمدت در افغانستان برای این کشور وجود دارد. این امر، نیازمند یک استراتژی جامع برای حمایت از دولت افغانستان در چندین جبهه است. خبر خوب این است که روسیه ظرفیت و تجربهی موردنیاز برای تحققبخشیدن به این استراتژی را دارا میباشد.
مهمتر از همه این است که در مقایسه با اختلافات درحال رشد بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سابق در دههی ۱۹۸۰، واشنگتن و مسکو منافعی همراستا در افغانستان دارند. این مسئله، بازی را تغییر خواهد داد. همچنین، دخالت شوروی سابق در جنبههای غیرنظامی، نظامی و صنعتی افغانستان، جایگاه قابلتوجهی به روسیه میدهد. در جبههی نظامی، روسیه میتواند امنیت و ثبات در افغانستان را با ارائهی آموزشها و تجهیزات نظامی و کمک به ارتش و نیروهای امنیتی ملی افغانستان، که نیاز فوری و اولویت اول رییسجمهور افغانستان است، افزایش بدهد. افسران ارتش و خلبانان جنگندهی افغانستان، میتوانستند در روسیه یا توسط این کشور آموزش ببینند. درحقیقت، نیروهای امنیتی افغان عمدتاً توسط اتحاد شوروی سابق آموزش داده شده و تجهیز شدهاند؛ و از اینرو، آشنایی بیشتری با سختافزارهای نظامی روسیه دارند. بهعنوان مثال، ارتش افغانستان، برای پشتیبانیهای هوایی خود از Mi-17 و Mi-35 روسی استفاده میکند. در کوتاهمدت، هرگونه آموزش نظامی و تجهیزات روسیه برای نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان، بسیار کارآمد خواهد بود و برای غلبه بر چالشهای روبهرشد امنیتی و اجرای عملیاتهای ضدتروریسم و ضدشورش در افغانستان، به این نیروها کمک خواهد کرد.
علاوه بر کمکهای نظامی، روسیه میتواند در بخش پروژههای صنعتی و زیرساختی بزرگی که برای پیشرفت اقتصادی بادوام حیاتی هستند، با افغانستان همکاری کند. اخبار اخیر درمورد ساختوساز در خانهها، فقط یک مثال است. این روند میتواند به تولید مصالح ساختمانی خام و پیشرفته گسترش پیدا کند که میتواند افغانستان را برای رسیدن به مرحلهی اتکا بهخود در تولید مصالح اولیهی ساختوساز یاری برساند.
البته، سوالی که مطرح میشود این است که چه سودی برای روسیه در اینجا وجود دارد. درحالیکه روسیه در مرزهای اروپاییاش تحت فشار قرار دارد، در آسیای جنوبی فرصتهای اقتصادی برای این کشور وجود دارد. همچنین، در این منطقه فرصتی برای اجرای یک نقش سیاسی تثبیتشده برای روسیه وجود دارد. در مقایسه با سوریه، ثبات در افغانستان میتواند نقش عمدهای در ثبات جمهوریهای آسیای مرکزی و روسیه داشته باشد. از طرف دیگر، بیثباتی در افغانستان میتواند امواج شوکآوری از ناامنیها را بهسوی آسیای مرکزی و سرزمین اصلی روسیه بفرستند که پیامدهای خطرناکی درپی دارد. پیشگیری بهتر از درمان است و بهتر است اکنون پیشگیری در افغانستان انجام شود.
رویکرد روسیه به وضعیت نابسامان افغانستان، باید بیشتر با ملاحظه و احتیاط همراه باشد؛ نهاینکه بر یک راهحل سریع و مهلتها و انتظارات غیرواقعی مبتنی باشد –آنچه توسط ایالات متحده نشان داده شد. نیاز مبرمی برای یک استراتژی بادوام وجود دارد. روسیه هم تجربیات و هم ابزارهای مورد نیاز را دارد. و از آنجا که جاهطلبیهای ایدئولوژیک خاصی وجود نداشت، کمتر انتقادی دررابطه با انتشار آن وجود دارد. درنتیجه، نقش روسیه بالقوه مثبت و رضایتبخش است.
منبع: دیپلمات
ترجمه: معصومه عرفانی- اطلاعات روز
انتهای پیام