- خبرگزاری شیعیان افغانستان | Afghanistan – Shia News Agency - https://af.shafaqna.com -

امام حسن(ع)؛ تدوین گر قانون اساسی با محوریت صلح  

شفقنا- پیامبر اسلام، حکومت خود را بر اساس منشور مدینه و در واقع یک قانون اساسی بنا نهاد. در زمان حکومت امام علی(ع) حضرت فرصت نکرد که یک منشور مورد اتفاق همه را تثبیت حکومتی کند؛ اما امام حسن(ع) با عهدنامه صلح خود در واقع توانستند مجدداً جامعه اسلامی را بر محور یک قانون اساسی، متحد و منسجم نمایند. منشور مدینه و عهد نامه صلح امام حسن (ع) نشان می دهد که حتی حکومت پیامبر اسلام(ص) و امام معصوم هم که حجت الهی هستند، با تدوین یک قانون و منشور اساسی شکل می گیرد.

امام حسن (ع) هفت سال از عمرشان را در دوران پیامبر سپری کرد؛  علاوهبر درک محضر پیامبر در بسیاری از حوادث دوران هجرت  مانند حادثه مباهلههمراه ایشان بود، آن حضرت مشمول حدیث کساء و آیه تطهیر شد که از دلایل مهم بر عصمت آن حضرت است. علاوه بر آن همراه برادرش حسین در بیعت رضوان و بالای سر پیامبر (ص) هنگام رحلت حاضر بود.

امام حسن (ع) همراه پدرشان در سه جنگ‌ جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. ایشان قبل از جنگ جمل سخنرانی کرد و امیرالمؤمنین وی را در این جنگ به میمنه (سمت راست) سپاه فرستاد.

در جنگ صفین وقتی معاویه جنگیدن امام حسن را دید، کوشید تا وی را با وعده‌هایی از میدان به در کند. به همین منظور، عبیدالله بن عمر را به میدان جنگ فرستاد تا امام حسن (ع) را با وعده خلافت از میدان به در کند. وقتی عبیدالله، امام مجتبی (ع) را مشغول کارزار دید، نزدیک رفت و گفت: با تو کاری دارم.

امام دست از جنگ کشید و نزدیک آمد. عبیدالله پیشنهاد معاویه را به امام رسانید. امام با تندی فرمود: گویی می‌بینمت که امروز یا فردا کشته خواهی شد، ولی شیطان فریبت داده و این کار را برایت زیبا نموده است تا روزی که زنان شام بر جنازه‌ات بگریند. به زودی خدا بر زمینت می‌زند و جنازه‌ات را با صورت به خاک می‌کشد.

عبیدالله به سوی خیمه‌گاه بازگشت. معاویه با دیدن حالت او، خود به جواب پی برد و گفت: او پسر همان پدر است.

حضرت علی برای جلوگیری از وقوع فتنه و اختلاف بعد از جریان حکمیت، فرزندش امام حسن را فراخواند تا با سخنرانی و با بیان دلیل و برهان، واقعیت امر را بر مردم آشکار کند و امام حسن نیز چنین کرد که به دلیل کوردلی کوفیان این خطبه در دل آنان اثر نکرده و ماجرای حکمیت موجب عزل خلافت ظاهری امام علی (ع) شد.

نامه سی و یکم نهج‌البلاغه که وصیت نامه اخلاقی معروف امام علی (ع) به امام حسن (ع) است، در بازگشت از صفین در منطقه‌ای به نام حاضرین نوشته شد.

نامه ای تربیتی اخلاقی از امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع)

از پدری سفر در پیش و چیرگی روزگار هموار کرده بر خویش، که زندگی را سپری کرده است و به گردش دوران تن داده است و نکوهنده ی دنیاست و نشسته در خانه ی مردگان و فردا رونده از آن، به فرزندی که آرزومند چیزی است که به دست نیاید و رونده ی راهی است که به نیستی درآید؛ فرزندی که بیماری ها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه؛ تیر مصیبت ها بدو روان است و او بنده ی دنیا؛ سوداگر فریب است و وام دار فنا؛ گرفتار مرگ است و هم سوگند اندوه ها و هم نشین غم ها و آماج آسیب ها و به خاک افتاده ی شهوت ها و جانشین مردگان.

اما بعد؛ من از روی برتافتن دنیا از خود و سرکشی روزگار بر خویش و روی آوردن آخرت به خود دیدم، مرا از یاد جز خویش بازمی دارد و نمی گذارد بدانچه از خود بر جای می نهم بپردازم، جز آن که، من گرچه مردمان را غم خوارم، بیش تر غم خود دارم. این غم خواری، رأی مرا دگرگون و از پیروی خواهش نفس پشیمانم کرد و حقیقت کار را برایم آشکار نمود و مرا به کاری راست واداشت که بازیچه ای در آن نبود و با حقیقتی روبه رو ساخت که دروغی آن را نیالود؛ و تو را دیدم که پاره ای از منی، بلکه دانستم که مرا همه جان و تنی؛ چنان که اگر آسیبی به تو رسد، پنداری به من رسیده و اگر مرگ به تو روی آرد، گویی رشته ی زندگی مرا بریده است؛ پس کار تو را چون کار خود دانستم و این پندها بر تو نوشتم تا تو را یاور باشد؛ خواه در کنار تو باشم، خواه نباشم.

تو را سفارش می کنم به ترس از خدا و پیوسته در فرمان او بودن و دل را به یادش آبادان نمودن، و به ریسمان طاعتش درآویختن، که میان تو و خدا کدام رشته ی پیوند استوارتر از طاعت اوست، اگر بدان دست یازی و درآویزی؟

دلت را به اندرز زنده دار و به پارسایی بمیران و به یقین توان بخش و به حکمت تابان کن و با یاد مرگ خوار ساز و به اقرار به نابود شدنش وادار ساز و به سختی های دنیایش بینا کن و از صولت روزگار و دگرگونی آشکار شب و روزش بترسان و خبرهای گذشتگان را بدو عرضه دار و آنچه را بر سر کسانی آمد که پیش از تو بودند به یادش آر و در خانه ها و بازمانده های آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و در کجا فرود آمدند و کجا بار نهادند. آنان را خواهی دید که از کنار دوستان رخت بربستند و در خانه های غربت نشستند؛ و چندان نپاید که تو یکی از آنان خواهی بود. پس در نیکو ساختن اقامتگاه خویش بکوش و آخرتت را به دنیا مفروش.

در آنچه نمی دانی سخن مگو و آنچه را بر عهده نداری بر زبان میار. راهی از گمراهی بیمناکی مسپار، چه باز ایستادن هنگام سرگردانیِ گمراهی، بهتر است تا در کارهای بیمناک افتادن. به کار نیک امر کن تا خود را در شمار نیکوکاران درآری و به دست و زبان، کار ناپسند را زشت شمار و از کسی که کار ناپسند کند با تلاش، خود را دور بدار. در راه خدا بکوش، چنان که شاید، و از سرزنش نکوهشگران باکت نباشد. برای حق به هر دشواری در هر جا بود درشو و در پی آموختن دین رو. خود را به شکیبایی در آنچه ناخوشایند است عادت ده، که شکیبایی عادتی است پسندیده و ارزنده. در همه ی کارها نفس خود را به پناه پروردگارت درآر، که پناهگاهی است استوار و نگاهبانی است پایدار، و آنچه خواهی تنها از او خواه، که به دست اوست بخشیدن و محروم نمودن؛ و فراوان طلب خیر کن؛ و در کارها نیک بنگر و آن را که بهتر است بگزین. وصیت مرا دریاب و روی از آن متاب که بهترین گفته، سخنی است که سود دهد. بدان که سودی نیست در دانشی که فایدتی نبخشد، و نه در آموختنی که دانستنش درخور نباشد.

پسرکم! چون دیدم سالیانی را پشت سر نهاده و به سستی درافتاده ام، برایت بدین وصیت پرداختم و خصلت هایی را در آن برشماردم، پیش از آن که مرگ بشتابد و مرا دریابد و آنچه در اندیشه دارم به تو ناگفته بماند، یا اندیشه ام چون پیکرم کاستی بیابد، یا پیش از نصیحت من، پاره ای خواهش های نفسانی بر تو غالب آید، یا دل فریبی های دنیا تو را بفریبد و به سان شتری شوی گریز پا و چموش و نا به فرمان. دل جوان هم چون زمین ناکشته است؛ هر چه در آن بکارند، بار آورد؛ پس به ادب آموختنت پرداختم، پیش از آن که دلت سخت شود و خرَدت هوایی دیگر گیرد؛ تا با رأی قاطع روی به کار آری و از آنچه خداوندان تجربت در پی آن بودند و آزمودند بهره برداری و رنج طلب از تو برداشته شود و نیازت به آزمودن نیفتد؛ پس به تو آن رسد که ما به تجربت بدان رسیدیم؛ و برای تو روشن شود آنچه گاهی تاریکش می دیدیم.

پسرکم! هر چند من به اندازه ی همه ی پیشینیان نزیسته ام، اما در کارهاشان نگریسته و در سرگذشت هاشان اندیشیده ام و در آنچه از آنان مانده است، گشته و دیده ام، تا جایی که پنداری یکی از ایشان شده ام، بلکه چنان از کارهاشان را شناسا شدم که گویی با نخستین تا پسینشان زیسته ام؛ پس، از آنچه دیدم، روشن را از تار و سودمند را از زیانبار بازشناختم و برای تو از هر چیز زبده ی آن را جدا ساختم و نیکوی آن را برایت جست وجو کردم و ناشناخته ی آن را از تو دور داشتم؛ و چون به کار تو چونان پدری مهربان عنایت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم، بهتر دیدم که این عنایت در آغاز جوانی ات به کار رود و در بهار زندگانی ات، که نیتی نیالوده داری و نهادی پاک؛ و بر آن شدم که نخست، کتاب خدا را به تو بیاموزم و تأویل آن را یادت دهم و شریعت اسلام و احکام حلال و حرام آن را بر تو آشکار سازم و به چیز دیگر نپردازم. سپس از آن ترسیدم که مبادا رأی و هوایی که مردم را چنان دچار اختلاف گردانید که کار بر آنان مشتبه گردید، بتازد و کار را بر تو نیز مشتبه سازد؛ پس هر چند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم، استوار داشتنش را پسندیده تر از آن داشتم که تو را به حال خود واگذارم و به دست چیزی که هلاکت در آن است بسپارم و امید بستم که خدا توفیق رستگاری ات عطا فرماید و راه راست را به تو بنماید. پس به تو وصیتی می کنم تا به کار بندی.

بدان، پسرکم! بهترین چیزی که از این وصیت فرامی گیری از خدا ترسیدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته بسنده کردن و رفتن به راهی که پدرانت پیمودند و پارسایان خاندانت بر آن راه بودند؛ چه آنان نگریستن در کار خویش را فرو نگذاشتند، چنان که تو می نگری؛ و از اندیشیدن در احوال خود تن نزدند، چنان که تو می اندیشی؛ و به فرجام چنان شدند که آنچه را شناختند، به کار بستند و از بند آنچه بر عهده شان نبود رستند؛ و اگر نفس تو پذیرای روش آنان نیست و می خواهد مانند آنان بداند، بکوش تا تکاپوی تو از روی دریافتن و دانستن باشد، نه در شبهه ها فرو رفتن و بر جدال ها افزودن؛ و پیش از این که این راه را بپویی، باید از خدای خود یاری بجویی و برای توفیق خود روی بدو آری و آنچه تو را به شبهه ای دچار سازد یا به گمراهی ات دراندازد، واگذاری. چون یقین کردی دلت روشن شد و سر به فرمان، و اندیشه ات فراهم شد و به کمال رسید و همِّ تو بر یک چیز مقصور گشت، در آنچه برایت روشن ساختم بنگر و اگر آنچه را که دوست داری، دست نداد و آسودگی فکر و اندیشه ات میسّر نیفتاد، هشدار که راهی را که درست نمی بینی، می پیمایی و در تاریکی گام برمی داری. آن که در پی دین است، نه خطا ورزد و نه حق و باطل به هم درآمیزد و بهتر آن است که از این دو بپرهیزد.

پسرکم! وصیت مرا نیک دریاب و از به کار بستن آن روی بر متاب و بدان! آن که مرگ در کف اوست، همان است که زندگی در دست اوست، و آن که می آفریند، همان است که می میراند، و آن که نابود می کند، همو است که بازمی گرداند. و آن که به بلا می آزماید، هم او عافیت عطا می فرماید؛ و بدان که جهان بر پای نمانده جز بر سنّتی که خدا کار هستی بر آن رانده: که یا نعمت است و یا ابتلا، و سرانجام، پاداش روز جزا، یا دیگر چیزی که او خواست و بر ما ناپیداست. پس اگر دانستن چیزی از این ها بر تو دشوار شود، آن دشواری را از نادانی خود شمار! چه تو نخست که آفریده شدی نادان بودی پس دانا شدی؛ و چه بسیار است آنچه که نمی دانی و در حکم آن سرگردانی و بینشت به آن راه نمی برد، پس آن را نیک می بینی و می دانی. پس در رشته ی بندگی کسی چنگ زن که تو را آفریده و خوش پیکرت کرده و روزی ات بخشیده؛ تنها بنده ی او باش و روی به سوی او آر و از او بیم دار!

پسرکم! بدان که هیچ کس چون رسول(ص) از خدا خبر نداده است پس خرسند باش که او را راهبرَت گیری و برای نجات، پیشوایی اش را پذیری. من در نصیحت تو کوتاهی نکردم؛ و تو هر چند بکوشی و درباره ی خود بیندیشی، به پایه ی اندیشه ای که من در حق تو دارم نخواهی رسید!

پسرکم! بدان که اگر پروردگارت شریکی داشت، پیامبران او نیز نزد تو می آمدند و نشانه های پادشاهی و قدرت او را می دیدی و از کردار و صفت های او آگاه می شدی؛ لیکن او خدای یکتاست، چنان که خود، خویش را وصف کرده است. کسی در حکم رانی وی مخالف او نیست و ملک او همیشگی است. پیش از همه چیز بوده است و او را آغازی نیست؛ و پس از همه چیز خواهد بود و او را پایانی نیست. برتر از آن است که ربوبیت او در دلی گنجد یا در دیده ای افتد. چون این را دانستی، کار چنان کن که سزاوار چون تویی است که دون پایه است و بی مقدار، توانایی اش اندک است و ناتوانی اش بسیار، طاعت خدا را خواهان است و از عقوبتش ترسان و از خشم او هراسان؛ چه خدا تو را جز نیکوکاری نفرموده و جز از زشتکاری نهی ننموده.

پسرکم! من تو را از دنیا و دگرگونی آن و از میان رفتن و دست به دست شدنش آگاه کردم و تو را از آن جهان خبر دادم و از آنچه در آن جا برای مردم آن و برای تو آماده است مثل ها آوردم تا از آنها پند پذیری و دستور کار خویش گیری. داستان آنان که دنیا را آزمودند و شناختند، هم چون گروهی مسافر است که به جایی منزل کنند ناسازوار و از آب و آبادانی به کنار؛ آن گاه آهنگ جایی کنند پر نعمت و دلخواه و گوشه ای پر آب و گیاه؛ پس رنج راه را بر خود هموار کنند و بر جدایی از دوست و سختی سفر و ناگواری خوراک، دل نهند که به خانه ی فراخ خود رسند و در منزل آسایش خویش بیارمند. پس رنجی را که در این راه بر خود هموار کردند آزار نشمارند و هزینه ای را که پذیرفتند تاوان به حساب نیارند و هیچ چیز نزدشان خوشایندتر از چیزی نیست که به خانه شان نزدیک کرده و به منزلشان درآورده.

و داستان آنان که به دنیا فریفته گردیدند، چون گروهی است که در منزلی پرنعمت بودند و از آن جا رفتند و در منزلی خشک و بی آب و گیاه رخت گشودند؛ پس چیزی نزد آنان ناخوشایندتر و سخت تر از جدایی منزلی نیست که در آن به سر می بردند و رسیدن به جایی که بدان روی آوردند.

پسرکم! در آنچه میان تو و دیگری است، خود را ترازویی گمار و آنچه برای خود دوست می داری برای دیگری دوست بدار و آنچه را بر خود روا نمی داری بر دیگری روا مدار. ستم مکن، چنان که دوست نداری بر تو ستم رود، و نیکی کن چنان که دوست داری به تو نیکی شود. آنچه را در دیگری زشت می داری برای خود زشت بدار و از مردم برای خود، به چیزی خرسند باش که از خود در حق آنان خرسندی؛ از آنچه نمی دانی مگو، هرچند اندک بود آنچه می دانی، و مگو آنچه را که دوست نداری به تو گویند.

و بدان که خودپسندی، آدمی را به کژراهه برد و خردها را زیان زند. پس سخت بکوش و گنجور دیگری مشو، و چون راه خویش یافتی، چندان که توانی پروردگارت را فروتن باش.

بدان که راهی فراروی تو است بس دراز و پررنج و جان گداز، و تو در این تکاپو بی نیاز نیستی از کاوشی نیکو. توشه ی خود را به اندازه گیر چنان که تو را رساند و پشتت سبک بماند؛ و بیش از آنچه توان داری بر پشت خود مگیر که سنگینی آن بر تو گران آید؛ و اگر مستمندی یافتی که توشه ات را تا به قیامت برَد و فردا که بدان نیازمندی تو را به کمال پس دهد، او را غنیمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه ی او را سنگین کن چندان که توانی؛ چه بُوَد که او را بجویی و از وی نشانی ندانی. غنیمت دان آن را که در حال بی نیازی ات از تو وام خواهد تا در روز تنگ دستی ات بپردازد. بدان که گردنه ای دشوار فراروی داری که سبک بار در پشت سرنهادنش آن آسوده تر از سنگین بار است و کندرونده در پیمودن آن بد حال تر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسیر ناگزیر بر بهشت یا دوزخ بود. پس، پیش از فرود آمدنت برای خویش پیش روی روانه ساز و پیش از رسیدنت خانه را بیارا، که پس از مرگ، نه پوزش را جایی است و نه بازگشت به دنیا را راهی.

بدان! کسی که گنجینه های آسمان و زمین در دست اوست تو را به دعا رخصت داده و پذیرفتن دعایت را گردن نهاده و تو را فرموده از او خواهی تا به تو دهد و از اوطلبی تا تو را بیامرزد. او میان تو و خود کسی را نگمارده تا تو را از وی بازدارد، و تو را ناگزیر نکرده که نزد او میانجی آری. اگر گناه کردی از توبه ات باز نداشته و در کیفرت شتاب نکرده و چون بدو بازگردی سرزنشت نکند و آن جا که رسوا شدنت سزاست، پرده ات را ندرد. در پذیرفتن توبه، بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نکرده، بلکه بازگشتت را از گناه نیک شمرده و هر گناهت را یکی و هر کار نیکویت را ده به حساب آورده و در بازگشت را به رویت گشاده. چون بخوانی اش، آوایت را شنوَد و چون راز خود را با او در میان نهی، آن را داند. پس حاجت خود بدو نمایی و آنچه در دل داری پیش او بگشایی و از اندوه خویش بدو شکایت آری و خواهی تا غم تو را زداید و در کارها یاری ات نماید. از گنجینه های رحمت او آن را خواهی که بخشیدنش از جز او نیاید؛ چون: افزودن مدت زندگانی و تن درستی ها و فراوانی روزی ها.

خدا کلید گنج های خود را در دو دستت نهاده؛ چرا که به تو رخصت درخواست از خود را داده تا هرگاه خواستی درهای نعمت او را با دعا بازکنی و باران رحمتش را بخواهی. پس دیر پذیرفتن او تو را نومید نکند، که بخشش، بسته به مقدار نیّت بوَد؛ و بسا که در پذیرفتن دعایت درنگ افتد، و این برای آن است که پاداش خواهان بزرگ تر شود و جزای آرزومند، کامل تر. بسا که چیزی را خواسته ای و تو را نداده اند، اما بهتر از آن را در این جهان یا آن جهانت داده اند، یا برایت بهتر بوده است که از تو بازداشته اند؛ و چه بسا چیزی را طلبیدی که اگر به تو داده می شد، تباهی دینت از آن زاده می شد؛ پس خواهان چیزی باش که نیکی آن برایت پایدار ماند و سختی و رنج آن به کنار، که نه مال برای تو پایدار است و نه تو برای مال برقرار.

بدان که تو برای آن جهان آفریده شده ای، نه برای این جهان؛ و برای نیستی، نه برای هستی؛ و برای مردن، نه زنده بودن؛ و بدان! تو در سرایی هستی که از آن رخت برخواهی بست و خانه ای که بیش از روزی چند در آن نتوانی نشست و در راهی هستی که پایانش آخرت است و شکار مرگی که گریزنده از آن نرهد و آن را که جوید بیابد و از دست ندهد و ناچار پنجه بر تو خواهد افکند؛ پس بترس از آن که تو را بیابد و در حالتی باشی ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشی و او تو را از آن بازدارد و خویشتن را تباه کرده باشی.

پسرکم! فراوان به یاد مردن باش؛ یاد آنچه با آن گلاویز شوی و آنچه پس از مردن روی بدان کنی، تا چون بر تو درآید ساز و برگ خویش را آراسته باشی و کمر خود را بسته، تا ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید؛ و مبادا فریفته شوی که ببینی دنیاداران به دنیا دل می نهند و بر سر دنیا بر یکدیگر می جهند؛ چه خدا تو را از دنیا خبر داده و دنیا وصف خویش را با تو در میان نهاده و پرده از زشتی هایش برایت گشاده. همانا دنیاپرستان سگان اند عوعوکنان و درندگان اند در پی صید دوان، که برخی را برخی دیگر بد آید و نیرومندشان ناتوان را طعمه ی خویش نماید و بزرگشان بر خرد دست چیرگی گشاید. اینان همال اشترانی اند که برخی بند بر پای اند و برخی دیگر خرد از کف داده و رهایند و در کار خویش سرگردان و در چراگاه زیان، در بیابانی سخت و دشوار روان؛ نه شبانی که به کارشان رسد، نه چراننده ای که به چراشان برَد؛ دنیا به کوره راهشان رانَد و دیده هاشان را از چراغ هدایت بپوشاند. در بی راهگی دنیا سرگردان و فروشده در نعمت آن. دنیا را پروردگار خود گرفته اند و دنیا با آنان به بازی پرداخته است و آنان سرگرم بازی دنیایند و آنچه را پس آن است از یاد برده اند.

باش تا پرده ی تاریکی پس رود؛ که گویی کاروان به منزل رسیده؛ و آن که بشتابد بُود که کاروان را دریابد؛ و بدان! کسی که باره اش روز و شب است، او را براند هرچند وی ایستاده ماند، و راه را بپیماید، هرچند که بر جای باشد و راحت نماید.

و به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهی یافت و از مرگ روی نتوانی تافت و به راه کسی می روی که پیش از تو می شتافت؛ پس آنچه را می خواهی آسان گیر و در آنچه به دست آری طریق نیک را بپذیر «چه بسا جست وجو که به از کف رفتن سرمایه کشاند» و هر جوینده ای روزی نیابد و هر آهسته رویی بی روزی نماند. نفس خود را از هر پستی گرامی دار، هرچند تو را بدانچه خواهانی رساند؛ چه آنچه را از خود بر سر این کار می نهی، هرگز به تو برنگرداند. بنده ی دیگری مباش، درحالی که خدایت آزاد آفریده. در آن نیکی که جز با بدی به دست نیاید و آن توانگری که جز با سختی و خواری فراهم نیاید، چه خیری است؟

بپرهیز از این که بارگی های طمع تو را ربایند و به آبشخورهای هلاکت رسانند. اگر توانی که میان خود و خدا، خداوند نعمتی را حجاب نگردانی، چنان کن، چه تو بهره های خود را بیابی و حصّه ی خویش را بگیری و محروم نمانی. روزی اندک از جانب خدای سبحان بزرگ تر و گرامی تر است از فراوان آفریدگان؛ هرچند همه از اوست، اندک و بسیار.

جبران آنچه با نگفتن به کف نیاورده ای آسان تر بود تا تدارک آنچه به گفتن از دست داده ای؛ چرا که نگاه داری آنچه در آوند است به استوار بستن آن به بند است. نگاه داشتن آنچه که خود داری، خوب تر دانم از این که برای گرفتن آنچه در دست دیگری است، دست پیش آری. تلخی نومیدی بهتر تا از این و آن طلبیدن؛ و کار با پارسایی بهتر تا دارایی و به گناه آلودن. هرکس خود بهترین رازدار خویش است. بسا کوشنده که در پی زیانی کوشد که او را در پیش است. آن که پر گوید، یاوه سراست و آن که بیندیشد، بیناست. با نیکان درآمیز، تا از آنان به شمار آیی و از بدان بپرهیز، تا در شمارشان نیایی. بد خوراکی است که از حرام فراهم شود. ستم بر ناتوان زشت ترین ستم بود. جایی که مدارا درشتی به حساب آید به جای مدارا درشتی باید. بسا دارو که درد شود و درد که درمان باشد. بسا اندرزگو که از او اندرز انتظار ندارند، و خیانت کند آن که پی اندرز نزد او آیند. بپرهیز از تکیه کردن بر آرزوها که کالای احمقان است. خرد به یاد سپردن تجربه هاست و بهترین چیزی که آزمودی آن است که پند تو در آن است. فرصت را غنیمت دان پیش از آن که از دست رود و اندوهی گلوگیر شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته بازنگردد. از جمله زیان ها توشه فراهم نکردن است و آخرت را تباه کردن. هر کاری را پایانی بود و آنچه برایت مقدر شده زودا که به تو رسد. سوداگر به خطر افکننده ی خویش است و بسا اندک که پرثمرتر از بیش است. نه در یاور بی مقدار سودی بود و نه در دوست به تهمت گرفتار.

چندان که زمانه رام توست آن را آسان گیر و به امید بیش تر خطر را بر خود مپذیر؛ و بپرهیز از آن که ستیزه جویی، چون اسب سرکش، تو را بردارد و به گرداب هلاکت درآرد . چون برادرت از تو ببرد، خود را به پیوند با او وادار؛ و چون روی برتابد، مهربانی پیش آر؛ و چون بخل ورزد از بخشش، و چون دوری گزیند از نزدیک شدن، و چون سخت گیرد از نرمی کردن، و چون گناه نماید از عذر خواستن دریغ مدار؛ چنان که گویی تو بنده ی اویی و وی تو را نعمت داده و حقی برگردنت نهاده؛ و مبادا این نیکی را جایی کنی که نباید، یا درباره ی کسی که نشاید. دشمن دوستت را دوست مگیر، تا دوستت را دشمن نباشی؛ و در پندی که به برادرت می دهی نیک بود یا بد باید با اخلاص باشی. خشم خود را اندک اندک فروبر که من جرعه ای شیرین تر از آن ننوشیدم و پایانی گواراتر از آن ندیدم. نرمی کن به آن که با تو درشتی کند؛ باشد که به زودی نرم شود. با دشمن خویش به بخشش رفتار کن که آن شیرین ترین دو پیروزی است: از او انتقام کشیدن یا بر وی بخشیدن. اگر خواستی از برادرت ببُری، جایی برای دوستی او نزد خود باقی گذار که اگر روزی پشیمان شد، بتواند بازگردد. کسی که به تو گمان نیک برد، با کرده ی نیک گمانش را راست کن.

حقّ برادرت را با تکیه بر دوستی ای که با او داری تباه مکن؛ چه آن کس که حق او را تباه کنی دیگر برادرت نباشد. مبادا کسان تو بی بهره ترین مردم از تو باشند. در آن که تو را نخواهد دل مبند. مبادا برادرت را در پیوند گسستن از تو، عذری بود قوی تر از پیوند بستن تو با او، و مبادا او در بدی رساندن انگیزه اش قوی تر از تو باشد در نیکویی کردن. ستم آن که بر تو ستم کند در دیده ات بزرگ نیاید، چه او در زیان خود و سود تو کوشش نماید. پاداش آن که تو را شاد کند آن نیست که با وی بدی کنی.

پسرکم! بدان که روزی دوتاست: آن که آن را بجویی، و آن که تو را جوید و اگر نزد آن نروی راه به سوی تو پوید. چه زشت است فروتنی هنگام نیازمندی و درشتی به وقت بی نیازی.

بهره ی تو از دنیا همان است که آبادانی خانه ی آخرتت بدان است. اگر بدانچه از کف داده ای گریانی، پس زاری کن بر آنچه در دست نداری. از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دلیل گیر؛ که کارها همانند و یکدیگر را نظیرند. از آنان مباش که پند سودشان ندهد مگر با بسیار آزردن، که خردمند به ادب پند گیرد و چارپا با تازیانه. اندوه ها را که به تو روی آرد با نیروی شکیبایی و باور ناب از خود دور دار.

آن که از عدالت روی برتافت به ستم شتافت. یار مانند خویشاوند است. دوست کسی است که در نهان به آیین دوستی پایبند است. هوای نفس را با رنج پیوند است. بسا نزدیک که از دور دورتر است و بسا دور که از نزدیک نزدیک تر. بیگانه کسی است که او را دوستی نیست.

آن که پای از حق برون نهد، راه بر او تنگ شود. هرکه اندازه خود بداند حرمتش باقی ماند. استوارترین رشته ای که توراست، رشته ای است که میان تو و خداست. آن که در فکر تو نیست دشمنت به حساب آید. آن جا که طمع به هلاکت کشاند، نومید ماندن به رسیدن مقصود ماند. نه هر رخنه ای را آشکار توان دید و نه به هر فرصتی توان رسید. بود که بینا به خطا افتد و کور به مقصد خود رسد. بدی را واپس افکن؛ چه هرگاه خواهی توانی شتافت و بدان دست خواهی یافت. از نادان گسستن چنان است که به دانا پیوستن. آن که از زمانه ایمن نشیند، خیانت آن بیند و آن که آن را بزرگ داند، زمانه وی را خوار دارد. نه هرکه تیر پراند به نشانه رساند. چون اندیشه ی سلطان بگردد، زمانه دگرگون شود. پیش از آن که به راه افتی بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه ببین با که خواهی زیست.

بپرهیز از آن که در سخنت چیزی خنده دار آری، هرچند آن را از جز خود به زبان آری.

رایزنی با زنان بپرهیز که سست رأی اند و در تصمیم گرفتن ناتوان. در پرده شان نگاه دار تا دیده شان به نامحرمان نیفتد که سخت در پرده بودن، آنان را از هر گزند، بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نیست از به خانه آوردن بیگانه ای که بدو اطمینان نداری. اگر توانی چنان کنی که جز تو را نشناسند، روادار. کاری که برون از توانایی زن است به دستش مسپار، که زن گل بهاری است، لطیف و آسیب پذیر، نه پهلوانی است کارفرما و بر هر کار دلیر، و مبادا گرامی داشت او را از حد بگذرانی و یا او را به طمع افکنی و به میانجیگری واداری.

بپرهیز از رشک نابه جا که آن درستکار را به نادرستی کشاند و پاک دامن را به بدگمانی خواند. هریک از خدمتکارانت را کاری به عهده بگذار، و آن را بدان کار بگمار تا هریک وظیفه ی خویش بگزارد و کار را به عهده ی دیگری نگذارد. خویشاوندانت را گرامی بدار که آنان چون بال تواند که بدان پرواز می کنی و ریشه ی تواند که به آن بازمی گردی و دست تو که بدان حمله می آوری.

دین و دنیای تو را به خدا می سپارم و بهترین داوری را از وی برای تو خواستارم، امروز و هر زمان، هم در این جهان و هم در آن جهان؛ والسلام.

بعد از شهادت امام علی (ع) در ۲۱ رمضان سال ۴۰ قمری امام حسن(ع) هدایت و امامت مسلمانان را عهده‌دار شد که ۱۰ سال به طول انجامید.

از خلافت تا صلح

پس از شهادت امام علی (ع) مردم برای بیعت به سوی امام حسن (ع) شتافتند. آن حضرت بر منبر رفت و به ایراد خطبه پرداخت. با پایان خطبه، عبدالله بن عباس مردم را به بیعت فرا خواند. امام حسن بیعت عراقیان را با این شرط قبول کرد که با هرکسی که قصد جنگ داشت، بجنگند و با هرکسی که صلح کرد، صلح کنند. برخی، که آماده جنگ با معاویه بودند، از این سخنرانی برداشت کردند که امام حسن قصد صلح دارد. آنان به سوی امام حسین (ع) شتافتند؛ اما آن حضرت خود را مطیع برادر دانست. آنان سپس بازگشتند و با امام حسن بیعت کردند. بدین ترتیب مسلمانان در سرزمین‌های مختلف چون عراق، حجاز و ایران خلافت حسن بن علی را به رسمیت شناختند .در این میان منطقه شام که به شدت تحت نفوذ معاویه و یارانش بود در شمار بیعت‌کنندگان قرار نداشت.

بر اساس برخی گزارش‌ها امام حسن قریب به پنچاه روز یا بیشتر، پس از شهادت پدر و بیعت مردم، در زمینه جنگ یا صلح هیچ اقدامی نکرد. نخستین اقدام امام پس از بیعت، افزایش صد درصدی مستمری جنگجویان بود.

جنگ با معاویه

هنگامی که معاویه از شهادت امام علی (ع) با خبر شد و فهمید که مردم با فرزند وی بیعت کرده‌اند، دو نفر را برای جاسوسی و تحریک مردم علیه امام حسن به بصره و کوفه فرستاد. امام حسن دستور داد هر دو را دستگیر و کیفر کردند. امام حسن (ع) نامه‌ای به معاویه نوشت و خواست که تسلیم شود. وی در پاسخ به امام نوشت که اگر امام تسلیم شود، از اموال عراق هرچه بخواهد به او می‌دهد و بعد از مرگ معاویه هم خلافت به او می‌رسد.

بیعت مردم عراق و پاسخ صریح امام به معاویه، راهی جز جنگ را برای معاویه، که در صدد تصاحب قدرت بود، باقی نگذاشت. از این رو، معاویه آماده پیکار شد و سپاهی ۶۰ هزار نفری برای حرکت به سمت عراق آماده کرد. وقتی سپاه معاویه از پل منبج واقع بر رود فرات، عبور کرد، امام حسن (ع) از مردم کوفه خواست آماده جهاد شوند و حجر بن عدی را مأمور بسیج مردم کرد.

با عزیمت سپاه کوفه برای جنگ، امام در ساباط مدائن به سپاه پیوست و در با خطبه‌ای مردم را به همدلی و وحدت فراخواند و اصلاح ذات‌البین را بهتر از تفرقه و کینه و دشمنی برشمرد. از این سخنان مردم چنین دریافتند که امام قصد صلح با معاویه را دارد. از این رو عده‌ای او را به کفر متهم کردند و به خیمه‌اش یورش بردند و شمار زیادی از مردم او را ترک کردند.

معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن (ع) فرستاد. این نماینده‌ها با بیان اینکه باید از خون‌ریزی جلوگیری کرد، امام را به صلح دعوت کردند. آنان گفتند که خلافت پس از معاویه به امام می‌رسد. معاویه همراه آنان کاغذی سفید با مهر خود نزد امام فرستاد و از ایشان خواست که خود شروط صلح را بنویسد.

شروط و مواد صلح عبارت‌اند از :این صلح‌نامه حسن بن‌علی و معاویه بن ابی سفیان است. با او صلح می‌کند که ولایت مسلمانان را به او بسپارد بدان شرط که:

  1. به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره خلفای صالح رفتار کند.
  2. کسی را ولی‌عهد خود نسازد و پس از او کار با شورای مسلمانان باشد.
  3. مردم هرجا باشند بر جان و مال و فرزندان خود ایمن خواهند بود.
  4. معاویه نباید در نهان و آشکار غائله‌ای علیه حسن (ع) برپا کند و یا کسی از یاران او را بترساند

از صلح تا شهادت

امام حسن بعد از صلح به مدینه رفت و در آنجا مرجعیت علمی، دینی، اجتماعی و سیاسی داشت. ایشان در مقابله با معاویه و طرفدارانش در مدینه و دمشق موضع گرفت و با معاویه مناظراتی داشت.

پس از آنکه امام حسن برای حفظ جان مسلمانان و جلوگیری از خدشه‌دار شدن دین ایشان با معاویه معاهده‌ای را امضا کرد، سخت‌ترین دوره‌های زندگی خویش را آغاز کرد. نکوهش اطرافیان، رعایت مناسبات سیاسی، امامت شیعیان، از دست دادن بسیاری از یاران قدیم و شهادت ایشان از جمله سختی‌های این دوره بود.

این دوره از حیات امام حسن به رغم گوشه‌گیری ظاهری و خانه‌نشینی، یکی از دوره‌های اثرگذار و بسیار دشوار در تاریخ حیات آن حضرت به شمار می‌رود؛ چه از یک سو امامت شیعیان بر عهده آن حضرت بود و از سوی دیگر تغییرات به وجود آمده در مناسبات وی با معاویه کار رسیدگی به امور شیعیان را برای امام دشوار می‌ساخت.

امام حسن پس از صلح میان مردم حاضر شد و در خطبه‌ای ضمن اشاره به این واقعیت که معاویه با او درباره حقش منازعه کرده، به بیان علت‌‌های صلح خود که همانا حفظ جان مردم و جلوگیری از خونریزی بود، پرداخت .معاویه نیز پس از صلح و در نخستین حضورش در کوفه، سخنرانی کرد و عهد‌ها را زیرپا نهاد و ضمن آنکه امام حسن را خواستار صلح معرفی کرد، به امام علی (ع) نیز ناسزا گفت. سپس امام حسن در خطبه‌ای ماجرای صلح و پیشنهاد معاویه را شرح داده و پاسخ بی‌حرمتی معاویه به پدرش را داد.

معاویه با آگاهی از جایگاه امام، در ظاهر حرمت ایشان را نگاه می‌داشت. برای نمونه در زمان که زیاد بن ابیه در کوفه بر سر قدرت بود طی رخدادی مربوط به آزار یکی از یاران امام، آن حضرت در نامه‌ای او را از رفتار ناشایست برحذر داشت. چون زیاد پاسخ نامه امام را بی‌حرمتی داده بود، حضرت افزون بر جوابیه‌ای تاریخی، موضوع را به معاویه انتقال داد و معاویه همگام با خواست امام حسن، زیاد بن ابیه را به شدت نکوهید.

برنامه‌ریزی برای به قدرت رسیدن یزید توسط پدرش یکی دیگر از مهم‌ترین انتقادهای امام به معاویه بود. بر این مبنا که جوانی لاابالی و شرابخوار را بر مسندی عظیم بنشاند. البته رفتار آمر به معروف و ناهی از منکرانه امام در برابر معاویه بسیار نمونه دارد تا آنجا که در مواردی خلیفه را به پیروی از کتاب و سنت پیامبر دعود می‌کرد.

به دور از انتقادهای امام معصوم و تن ندادن به خواسته‌های او، آن حضرت بر آن بود که تا از میان رفتن معاویه مصلحت بر حرکت مقابله‌جویانه نیست و بر همین اساس بر این معنا پای می‌فشرد. امام در زمان خروج از کوفه یاران را دعوت می‌کند که خود را برای زمانی مناسب مهیا دارند.

زمانی که در قضیه خروج برخی از افراد قبیله «هوازن» در زیر پرچم ستورد بن عُلفه معاویه برای نبرد آماده می‌شد، ضمن درخواست تأیید، حضور امام را نیز در کنار خود ضروری می‌دید. در این میان عملگرد هوشمندانه امام و بهره جویی و اعتبار دهی به سخنی از حضرت علی در تفکیک برخطارفتگان از کافران، لزومی بر پیروی و پذیرش درخواست وی نمی‌بیند؛ لذا از قرارگرفتن در زیر پرچم معاویه خودداری می‌کند، بدون آنکه خدشه‌ای آشکار در مناسبات ایشان روی دهد.

در روایت است که معاویه به رغم رفتار موجه خود در جمع، در خفا حتی فرمان داده بود که ضمن تعقیب شیعیان علی، در منابر به سب وی بپردازند. گماردن فردی مانند زیاد بر ولایت کوفه هم بر همین اساس بوده است.

یاران امام که برخی از آنها در شمار صحابه پیامبر بودند٬ با مشاهده عملکرد معاویه و ولات او همچون زیاد بن ابیه، لب به انتقاد می‌گشودند، همیشه مورد آزار حکومتیان قرار داشتند. آنچه بر سر عمرو بن حَمق خزاعی در ده‌های پایانی عمر او آمد، نمونه آشکارا از این امر است. عمرو به سبب نقد رفتار معاویه تعقیب و در نهایت دستگیر شد و در زندان کوفه به شهادت رسید.

امام حسن چون از شهادت عمرو آگاه شد، طی نامه‌ای به شدت معاویه را نکوهید. از دیگر نمونه‌های شیوه عملکرد معاویه در شکستن عهد خویش باید به رفتار او با حجر بن عدی و یارانش اشاره کرد که در ادامه انتقادهایی شدید، در کوفه دستگیر و به دمشق روان گشتند و سرآنجام به شهادت رسیدند. به این فهرست می‌توان نام رشید هَجَری از یاران پارسای امام علی(ع) را هم اضافه کرد که برخلاف خواست امام حسن(ع) در مجموعه شروط صلح، به شهادت رسید.

در کل، بخش پایانی زندگی امام حسن که دربردارنده برخی سفرها به حجاز و دمشق هم هست. دوره‌ای دشوار بود و امام تنها با درایت و شکیبایی این دروه گذار را پشت سر نهاد و عملا زمان را برای امامت برادر خویش، امام حسین مهیا نمود.

چرا امام حسن(ع) با دختر دشمن خود ازدواج کرد

یکی از افراد و شخصیت‌های تاریخی که در دوران امیرالمؤمنین(ع) زندگی می‌کرد و در زیر سایه مهر او امنیت یافته بود، «اشعث بن قیس کندی» بود که برای شناخت او کافی است به خطبه‌ای از خطبه‌های امیرالمؤمنین علی(ع) توجه کنیم:

امام علی(ع) در مسجد کوفه سال ۳۸ هجری سخنرانی می‌کرد، اشعث بن قیس به یکی از مطالب آن حضرت اعتراض کرد و گفت: این سخن به زیان تو است نه به سود تو، امام(ع) که او را به خوبی می‌شناخت نگاه خود را به او دوخت و فرمود: «چه کسی تو را آگاه کرد که چه چیزی به سود یا زیان من است؟ لعنت خدا و لعنتِ لعنت کنندگان بر تو باد ای متکبر، متکبرزاده منافقِ پسر کافر، سوگند به خدا تو یک بار در زمان کفر و بار دیگر در حکومت اسلام اسیر شدی و مال و خویشاوندی تو هر دو بار نتوانست به فریادت برسد، آن کس که خویشان خود را به دم شمشیر سپرد و مرگ و نابودی را به سوی آن‌ها کشاند سزاوار است که بستگان او بر او خشم گیرند و بیگانگان به او اطمینان نداشته باشند».(۱)

از جملات صریح امام(ع) درباره اشعث استفاده می‌شود که او قطعاً یکی از دشمنان حضرت بوده است وگرنه حضرت با دوست خود این‌گونه صحبت نمی‌کند، اما با این حال، چرا فرزندِ حضرت (امام حسن مجتبی(ع)) با دختر چنین شخصی ازدواج کرد؟

در تاریخ داستانی درباره چگونگی ازدواج امام حسن(ع) با جعده دختر اشعث بن قیس نقل شده که در اینجا به نقل آن داستان می‌پردازیم:

درباره نام دختر اشعث مؤرخان اختلاف دارند و او را سکینه، شعثاء و عایشه هم دانسته‌اند، ولی صحیح‌ترین آن جعده است(۲) و سبب ازدواج چنین بیان شده است که امیرالمؤمنین علی(ع) دختر سعید بن قیس همدانی به نام «ام عمران» را برای فرزندش حسن خواستگاری کرد، سعید گفت: به من مهلت دهید در این باره مشورت کنم و از حضور امام بیرون آمد در بین راه به اشعث بن قیس (برادرش) برخورد و جریان را به او گفت، آن مرد منافق از روی نیرنگ به سعید گفت: چگونه دخترت را به حسن می‌دهی که همیشه به او فخر بفروشد و درباره‌اش انصاف نورزد و با او بدرفتاری کند و بگوید: من فرزند پیامبر خدا و امیرالمؤمنینم و او در برابرش چنین فضیلتی نداشته باشد، پس بهتر نیست او را به پسرعمویش بدهی تا شایسته یکدیگر باشند، سعید گفت: کدام پسرعمویش؟ اشعث گفت: محمد پسر من!

آن بیچاره فریب خورد و گفت: دخترم را به پسرت دادم، اشعث شتابزده به نزد امیرالمؤمنین(ع) رفت و گفت: تو دختر سعید را برای حسن خواستگاری کرده‌ای؟! حضرت فرمود: بلی! اشعث گفت: آیا دختری را نمی‌خواهی که در شأن فرزندت باشد؟ حضرت فرمود: آن دختر کیست؟ اشعث گفت: جعده دختر من.

حضرت فرمود: ما با مرد دیگری در این باره گفت‌وگو کرده‌ایم، اشعث گفت: درباره آن گفت‌وگو راهی برای شما وجود ندارد، حضرت فرمود: او رفته است تا با مادر دختر مشورت کند، اشعث گفت: او دخترش را به محمد بن اشعث (پسر من) داد، حضرت فرمود: کی چنین کاری کرده؟ اشعث گفت: قبل از اینکه به اینجا بیایم و چنین بود که امیرالمؤمنین با این پیشنهاد موافقت کرد.

وقتی که سعید فهمید فریب اشعث را خورده پیش او شتافت و گفت: ای مرد یک چشم با من نیرنگ باختی؟ اشعث گفت: کور خبیث تو هستی که خواستی درباره فرزند پیامبر مشورت کنی، آیا تو احمق نیستی؟، اشعث شتابان به حضور امام حسن(ع) رفت و گفت: آیا نمی‌خواهی با همسرت دیدار کنی، چون او می‌ترسید فرصت از دست برود و بعد راه بین خانه امام و خانه خودش را فرش کرد و دخترش را به همسری امام بخشید، به این ترتیب جعده به خانه امام(ع) رفت».(۳)

از آنجا که امام حسن مجتبی(ع) فرزند پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بود، هر کسی دوست داشت به گونه‌ای خود را به خاندان پیامبر نزدیک کند، اهل بیت پیامبر(ص) هم به جهت حُسن خلقی که داشتند و حتی نسبت به دشمنان مهربان بودند، با این گونه پیشنهادات مخالفت نمی‌کردند و تا خطایی از کسی نمی‌دیدند او را از در خانه خود نمی‌راندند، علاوه بر اینکه طبق داستان فوق امام مجتبی(ع) در برابر کار انجام شده واقع شدند و تن به این ازدواج دادند، ولی بعضی از تحلیلگران سبب ازدواج امام حسن(ع) با جعده را این گونه بیان کرده‌اند:‌

همان گونه که برخی ازدواج‌های رسول خدا(ص) رنگ سیاسی داشت، پاره‌ای ازدواج‌های امام حسن(ع) هم سیاسی بود، با توجه به نفوذ بسیار زیاد اشعث بن قیس در کوفه به نحوی که در جنگ صفین در به حکمیت کشاندن جنگ تلاش فراوانی داشت و مؤثر هم واقع شد، حضرت با دختر او جعده ازدواج کرد، این ازدواج صورت گرفت و البته بدون فرزند پایان یافت، جعده که نفاق را از پدر به ارث برده بود با توطئه معاویه به دشمن حضرت تبدیل شد و در یک اقدام ننگین امام حسن(ع) را زهر داد.

شهادت

بنا بر نقل مشهور، شهادت امام حسن (ع) در سال ۵۰ قمری رخ داد. معاویه کسی را نزد جعده دختر اشعث بن قیس، همسر امام حسن (ع) فرستاد و به او وعده صد هزار درهم و همسری یزید را داد. به شرط آنکه حسن (ع) را زهر دهد. جعده امام را مسموم کرد. با توجه به یکی از مفاد عهدنامه مبنی بر عدم انتخاب جانشین از سوی معاویه، او که امام حسن (ع) را سدی در برابر ولایت‌عهدی یزید می‌دید، تصمیم به قتل امام حسن (ع) گرفت.

واقعه دفن امام حسن (ع) در قبرستان بقیع و تیرباران شدن پیکر آن حضرت در تابوت نیز از تاثرانگیزترین وقایعی است که در زمان امامت امام حسین (ع) رخ داد.

منابع:

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۹ق.

ابن اثیر، اسد الغابه، بیروت: دارالکتاب العربی.

ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، بیروت، ۱۴۱۱.

ابن بابویه، علی بن حسین، الامامه و التبصره من الحیره، قم ۱۳۶۳ش.

ابن سعد، الطبقات الکبری، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۶۸-۱۹۷۷

ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، چاپ هاشم رسولی محلاتی، قم.

 نهج البلاغه، خطبه ۱۹، ترجمه: محمد دشتی، ص ۶۴، چاپ دوم.

 اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، ناشر: دارالمعرفه، ص ۵۰.

 قرشی، باقر شریف، زندگانی حسن بن علی، ج ۲، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۵۶۷ به نقل از تاریخ ابن عساکر، ج ۴، ص ۲۱۶.

نهج البلاغه، نامه ۳۱