شفقنا افغانستان-بعد از دو سال رفتم دایکندی. تقریبا تا روستایی ما دو روز و یک شب راه است آن هم اگر موتروان«خلیفه» را خواب نبرد و شب هم برود. اگر طرف ولایتهای مرکز رفته باشین موترهایش فلانکوج است و به قول خود خلیفه ها«لامذهب جاپانی است که چنین گشتار دارد» و به راستی هم که چنین است. گذر از کوتل ها و راه های باریک و پرپیج و خم موتری با چنین جنس میخواهد که «پَمپَک» کند و راه برود.
از کابل که سوار شدیم همه شاد و خندان بودیم. آهنگ شاد بندری و چِینگیر چینگ دمبوره چالان بود. از میدان شهر گذشتیم رعب و وحشت چهره ها را فرا گرفت. صدای آهنگ کم شد و بعضی ها زیر لب چیزی زمزمه میکرد. به جلریز رسیده بودیم. آدم ها با موها و ریش های بلند، چشمان سرمه کرده که نگاه شان وحشت انگیز بود و یاد فیلم های حشتناک آدم خوار می انداخت. انگار زامبی ها طرفت می آیند و هردم ممکن است از پشتی درختی حمله ور شوند. با ترس و لرز بلاخره از جلریز گذشتیم و به بامیان رسیدیم. بعد از ختم دانشگاه بامیان نرفته بودم و این بار برایم هر جایش خاطره بود. یاد روزهای دانشجویی و رفقا و هم صنف ها که تمام دغدغه های ما نمره و درس بود.
شب آمدیم. و ساعت های یازده بود رسیدم در جای به نام «باریکی». خلیفه گفت« دَ همین جا یک چِشم خاو می کنیم و بخیر ساعتای دو حرکت می کنیم». از بوی بد هوتل و خستگی راه خواب نرفتم و به محض این که چشمانم پیش شد، دوستم بیدار کرد که برویم.
بلاخره بعدازظهر نیلی رسیدیم. دوسال قبل که نیلی را دیده بودم با امسال تغییر کرده بود. ساخت و ساز ساختمان و خانه اما در سرک هایش چندان تغییراتی محسوس نمی شد. با دوستی که در نیلی کارهای حقوقی می کند صحبت کردم. درد دل می کرد که دوستی دیگر نیز رسید. حرف بر سر وضعیت دایکندی شد و آنها از محرومیت و نبود امکانات در دایکندی شکایت داشتند و می گفتند و وقتی هم که قصه کردند و دیدم به راستی که چنین بود. در حال گفتوگو بودیم که یک بار صدای شیون و گریه به گوش رسید. دیدیم در پیش یک دواخانه دارد یک نفر را داخل موتر می کند و مردم می گویند فوت کرده.
این قصه سر دراز دارد در منطقه ما «تمران» این چنین داکترا آدم های زیادی را از بین بردند. کسانی که تا دیروز دکانداری می کردند و امروز شدند داکتر. در دایکندی تنها این آدم ها نیست که جان مردم را می گیرد بلکه بدتر از آن سرک هایش است که هر روز قربانی می گیرد. دقیقا یک روز قبل از ما در مسیر نیلی- کیتی موتری از سرک به قعر دره سقوط کرده بود و در نتیجه یک کشته و چندین زخمی داشت، چندی پیش از آن نیز چنین حادثهای اتفاق افتاده بود. این بدینجا خلاصه نمی شود و تنها سرک و داکتران نیستند که چنین می کنند، بلکه یک تعداد افراد مسلح که بلدند از مردم باج بگیرند، کوتل بگیرند و به قتل برسانند نیز بلای دیگر است. دو روز پیش بود که یک تعداد می خواستند هادی رحیمی زاده یکی از چهره های فعال شورای ولایتی ولایت دایکندی را در سنگ تخت از بین ببرد که خوشبختانه ایشان جان سالم بدر برد. دامن این ناامنی ها هر روز در ولسوالی های خدیر، اشترلی و سنگ تخت و بندر گسترش می یابد و بیشتر می شود. در چنین وضع، امنیت جانی و مالی مردم را معرض تهدید و خطر قرار دارد و جناب والی و زمامداران دیگرش هم در عیش و طرب خویش مصروفند.
دو هفتهای که در خانه بودم به شدت کار کردم. مدت هشت نه سال بیشتر می شد که چنین کار نکرده بودم. از دِرو، قَوده کشی، جغول تا قولبه و کِشت کردن جواری… هم سخت بود و هم لذت داشت.
و دوباره همان جاده های خاکی و تنگ و جلریز که این بار چندین جای موتر مان را گیر هم داد، رسیدیم به کابل.
نویسنده: علی توانا
انتهای پیام