شفقناافغانستان – “شام امروز، برای خوندادن به شفاخانهی وطنِ دشت برچی رفتم. مادر پیری از دروازهی شفاخانه میخواست داخل بیاید، اما مسوولین داخلشدن نمیگذاشتند.
در دستاش چند توتهنان و دو دانه خرما بود. رفتم و کمکاش کردم که داخل بیاید. پرسیدم مادرجان، در این شلوغی و شفاخانه، نان و خرما را چی میکنید؟ گفت فرزندم، دخترم روزه داشت، نان و خرما آوردم که همینجا افطار کند. او خودش پول نداشت که برایش چیزی بخرد.
با او تا جلو اتاقِ عاجل رفتم. داخل اتاق عاجل که شد، دخترش را روی تخت دید و از حال رفت. دخترش مرده بود. نمیدانم کسی برای او افطاری آورد یا نه”.
خالق یار پیمان