شفقنا افغانستان_ همزمان با سالروز شهادت رهبرشهیدمزاری یادداشتی از مرحوم استاد اسماعیل اکبر درباره وقایع دهه هفتاد منتشر شده است.
- به گزارش خبرگزاری شفقنا افغانستان، آنچه میخوانید مشروح این یادداشت است:
در روزهایی که مجاهدین وارد کابل شدند. من در کابل بودم و با جزئیات حوادث را به خاطر دارم. عامل اصلی سقوط دولت، سرکشی بعضی از قطعات دولتی در شمال بود که جنرال دوستم و جنرال مومن در رأسشان بود. مخالفین داکتر نجیب توانسته بودند دوستم را قانع سازند که نجیب با حکمتیار ائتلاف کرده است و تصمیم دارد تو را از بین ببرد.
دوستم قدرت نظامیگستردهای زیر قومنده داشت و فکر میکرد با سقوط دولت، او قدرت واقعی کشور خواهد بود. من نمیدانم چه کسانی زمینه نشست جبلالسراج را مساعد ساخته بودند که در آن، میان دوستم، احمدشاه مسعود و مزاری پیمان اتحاد به وجود آمد که بعد از سقوط دولت، دولت جانشین را ایجاد کنند. و کابل را در حقیقت قوای دوستم که حالا هویت سیاسی به نام جنبش ملی اسلامیکسب کرده بود، با حزب وحدت که نفوذ گسترده در کابل داشت و صاحبمنصبان پرچمیکه مخالف نجیب بودند، تصرف کردند. و بعد از چند روز به فاصلههای معین، گروههای مختلف مجاهدین که در دور و پیش کابل قرار داشتند، وارد کابل شدند. چون قوتهای حزب اسلامیدر ده سبز، لوگر و شمالی قرار داشتند، آنها نیز وارد کابل شده و بعضی جاها از جمله وزارت داخله و غند مخابره را که در مکرویان اول قرار داشت، تصرف کردند.
البته گروههای دیگر نیز موفق شدند جاهایی را اشغال کنند. مثلا مولوی منصور مربوط به حرکت انقلاب اسلامی، دفتر کمیته مرکزی حزب و در کنار آن قرارگاه ریاستجمهوری را تصرف کرد. مولوی جلالالدین حقانی در مکرویان سوم جابهجا شد. جاهایی را قومندان عبدالحق و ملا عزت که نزدیک به کابل بودند، تصرف کردند. معلوم نیست که چرا جنگی بیدلیل برای اخراج نیروهای حزب اسلامیاز طرف قوتهای مربوط به جناح حزب پرچم که در رأسشان نبی عظیمیقرار داشت، قوتهای جنبش که قومندانشان مجید روزی که او هم عضو پرچم بود و شورای نظار در کابل به راه افتاد. و موجب خرابیهای زیاد شد و مردم را به تنظیمهای جهادی بدبین ساخت. مخصوصاً که نیروهای حزب اسلامیدر دو سه روزی که در برخی محلات جابهجا شده بودند، برخورد خوبی با مردم داشتند. چون از محلات نزدیک به کابل بودند. این سرآغاز جنگهای ویرانگر کابل بود. حزب وحدت در این جنگ شرکت نکرد. بنابراین نوعی همدردی میان آنها و حزب اسلامیپدید آمد.
در حکومتی که تشکیل شد و در رأس آن حضرت صاحب قرار داشت، برای جنبش و حزب وحدت سهمیداده نشد. نمایندگان ولایات شمال که در آن نمایندگانی از حزب اسلامی، حزب وحدت و بخشی از جمعیت نیز در کنار جنبش قرار داشتند، نزد مسعود آمدند که چرا پیمان جبلالسراج را فراموش کرده و جنبش و وحدت را از دولت کنار گذاشته است. مسعود جواب داد که تصمیم را شورای قیادی که متشکل از احزاب جهادی بود که مرکزشان در پشاور قرار داشت، گرفته است و او نمیتواند کاری بکند؛ اما بعدها معلوم شد که این بهانهای بیش نیست. حضرت با اصرار و استدلال به این که حزب وحدت، حزب جهادی است، توانست که یک تن از آن حزب را عضو کابینه بسازد. و با سفر به شمال و دادن لقب خالدبنولید به جنرال دوستم تا اندازهای از تنش بکاهد.
دوره دو ماهه حضرت گذشت و نوبت حکومت چهار ماهه استاد ربانی رسید. در این چهار ماه نیز به بهانه دوام جنگ با حزب اسلامی، تغییری به نفع جنبش و حزب وحدت نیامد. اما دوستم آهستهآهسته خشمگین میشد. مخصوصاً وقتی که جنگ علیه حزب وحدت آغاز شد. در آن روزها ترفندهای کثیفی علیه هزارهها به کار گرفته شد. به خاطر دارم که افراد بیمار، علیل و معتاد از میان هزارهها را در تلویزیون نشان میدادند که گویا آنها موظف شدهاند غذا، میوه و آب شهریان کابل را مسموم کنند. البته آماج تبلیغات حزب وحدت بود. از نقاط حاکم شهر، محلات غرب کابل راکتباران میشدند، خانهها ویران میشدند و خُرد و کلان، زن و مرد کشته میشدند. اوج این وحشتها فاجعه افشار بود. من خود در منزل داکتر سیاهسنگ که با داکتران بدون سرحد کار میکرد، دختران وحشتزده، رنگپریده و بیمار را دیدم که پدر و مادرانشان در برابر چشمشان به قتل رسیده و خود مورد تجاوز قرار گرفته بودند.
چهار ماه استاد ربانی تکمیل شد، اما او با نقض تعهد به انتخابات تن نداد و با دعوت شورای اهل حلوعقد، چهار سال حکومت خود را تمدید کرد. اعضای جنبش در این شورا نیز اشتراک کردند، ولی تغییری به نفعشان نیامد. با آن هم، آنها تحمل کردند. مگر زدوخوردهای کوچکی میان افراد شورای نظار و جنبش بر سر جابهجایی پوستهها صورت میگرفت، تا زمانی که موضوع شورای هماهنگی به میان آمد و جنگهای خونین، کابل را به ویرانهای تمامعیار تبدیل کرد.
جنبش چون در کابل پشت جبهه نداشت، در اینجا شکست خورد و در عوض، در شمال از مزار تا قندوز، جمعیت را کنار راند و حتا سالنگ شمالی را با جنگی نابرابر از تصرف شورای نظار بیرون کرد. اما در کابل، حزب وحدت تنها ماند و حتا برای تصفیه آن از شهر کابل، شورای نظار در میدان وردک با طالبان مذاکره کرد و سرانجام فاجعه فرا رسید. غرب کابل میان گاز انبر دولت و شورای نظار قرار گرفت و فاجعه به فرجام رسید. بابه مزاری به دست طالبان اسیر شد و به شهادت رسید.
اما چرا گفتیم بابهمزاری قربانی اوضاع اضطراری شد. من شبی با بابهمزاری در کارته سه در یک خانه ملاقات کردم. آن شب یکی از بزرگان به خاطر چند تن از رهبران نهضت اسلامیتاجیکستان که به ملاقات بابهمزاری آمده بودند، مهمانی ترتیب داده بود. من با سید یزدانشناسهاشمیبه آن مجلس رفتم. بعد از صرف غذا، مهمانان تاجیک از استاد مزاری درباره پیشبرد مبارزاتشان مشوره خواستند. استاد مزاری حرفهایی گفتند که من به حیرت و تعجب فرو رفتم. ایشان گفتند به کشورتان بروید و بکوشید صلح کنید و بعد از راه تعلیم و تربیه و تبلیغ، مردم را به دور خود متحد سازید؛ هر قدر هم این راه دشوار و طولانی باشد، از همین راه بروید. بعد مثالهایی از جنگ و خشونت و این که هر قدر جنگ طولانی شود، افراد آگاه به حاشیه رانده میشوند و شریرترین افراد بر سرنوشت جامعه و مبارزه حاکم میشوند، گفت. فردا در مجلس شورای رهبری حزب، بعد از آنکه جلسه رسمیتمام شد، مردمانی غرض طلب کمک و عرض شکایات وارد اتاق شدند. من باهاشمیو قاضی مستضعف هم در این وقت داخل اتاق شده بودیم. اینها اکثرشان اشخاصی بودند که به جرم هزارهبودن از ادارات دولتی اخراج شده و بیکار و بیمعاش مانده بودند؛ و میخواستند برای افراد خانوادهشان حداقل غذا داشته باشند. استاد مزاری، بلندبلند خندید و گفت: اقلاً آنهایتان که کاملا قلفکچپات نیستید، بکوشید افشا نشوید و گذاره کنید تا کارتان را از دست ندهید؛ زیرا ما آنقدر امکانات نداریم که همه مامورین بیکار هزاره را اعاشه کنیم و بعد به آقای خلیلی هدایت داد که راه و چارهای برای بیکاران روزافزون پیدا کند.
به نظر من علت اصلی جنگهای تنظیمیدر کابل آن بود که مسعود به این نتیجه رسیده بود، در افغانستان حکومتهای ائتلافی کار نمیدهد و او بالاخره میتواند همه مدعیان شرکت در حکومت را در صورتی که پشت سرشان قدرتی موجود باشد، از میان برداشته و یک حکومت مرکزی مستحکم به وجود بیاورد. البته او گروههایی را در دولت پذیرفته بود، ولی آنها کاملا تابع اراده او بودند. و یا به خاطر عقدهکشی از حریفانشان به او تسلیم شده بودند. و او میتوانست بعد از تصفیهحساب با حریفان اصلی به حساب آنها نیز برسد؛ زیرا تجربه حکومتهای موفق در افغانستان، حکومتهای متمرکز و مستبد بود. اگرچه تجربه نزدیکتر یعنی جمهوری داودخان و حکومت دموکراتیک خلق، شکست این نظریه را به اثبات رسانیده و نشان داده بود که افغانستان وارد مرحله کثرت و تنوع شده است. اما شاید این تجربه برای جمعیت اسلامیو مخصوصاً شورای نظار جالب و قابل توجه نبود.