شفقنا افغانستان-تحلیل یک رویداد اجتماعی در چارچوب زمانی محدود یک روز و یک ماه و بدون توجه به پس زمینه ها و بسترهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی آن ناممکن است. «دوم اسد» قطعه ای از یک پازل کلان است و بنابراین نمی توان آن را از درون پازل کشید و درباره آن به داوری پرداخت. «دوم اسد» را نمی توان از جریان پیوسته تاریخی و اجتماعی آن برید و سپس در مورد آن قضاوت کرد؛ کاری که امروز برخی از روشنفکرنماها با انگیزه های سیاسی اما در پوشش واژه ها و مفاهیم روشنفکرانه و به گفته خودشان فلسفی می کنند.
جامعه ما در پانزده سال گذشته شاهد یک تحول شگرف اجتماعی بوده؛ تحولی که به صورت طبیعی بر تمام مناسبات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه نیز تاثیر گذاشته است. در این پانزده سال در حالی که رهبران سنتی به کسب قدرت و ثروت بیشتر و ساختن برج و باروهای بلندتر و برخی نیز در لذت تجدید فراش های مکرر غوطه می خوردند، نسلی به مکتب رفته، دانشگاه خوانده و تحصیلکرده شدند. این نسل، فرزندان و بازماندگان نسل پیشین اند که مقلدان مطیع و پیروان خاضع همان رهبران سنتی بودند.
در زیر ریش رهبران سنتی و در جریان تقلای آنان برای دور نگهداشتن نسل نو از منابع ثروت و قدرت، گسست نسلی بزرگی روی داده است. نسل مطیع و فرمانبردار جای خود را به نسلی پرسشگر و جسور خالی کرده است.
نخستین نشانه های این تحول عظیم سیاسی در جوزای سال 1391 و در جریان اعتصاب غذای محصلان علوم اجتماعی به چشم آمد. در جریان این رخداد در حالی که سیاستمداران جوان، تلاش کردند با نسل جدید و خواسته های شان نسبت خود را روشن کنند و آنان و مطالبات شان را به رسمیت بشناسند؛ رهبران سنتی در درون و بیرون حکومت از این مسئله به سادگی گذشتند و چشم خود را به روی واقعیت جدید اجتماعی که تازه از خاکستر جامعه سربرآورده بود، بستند. حکومت و رهبران سنتی یکپارچه و با بهره گیری از روش نخ نمای «ریش سفیدی» آتش را بار دیگر به زیر خاکستر بردند.
در عقرب سال 1393، فاجعه زابل و بریده شدن سر دختر 9 ساله ای به نام «تبسم»، بار دیگر بر خرمن خاموش این تحول عظیم اجتماعی جرقه زد و شکاف میان رهبران سنتی و نسل نو را آفتابی تر ساخت. در حالی که نسل جدید با بسیج یک میلیون انسان به دادخواهی برخواسته بودند اما رهبران سنتی در برابر مطالبات مردم ایستاده و حتی از استقبال جنازه شهدا در مصلای شهید مزاری نیز اجتناب کردند. عدم درک آنان از این تحول عظیم اجتماعی و تغییر مطالبات جامعه و نسل جوان حتی آنان را به پرخاشگری، تندخویی و تحقیر جامعه نیز کشاند. در بهترین حالت برخی از آنان این حادثه دردناک را با سکوت بدرقه کرده و حداکثر به صدور تسلیت نامه ای بسنده کردند.
واکنش های اجتماعی پس از «جنبش تبسم» و بیستم عقرب، تلنگری به ذهن بسته آنان زد و رویای شیرین چندین ساله شان را آشفته ساخت اما هرگز آنان را به تغییر وضعیت و مطالبات نسل جدید باورمند نتوانست. برعکس رهبران سنتی به این پتانسیل قوی اجتماعی به چشم ابزاری برای فشار سیاسی بر رقبای درون و برون حکومتی خود نگریستند.
تغییر مسیر لین 500 کیلوولت ترکمنستان در فیصله یازدهم ثور کابینه، بهانه ای شد تا آقایان «محقق» و «دانش» برای تحکیم پایه های قدرت خود و به رخ کشیدن پشتوانه اجتماعی شان، به افکار عمومی پناه آورده و خطاب به مردم فریاد وامظلوما سردهند. سایر رهبران سنتی اپوزیسیون نیز با استفاده از فرصت با آنان یکجا شده و برای استغاثه از مردم بر روی خاک نشستند و خطاب به رهبران حکومت به کشیدن خط های قرمز پرداختند.
حکومت به یکباره خود را در برابر خواسته یک توده چند میلیونی یافت؛ توده ای که جز به تحقق خواسته های شان به هیچ چیز دیگری نمی اندیشیدند. تئوریسین های حکومتی با یک حساب سرانگشتی، بهتر آن دیدند که به جای تأمین خواسته برحق مردم با دادن امتیاز به چند رهبر سیاسی سنتی و تیکه دار قومی سر و ته قضیه را جمع کنند. بدین ترتیب بود که خط های قرمز رهبران سنتی رنگ باخت و آنان یک یک از کنار مردمی که اکنون بدون اجازه شان جریان اجتماعی ای به نام «جنبش روشنایی» را شکل داده بودند، رفتند و مردم را رها کردند.
حکومت نیز با تحلیل وضعیت، به بازی سیاسی با «جنبش روشنایی» پرداخت و به جای اقناع مردم و برآوردن مطالبات برحق شان در برابر آنان موضع متکبرانه اتخاذ کرده و کوتاه آمدن در برابر شهروندان خود را به معنای دادن امتیاز به فشار سیاسی یک قوم خاص تعبیر کرد. «جنبش روشنایی» نیز چاره کار را در برپایی یک مظاهره دیگر دید. مظاهره شکل گرفت، حکومت از اولیه ترین مسئولیت خود که تأمین امنیت مظاهره کنندگان است، شانه خالی کرد و فاجعه خلق شد.
اکنون آیا پس از خلق فاجعه و در حالی که این درد جانکاه تا مغز استخوان مردم ما را می سوزاند، طرح پرسش های «روشنفکرانه و فلسفی!» اخلاقی و انسانی است؟ آیا مسئولیت اولیه ما به عنوان یک انسان، غم شریکی با خانواده های شهدا و رسیدگی به مجروحان حادثه نیست؟ آیا فرصت برای طرح پرسش های روشنفکرانه و فلسفی تا این حد ضیق است؟
حقیقت این است که «نسل روشنایی» هم از نسل رهبران سنتی عبور کرده و هم از نسل روشنفکرنماهای مانند من. «نسل روشنایی» نه به امر و نهی تیکه داران قومی وقعی می نهد و نه به توصیه های روشنفکرمآبانه و به ظاهر اخلاقی ما توجهی دارد. «نسل روشنایی» راه خود را می رود، مطالبات خود را دارد و راهکارهای رسیدن به آنها را خود تشخیص می دهد. بهتر است ما بیشتر از این خود را زحمت ندهیم و با چیدن واژه ها و مفاهیم روشنفکرانه، خرد دیگران را نادیده نگیریم زیرا که به معنای آواره بودن خرد خودمان است.
نویسنده : محمد امین جوادی
انتهای پیام