شفقنا افغانستان- در بهار سال ۲۰۱۴ رای دادم. به دکتر اشرفغنی هم رای دادم. فردای آن روز اراده کردم که بیایم کابل و آمادگی کانکور فراگیرم. پدرم اصرار کرد که نروم، لااقل تا رنگ انگشتم پاک نشده سفر نکنم- زیرا من از ولسوالی قرهباغ ولایت غزنی هستم و مسیر راه زیر حاکمیت طالبان است همیشه- ولی با این دیدگاه که طالبان به رایدهندگان کاری ندارند، پدرم را قانع کردم.
به گزارش خبرگزاری شفقنا افغانستان، خشنود.خ یک تن از مجروحان که دو انگشتش را بخاطر شرکت در انتخابات از دست داده است، گفت: صبح وقت حرکت کردیم. از چهار نفر سرنشین( یک زن و سه مرد) فقط من رای داده بودم. وقتی از پهنهی خونبار دشت قرهباغ گذشتیم، نا رسیده به بازار قرهباغ، طالبان زنجیر زده بودند و تمام ماشینها را بازرسی میکردند. ماشین ما را نیز توقف داد. یک به یک دستان مارا به وارسی گرفت. مرا که نوک انگشت شهادتم رنگ داشت و اندکی هم شتک کرده بود روی انگشت وسطیام، از بقیه جدا کرد. تعداد طالبان چهار نفر بود، با ریشهای بلند و موهای روغن زده. دو مرد میانسال دیگر را هم سوا کرده بودند که نمیدانستم کیاند و از کجاییند. طالبان، به خواهش و التماس هیچکس- حتی آن خانم همراه- هم اهمیت ندادند و بقیه را با لت و کوب از ما دور کردند.
اگر کوتاهتر شرح دهم، مارا چشم بسته در یک روستای دور برد. هرچه توانست لت کرد و شب تمام را غذا نداد. فکر میکردیم مارا به قتل میرساند، ولی با آغاز صبح، انفرادی مارا به مسجد انتقال داد. روز بدی بود، خاطرات گزندهای که تا روز مرگ فراموشم نمیشود. یادم هست که در گوشه مسجد یک طالب پیر با لباس سفید نشسته بود که ادعای داکتری داشت. دو طالب به جبر مرا جلو آن پیر مرد خم کرد و گفت هیچ فکر احمقانهای نکنم. داکتر یک چاقو دسته چوبی و اندکی مواد و باند زخم پیش خود داشت. وقتی دستم را یکی از آن دو سرباز طالب محکم گرفت، فهمیدم چه کار میکند، به چه سرنوشتی دچار شدهام و قرار است چگونه فارغ شوم. داکتر پوزخند زد و به زبان فارسی که خیلی لهجه مضحک داشت، پرسید:«به کی رای داده بودی؟»
چیزی نگفتم. طالبی که بالای سرم ایستاده بود، با قنداق به گردنم کوبید و به پشتو گفت، جواب بتی. گفتم:« اشرفغنی»
طالب پیر بلند خدید و گفت:«اشرفغنی بیاید نجاتت بدهد!»
چیزی نگفت و بدون هیچ واسطهی کرختی یا تسکین کننده درد، با چاقو انگشت شهادتم را از بند دوم برید، از حال رفتم، ولی فهمیدم که بند اول انگشت وسطیام را نیز به خاطر یک چکه رنگ برید و دور انداخت.
وقتی به هوش آمدم در مسیر راه قرهباغ جاغوری قرار داشتم، با دو انگشت بریده که روی بانداژ سفید لختههای خون خشکیده بود…
این داستان تخیلی نیست. زندگی و سرگذشت واقعی من از یک بار رای دادن است. من در تمام مدت پنج سال، هیچگاه کسی را بهخاطر این اتفاق سرزنش نکردم. به دکتر غنی احترام مضاعف گذاشتم و هرگز برایش نقد غیر منطقی سرهم نکردم. او پنج سال ریسجمهور ما بود، کارکردهای مثبتش قابل ستایش است و کوتاهیهای سیاسیاش شاید غیر قابل توجیه باشد. نه او را دشنام میدهم و نه از کسی تقاضای هزینه دو انگشت از دسترفتهام را دارم.
ولی با تمام این احوال، بهخاطر مسئولیت ملی و دموکراتیک خود، امروز دوباره رفتم و رای دادم. اینکه به چهکسی رای دادم بحثش جدا. اما اگر طالبها دستم را هم ببرند، از این حق مسلم خود کوتاهی نخواهم کرد. زیرا به دیدگاه من، رای دادن همیشه به معنای پیروز کردن یک کاندید نیست، بلکه نشان دهنده سلیقه و درک سیاسی یک شهروند میباشد. وقتی فلان نامزد صدهزار رای میگیرد، مفهومش این است که یک لک نفر شبیه او فکر میکنند و…
رای ندادن به اندیشه من قابل توجیه نیست، ولو که انتخابات از سوی خارجیها سازماندهی شود یا ملغمات دیگر. هر کاندید آیینه تمام کسانیست که به او رای دادهاند. رای دادن ثابت ساختن وجود خویشتن است در مقابل زندگی سیاسی و شهروندی.
راستش، این خاطره مرا رنج میدهد؛ دیگر آدم سالم نیستم، از اکادمی نظامی بهخاطر نقص عضو طرد شدم، تایپ کردن برایم دشوار است و از هر جهت(روحی و جسمی) آدم قبل از این حادثه نیستم؛ اما آزادی برای مردمم، هموطنم، رفیقم، همکارانم و.. قشنگ است، این مرا تسکین میکند.