شفقنا افغانستان- آيت الله شيخ محمد حكيم صمدى تنها روحانى از تبار قدرتمندترين خان هزاره، سردار شيرعليخان جاغورى است.
عنوان «سردار» در افغانستان لقب اختصاصی اولاد پاینده محمدخان ممدزيى بود، و اولين بار این لقب توسط امیر شیرعلیخان فرزند امیر دوست محمد خان و نوه پاینده محمد خان، در بیرون از خانواده ممدزیی همراه با چهار میل توپ، دو زنجیر فیل، هشتصد نفر عسکر و هزار میل تفنگ برای شیرعلیخان جاغوری داده شد، و جاغوری ها نیز از روی اجبار و یا هوس با ساختن قلعه خیبرمانند شش برجه در کنار رودخانه سنگماشه، سرداری شیرعلیخان را گرامى داشتند.
سردار شیرعلیخان افزون بر روابط سياسى و همنوايى فکری با اولاد پاینده محمد خان، رابطه خانوادگی نیز با امیر شیرعلی خان پادشاه وقت داشت، امیر داماد بیرم علیخان قزلباش بود و سردار داماد برادر بیرم علیخان، یعنی مادر صمد علیخان (جده آیت الله صمدی) با زن امیر شیرعلیخان دختر عمو بودند.
به هرحال، آیت الله صمدی تنها فردی از سلاله خوانین جاغوری است که برخلاف ميل اکثریت خانواده و بنى اعمام، تحصیل خویش را در مسیر معارف اهلبیت (ع) قرار داد. صمدعليخان كه خود آدم مذهبى بود در قبال گرايش مذهبى نوه خود، براى او از ارث خویش سهم يك پسر قائل شد، در نتيجه پس از مردن صمدعليخان، صمدى با پدرش از متروكه صمدعليخان سهم برابر بر دند.
صمدى جدًّا آدم باسواد، اجتماعى، خوشنویس، اهل مطالعه، قلم بدست، مؤدب و بی آزار بود.
به یاد دارم که او در دوره جوانی طی سالهای متوالی به عنوان معلم دینیات لیسه «سلطان مودود» که امروزه به « لیسه شهید غفور» تغییرنام یافته، فعالیت دینی و اعتقادی داشت، و مدتی هم با استاد اکبری داوود در مرکز جاغوری مشغول تدریس و فعالیت حوزوی بود.
آیت الله صمدی از پایه گزاران «شورای انقلابی اتفاق اسلامی افغانستان» در اوائل انقلاب بود، خوانین هزارستان در محور وجود او به عنوان معاون شوری به طور منسجم فعال بودند، در واقع بزرگان هزاره روی صمدی حساب باز کرده بودند نه بهشتی، حتی از سرزمین ورس با ظاهرشاه خان در ایتالیا تماس محرمانه داشتند، اما متأسفانه نازپروردگی او با سختيهای فعالیت انقلابی آنهم در سرزمین محروم هزاره جات دمساز نبود.
روزى در اواخر بهار سال ١٣٥٩ كه وسيله نقليه ى وجود نداشت پياده به سوى سنگماشه مى رفتم، گذشته از خانه سيد چمن الگگ، كسى با صداى بلند گفت: سلام عليكم! نگاه كردم كه آقاى صمدى در جلو خانه شيخ محمد جناتى نشسته، رفتم بعد از سلام و احوال پرسى و شنيدن احوال و اوضاع شورى و ورس، گفت: من براى جذب كمك و فعاليت بيرون مرزى به ايران مى روم، آنگاه نامه اِى را با مهر شورى و امضاى بهشتى به من نشان داد كه نوشته بود: جناب آقاى صمدى معاونت محترم شورى، مى تواند باحفظ سمت در راستاى اهداف انقلاب در پاكستان و ايران فعاليت نمايد.
من انتقاد كردم و گفتم: جناب آقاى صمدى! شما نماينده مردم جاغورى در شورا هستيد، بايد از مردم جاغورى اجازه سفر بگيريد نه از سيد على بهشتى.
به هرحال، آنچه كه از صمدى، علم، خاستگاه خانوادگى و موقعيت اجتماعى او انتظار مى رفت، متأسفانه در جامعه مؤثر واقع نشد اما آزار و اذيتش هم به كسى نرسيد، عاش سعيدا و مات سعيدا، سلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيّا.
خداوند او را رحمت كند با اولياء و صالحين محشور گرداند.
از صفحه برهانی غزنوی