جمعه 10 حمل 1403

آخرین اخبار

طالبان ساخت قطعه چهارم راه آهن هرات-خواف را به یک شرکت روسی سپرد

شفقنا افغانستان - طالبان اعلام کرده‌اند که قرارداد ساخت...

طالبان در پسابند غور با حمله بر یک خانه دختری را ربودند

شفقناافغانستان- منابع محلی در غور می‌گویند‌ که طالبان یک...

طالبان 5 نفر را در قندهار در ملاءعام شلاق زدند

شفقناافغانستان- منابع محلی می‌گویند که طالبان پنج تن را...

طالبان ‏هفت نفر را در کابل و قندهار در محضر عام شلاق زدند

شفقنا افغانستان- دادگاه عالی طالبان از تطبیق حکم تعزیزی...

حباب ماهی، زشت ترین موجود دریایی+ویدئو

شفقناافغانستان _ ویدئو؛ عجایب خلقت/ حباب ماهی لقب زشت...

وزارت صحت غزه: آمار شهدا در نوار غزه به ۳۲۵۵۲ نفر افزایش یافت

شفقناافغانستان- وزارت صحت فلسطین امروز(پنج‌شنبه) تعداد قربانیان جنگ میان...

وقوع زلزله ۵.۱ ریشتری در مرز افغانستان و پاکستان

شفقنا افغانستان- مرکز زلزله‌نگاری امریکا از وقوع یک زمین‌لرزه...

خبرنگاران در تبعید: عبیدالله احمدی و رامین امیری هر چه زودتر باید از بند طالبان رها شوند

شفقناافغانستان- گروهی از خبرنگاران تبعیدی افغان در امریکای شمالی...

انستیتوت مطالعات استراتژیک استرالیا: طالبان در خصوص مبارزه با داعش و القاعده در افغانستان دروغ می گوید

شفقناافغانستان- انستیتوت مطالعات استراتژیک آسترالیا می‌گوید که ادعای طالبان...

ابراز نگرانی عفو بین‌الملل از نقض حقوق زنان و دختران درپی اخراج مهاجران افغان از پاکستان

شفقناافغانستان- سازمان عفو بین‌الملل می‌گوید که طرح بازگرداندن اتباع...

آغاز به کار اولین بانک اسلامی در اوگاندا

شفقناافغانستان- اولین بانک اسلامی در اوگاندا آغاز به کار...

فروش آیفون در بزرگترین بازار دنیا حدود 33 درصد کاهش یافت

شفقناافغانستان- فروش آیفون در چین در فوریه نسبت به...

وضعیت آب و هوای کابل و دیگر ولایات/ ۹ حمل 1403

شفقناافغانستان- ریاست هواشناسی طالبان از احتمال بارش باران در...

باران الماس در سیاره نپتون+ویدئو

شفقناافغانستان _ ویدئو؛ عجایب خلقت/ باران الماس در نپتون

پرچم عزا در حرم مطهر امام علی علیه‌السلام برافراشته شد+ تصاویر

شفقناافغانستان- در آستانه سالروز شهادت امام علی علیه‌السلام مراسم...

رییس کمیته روابط خارجی پارلمان آمریکا خواستار آزادی فوری یک شهروند آمریکایی از زندان طالبان شد

شفقناافغانستان- مایکل مک‌کال، رییس کمیته‌ روابط خارجی مجلس نماینده‌گان...

کرن دیکر:محدودیت‌های طالبان بر زنان شاغل سالانه یک میلیارد دالر برای افغانستان هزینه دارد

شفقناافغانستان-  کرن دیکر، کاردار سفارت امریکا برای کابل گفته...

نرخ مواد سوختی و غذایی در بازارهای کابل/ ٩ حمل ١۴٠٣

شفقناافغانستان- قیمت مواد سوختی و مواد غذایی در بازار...

نرخ پول افغانی در برابر ارزهای خارجی/٩ حمل ١۴٠٣

شفقناافغانستان- ارزش پول افغانی در برابر ارزهای خارجی در...

پاسخ آیت شبیری زنجانی درباره حکم نماز و روزه در سفر شخصی با ماشین دولتی

شفقناافغانستان – حضرت آیت الله العظمی شبیری زنجانی به...

نکاتی از تفسیر جزء بیست و هفتم قرآن کریم؛ انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود/ تمامى اجزای اين عالم با اجزای آن عالم مرتبط است

شفقناافغانستان- این جزء از آیه ۳۱سوره ذاریات آغاز و تا آیه ۲۹ سوره حدید ادامه دارد. در این جز بخشی از سوره ذاریات ، طور ، نجم ، قمر، الرحمن، واقعه، و حدید قرار دارد.

به گزارش خبرگزاری شفقناافغانستان، نکاتی از تفسیر المیزان جز بیست وهفتم بشرح زیر است:

بيان آيات

سوره طور

غـرض ايـن سـوره تـهـديد و انذار كسانى است كه هر آيتى را تكذيب نموده و همواره با حق عـنـاد مـى ورزنـد. مـى خواهد اينگونه كفار را به عذابى كه براى روز قيامتشان آماده كرده بـيم دهد و به همين منظور با سوگندهايى غليظ، از وقوع چنين عذابى و تحقق آن در قيامت خـبر مى دهد و مى فرمايد: عذاب آن روز، ايشان را رها نخواهد كرد تا بر آنان واقع شود، و هيچ گريزى از آن ندارند.

سـپـس پـاره اى از صـفات آن عذاب و آن ويل را كه عذابى است عمومى و جدا ناشدنى بيان مى كند، و در مقابل، قسمتى از نعمتهاى اهل نعيم آن روز را كه همان متقين هستند شرح مى دهد، هـمـانـهـايـى كـه در دنـيا در ميان اهل خود به شفقت رفتار مى كردند، و خدا را به ايمان مى خواندند، و به يكتايى مى ستودند.

و آنـگـاه شـروع مـى كـنـد بـه تـوبـيـخ مـكـذبـيـن، كـه نـسـبـتـهـاى نـاروايـى بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم) و بـه قـرآن و ديـن حـقـى كـه بـر آن جـنـاب نازل شده مى دادند.

و در پـايـان، سـوره را بـا تـكـرار هـمـان تـهـديـدهـا خـتـم نـمـوده، رسـول گـرامـى خود را دستور مى دهد به اين كه پروردگار خود را تسبيح گويد. و اين سوره شهادت سياق آياتش، در مكّه نازل شده است.

نجم

بيان آيات

غرض اين سوره يادآورى اصول سه گانه اسلام، يعنى وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت ، مـعـاد و نـبـوت اسـت، ولى اول بـه مسأله نـبـوت پـرداخـتـه، وحـيـى را كـه بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم) شده تصديق و توصيف نموده، آنگاه متعرض مسأله توحيد مى شود، و بتها و شركاى مشركين را به بليغ ‌ترين وجهى نفى مى كند، آنـگاه به مسأله سوم پرداخته وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالم به خداى تعالى و زنـده كـردن مـردگـان و خـنـدانـدن و گـرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار را توصيف نموده، گفتار را با اشاره به مسأله معاد و امر به سجده و عبادت ختم مى كند.

و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتش در مكّه نازل شده، و نبايد به سخن بعضى كه گـفـتـه انـد: بـعـضـى از آيـاتـش و يـا هـمـه آنـهـا در مـديـنـه نـازل شـده، گـوش داد. ايـن حـرف كـجـا و آن كـجا كه بعضى گفته اند: اين سوره اولين سوره اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مـأمـور شـد آن را عـلنـى بـخواند، و آن جناب آن را براى مؤمنين و هم براى مشركين قرائت كرد.

و آيـاتـى كـه از ايـن سـوره آورده ايـم فـصـل اول از فـصـول سـه گـانـه آيـات سـوره اسـت آيـاتـى اسـت كـه وحـيـى را كـه بـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) مى شود تصديق و توصيف مى كند، ليكن در ايـنـجـا روايـات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلم) صادر شده كه به صراحت فـرمـوده انـد: مـراد از ايـن آيات اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مراد بيان يك قسم وحى است، و آن وحى بطور مشافهه و رو در رو است، كه در شب معراج خداى سبحان با رسول گراميش داشت.

پـس ايـن آيـات مـى خـواهـد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تأييد اين روايـات نـيـسـت، و از كـلمـات بـعـضـى از اصـحـاب از قـبـيـل ابـن عـبـاس و انـس و ابـى سـعـيـد خـدرى، و غـيـر ايشان – به طورى كه از ايشان نقل شده – نيز همين معنا استفاده مى شود، و بنابر همين معنا گفتار مفسرين جريان يافته، هر چند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند.

انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود

ام للانسان ما تمنى

كـلمـه (ام ) مـنـقطعه است، و استفهام در جمله انكارى است، و سياق گفتار سياق نفى اين معنا است كه انسان مالك آرزوهايش باشد، مى فرمايد صرف اين كه انسان آرزويى در سر بـپـروراند مالك آن آرزو نمى شود، تا مشركين هم به صرف اين كه آرزوى شفاعت ملائكه را داشـتـه بـاشـنـد مـالك شفاعت آنها بشوند ملائكه اى كه به گمان آنها ارباب اصنام و دخـتـران خـدا هـسـتـنـد. و يا به صرف اين كه آرزوى الوهيت آلهه خود كنند به آرزوهايشان برسند.

البـتـه در ايـن كـلام اشـاره اى هـم بـه ايـن نـكـتـه هـسـت كـه مـشـركين به جز اين آرزو هيچ دليل قابل قبولى بر الوهيت آلهه خود و شفاعت آنها ندارند، و با آرزو هم كسى مالك چيزى نمى شود.

فلله الاخرة و الاولى

حـرف فـاء كـه بـر سـر جـمـله آمـده جـمـله را فـرع جـمـله سابقش مى كند و آن را علت همان مـعـلول مـى سـازد تـا بـفهماند بين دو جمله ارتباط مستقيم هست. و اين جمله علّت مضمون جمله قـبـل است، و مى فهماند كه انسان به صرف آرزو مالك آرزويش نمى شود، به خاطر اين كـه دنـيـا و آخرت تنها و تنها از آن خداى سبحان است، و او هيچ شريكى در ملك خود ندارد تا آرزوهاى خام شما هم يكى از آن شركاء باشد.

شرحى درباره مفاد آيه : (و ان ليس للانسان الا ما سعى) و ايـنـكـه عمل انسان چه خوب و چه بد با او خواهد بود

و ان ليس للانسان الا ما سعى

راغـب مـى گـويد: كلمه (سعى ) به معناى راه رفتن تند و سريع است ، اما نه به حدى كـه دويـدن بـر آن صـدق كـنـد، ولى در مطلق جد و جهد در هر كارى چه خير و چه شر نيز اسـتـعـمـال مـى شـود، از آن جـمـله در قرآن آمده : (و سعى فى خرابها) كه البته بايد اضـافـه كـنـيـم كـه اسـتـعـمـالش در جـد و كـوشـش در هـر كـار استعمال لغوى نيست، بلكه استعاره اى است.

و لام در كـلمـه (للانـسـان ) لام مـلك حـقـيقى است، مانند ملكيت انسان نسبت چشم و گوش و سـايـر اعـضـايـش، نـه مـانند ملكيتش نسبت به خانه و فرش كه ملكيتى است اعتبارى و به مـعـنـاى جـواز تـصـرف. و چـون انـسـان مـلكـيـت حـقـيـقـى، مـالك اعـمـال خـويـش اسـت پـس ‍ مـادامـى كـه انـسـان هـسـت آن عـمـل هـم هـسـت، و هـرگـز بـه طـبـع خـود از انـسـان جـدا نـخـواهـد شـد، بـنابر اين بعد از انـتـقال آدمى به سراى ديگر، تمامى اعمالش چه خير و چه شر چه صالح و چه طالح با او خواهد بود، ايـن مـعـنـاى مـلك حـقـيـقـى اسـت، و امـا آنـچـه كـه انـسـان مـلك خـود مـى پـنـدارد، مال و فرزندان و زخارف و زينت هاى زندگى دنيا و جاهى كه در ظرف اجتماع از آن خود مى داند، و رابطه اى ميان آنها و غير خود نمى بيند، هيچ يك از اينها ملك حقيقى آدمى نيست (چون قـوام هـسـتـيـش به هستى آدمى نيست، فرش مى سوزد صاحبش همچنان هست، صاحبش مى ميرد فـرش هـمـچنان هست )، بلكه ملكى است وهمى و اعتبارى (كه زندگى در اجتماع ناگزيرش كـرده چـنـيـن رابطه هايى را قائل شود) و اين ملك تا دم مرگ با آدمى هست، همين كه خواست به دار الخلود و عالم آخرت منتقل شود به دست ديگرى مى سپارد.

پس معناى آيه چنين شد كه : هيچ انسانى هيچ چيزى را به ملكيت واقعى مالك نيست، تا اثر آن ملكيت كه يا خير است يا شر يا نفع است يا ضرر عايدش شود، مگر آن عملى را كه كرده و جـد و جـهـدى كـه نـمـوده، تـنـهـا آن را دار است، و اما آنچه ديگران كرده اند اثر خير يا شرش عايد انسان نمى شود.

ايـن كه در بالا گفتيم : (و هرگز به طبع خود از انسان جدا نمى شود) براى اين بود كـه مسأله شـفـاعـت را اسـتـثـنـاء كـرده بـاشـيـم، هـر چـنـد كـه شـفـاعـت هـم بـاز اثـر اعـمـال خـود آدمـى اسـت، چـون شـفـاعـت از آن گـنـهـكـاران ايـن امـت اسـت كـه بـا سـعـى جـمـيـل خـود در حـظـيـره ايـمـان بـه خـدا و آيـاتـش وارد شـده انـد و اگـر مـومـن نـمـى شدند مـشـمـول شـفـاعـت نمى گشتند. و همچنين بهره مندى انسان بعد از مردنش از استغفار مؤمنين و اعـمـال صـالح و خـيـراتـى كـه بـرايـش مـى فـرسـتـنـد آن نـيـز مـربـوط بـه سـعـى جميل خود آدمى است، كه در زندگى داخل در زمره مؤمنين شد، و سياهى لشكر آنان گرديد، و ايـمـانـشـان را تأييد كـرد، و اثـرش ايـن شـد كـه هـر چـه عمل خير كردند، او نيز به قدر دخالتش ‍ سهيم گرديد.

و هـمـچـنـيـن كـسـانى كه در زندگى سنت حسنه اى باب مى كنند و مى روند. و مادامى كه در روى زمين اشخاص به آن سنت عمل مى كنند او نيز شريك است، كه فرمودند: (من سن سنه حـسـنـه فـله ثـوابـهـا و ثـواب مـن عـمـل بـهـاو مـن سـن سـنـة سـيـئه كـان له وزرهـا وزر مـن عمل بها الى يوم القيامه ).

بـراى ايـن كـه بـر حـسـب فـرض شخص باب كننده از همين جهت كه سنتى را باب كرده در عمل ديگران سهيم است، (چـون اگر او آن عمل را باب نمى كرد، ديگران هم آن را انجام نمى دادند، و يا كمتر انجام مـى دادنـد)، هـمچنان كه در تفسير آيه (و نكتب ما قدموا و اثارهم ) نيز گذشت، و همچنين در تـفـسـيـر آيه (و ليخش الذين لوتركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم ) و در تفسير آيه (ليميز الله الخبيث من الطيب ) گفتار نافعى در اين مقام گذشت.

و ان سعيه سوف يرى

منظور از (سعى )، آن عملى است كه در انجامش جد و جهدى كرده، و منظور از (رؤ يت ) مـشـاهـده اسـت، و ظـرف ايـن مـشـاهـده روز قـيـامـت اسـت، بـه دليـل ايـن كه دنبالش مسأله جزا را ذكر فرموده، پس آيه شريفه از نظر معنا قريب به آيـه (يـوم تـجـد كـل نـفس ما عملت من خير محضرا) و آيه شريفه (يومئذ يصدر الناس اشـتـاتـا ليـروا اعـمـالهـم فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره و مـن يعمل مثقال ذرة شرا يره ) مى باشد.

و اگـر جـمله (سوف يرى ) را به صيغه مجهول آورده، خالى از اين اشاره نيست كه در قـيـامـت كـسـانـى هـسـتـنـد كـه اعـمـالى بـه ايـشـان ارائه مـى شـود كـه خـودشـان آن عمل را انجام نداده اند.

بيان آيات

اين سوره به جز دو آيه از آخرش كه متقين را وعده بهشت و حضور در نزد خداى تعالى مى دهد بقيه آياتش يكسره مربوط به انذار و تهديد است، نخست در اين سوره به معجره شق القـمـر اشـاره مى كند، كه رسول خد(ص) آن را به خاطر مطالبه قومش آورد. و سپس مى فـرمـايـد كـه : هـمـان قـوم او را سـاحـر خـواندند، و نبوتش را تكذيب نموده همچنان هواهاى نفسانى را پيروى كردند، با اين كه خبرهاى تكان دهنده اى از اخبار روز قيامت و از داستان هاى امم منقرضه در گذشته بگوششان خورد.

آنگاه دوباره به نقل پاره اى از آن داستان ها بر مى گردد، اما پيداست كه با خشم و عتاب آنها را نقل مى كند و بد حاليشان در روز قيامت هنگام بيرون شدن از قبرها و حضورشان را براى حساب خاطرنشان مى سازد.

و سپس به داستان هايى از قوم نوح، عاد، ثمود، قوم لوط، و دودمان فرعون، و عذابهاى دردنـاكـى كـه بـه خاطر تكذيبشان پيامبران را بر سر آنان آمد، پرداخته ، مى فرمايد : قـوم پـيامبر اسلام نزد خدا عزيزتر از آنان نيستند، و ايشان هم مانند آنها نمى توانند خدا را عاجز سازند، و در آخر همانطور گفتيم سوره را با بشارت به متقين ختم مى كند.

و ايـن سوره به شهادت سياق آياتش در مكّه نازل شده، و نبايد به گفته آنان كه گفته انـد: در جـنـگ بـدر نـازل شـده، و يـا آنـهـا كـه گـفـتـه انـد: بـعـضـى از آياتش در مدينه نازل شده، اعتناء كرد.

و از جمله آيات برجسته اش آيات راجع به قدر است كه در آخر سوره قرار دارد.

لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر

معناى (ذكر) و مقصود از تيسير قرآن براى آن ذكر

كلمه (يسرنا) متكلم مع الغير از ماضى است، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كـردن اسـت ، و (آسـان كـردن قـرآن بـراى ذكـر) ايـن است كه آن را طورى به شنونده القـاء كـند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.

ممكن هم هست مراد از آن اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را بلندتر از افق فهم هـاى عـادى اسـت در مـرحـله القـاء در قالب عباراتى عربى آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، همچنان كه اين معنا از آيه (انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) استفاده مى شود.

و مـراد از (ذكـر)، ذكر خداى تعالى است به اسماء و صفات و افعالش. در مفردات مى گـويد: گاهى كلمه ذكر گفته مى شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى شود كه با بودش آدمى مى تواند هر شناختى را كه به دست مى آورد ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه است بـا ايـن تفاوت كه به اين اعتبار حافظه اش مى گويند كه معرفتى است به دست آمده، و بـه ايـن اعـتـبـار آن را ذكـر (يـاد) مـى گـويـنـد كـه همين الان در نظر است، (چون ممكن است بسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الان در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).

و گاهى ديگر كلمه (ذكر) گفته مى شود و منظور از آن حضور چيزى است يا در قلب و يا در زبان، و به همين جهت گفته اند ذكر دو جوريكى به قلب، و يكى هم به زبان،

و هـر يـك از ايـن دو قسم ذكر خود دو قسم است، يكى ذكر با نسيان و فراموشى، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند.

و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته بـه خـدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعـوتـى اسـت عـمـومـى بـه تـذكـر بـه قـرآن بـعـد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده.

لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر

معناى (ذكر) و مقصود از تيسير قرآن براى آن ذكر

كلمه (يسرنا) متكلم مع الغير از ماضى است، و مصدر آن تيسير است كه به معناى آسان كـردن اسـت ، و (آسـان كـردن قـرآن بـراى ذكـر) ايـن است كه آن را طورى به شنونده القـاء كـند، و به عباراتى در آورد كه فهم مقاصدش براى عامه و خاصه براى فهم هاى ساده و عميق آسان باشد، هر يك به قدر فهم خود چيزى از آن بفهمد.

ممكن هم هست مراد از آن اين باشد كه حقايق عاليه و مقاصد بلندش را بلندتر از افق فهم هـاى عـادى اسـت در مـرحـله القـاء در قالب عباراتى عربى آورديم تا فهم عامه مردم آن را درك كند، همچنان كه اين معنا از آيه (انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ) استفاده مى شود.

و مـراد از (ذكـر)، ذكر خداى تعالى است به اسماء و صفات و افعالش. در مفردات مى گـويد: گاهى كلمه ذكر گفته مى شود و از آن هيئتى نفسانى اراده مى شود كه با بودش آدمى مى تواند هر شناختى را كه به دست مى آورد ضبط كند، و تقريبا نظير حافظه است بـا ايـن تفاوت كه به اين اعتبار حافظه اش مى گويند كه معرفتى است به دست آمده، و بـه ايـن اعـتـبـار آن را ذكـر (يـاد) مـى گـويـنـد كـه همين الان در نظر است، (چون ممكن است بسيارى مطالب و اسامى در حافظه باشد ولى الان در ياد آدمى و حاضر در ذهن نباشد).

و گاهى ديگر كلمه (ذكر) گفته مى شود و منظور از آن حضور چيزى است يا در قلب و يا در زبان، و به همين جهت گفته اند ذكر دو جوريكى به قلب، و يكى هم به زبان،

و هـر يـك از ايـن دو قسم ذكر خود دو قسم است، يكى ذكر با نسيان و فراموشى، يكى هم ذكر بدون فراموشى و با ادامه حفظ، البته به هر قولى هم ذكر مى گويند.

و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه ما قرآن را آسان كرديم تا وسيله آن متذكر شوند، و خداى تعالى و شؤ ون او را ياد آورند، آيا متذكرى هست كه با قرآن متذكر گشته بـه خـدا ايمان آورد، و به دين حقى كه به آن دعوت مى كند متدين شود؟! پس آيه شريفه دعـوتـى اسـت عـمـومـى بـه تـذكـر بـه قـرآن بـعـد از مسجل كردن صدق انذار و شدت عذابى كه از آن انذار كرده.

سوره الرحمن

بيان آيات

غرض و مفاد سوره مباركه الرحمن

ايـن سـوره در ايـن مـقـام اسـت كـه خـاطـر نـشـان سـازد كه خداى تعالى عالم و اجزاى آن از قـبيل زمين و آسمان و خشكى ها و درياها و انس ‍ و جن را طورى آفريده و نيز اجزاى هر يك را طـورى نـظـم داده كه جن و انس بتوانند در زندگى خود از آن بهره مند شوند، و قهرا عالم بـه دو قـسـمـت و دو نـشـاءه تـقـسيم مى شود، يكى نشاءه دنيا كه به زودى خودش با اهلش فانى مى شود، و يكى ديگر نشاءه آخرت كه هميشه باقى است، و در آن نشاءه سعادت از شقاوت و نعمت از نقمت متمايز مى گردد.

با اين بيان روشن مى شود كه عالم هستى از دنيايش گرفته تا آخرتش نظامى واحد دارد، تمامى اجزا و ابعاض اين عالم با اجزا و ابعاض ‍ آن عالم مرتبط است، و اجزاى عالم هستى اركـانى قويم دارد، اركانى كه يكديگر را اصلاح مى كنند، اين جزء، مايه تماميت آن جزء ديگر، و آن مايه تماميت اين است.

پس آنچه در عالم هست چه عينش و چه اثرش از نعمت ها و آلاى خداى تعالى است، و به همين جـهـت پـشـت سـر هـم از خـلايق مى پرسد و با عتاب هم مى پرسد كه : (فباى الاء ربكما تـكذبان – كداميك از آلاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟) و اين خطاب عتاب آميز در اين سوره سى و يك مرتبه تكرار شده است.

و بـاز بـه هـمـين مناسبت است كه اين سوره با نام رحمان آغاز گرديد، صفت رحمت عمومى و هـمـگـانـى خـداسـت، رحـمـتى كه مؤمن و كافر و دنيا و آخرت را در بر دارد، و در آخر نيز، سوره با آيه (تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام ) ختم مى شود.

و ايـن سـوره از نـظـر مـكـى بـودن و مـدنـى بـودن دو احـتمال دارد، هر چند كه سياق آن به مكى بودن شبيه تر است، و در قرآن كريم اين تنها سـوره اسـت كـه بـعـد از بـسـم اللّه بـا يـكـى از اسـمـاى خـداى عزوجل آغاز شده.

و در مـجـمـع البـيـان از امـام مـوسـى بـن جـعـفـر از آبـاى گـرامـى اش (عـليهم السلم) از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) روايـت آورده كـه فـرمـوده : بـراى هـر چيزى عروسى و جلوه گاه حسنى هست، و عروس قرآن سوره الرحمان است.

سـيـوطـى هـم ايـن روايـت را در الدر المـنـثـور از بـيـهـقـى از عـلى (عليه السلام) از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده.

نائى جميل بر خداوند كه اينهمه رحمت ارزانى داشتم

تبارك اسم ربك ذى الجلال و الاكرام

ايـن آيـه ثـنـايـى اسـت جـمـيـل بـراى خـداى تـعـالى، كـه چـگـونـه دو نـشاءه دنيا و آخرت مـالامال از نعمت ها و آلاء و بركات نازله از ناحيه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گـرفـتـه، بـا هـمـيـن بيان روشن مى شود كه مراد از (اسم متبارك خداى تعالى ) همان رحـمـان اسـت، كه سوره با آن آغاز شده، و كلمه (تبارك ) – به ضمه راء – مصدر باب تفاعل است، و كثرت خيرات و بركات صادره را معنا مى دهد.

پـس ايـن كـه فـرمود: (تبارك اسم ربك ) معنايش اين مى شود كه : متبارك است اللّه كه رحمان ناميده شد، بدان جهت متبارك است كه اين همه آلاء و نعمت ها ارزانى داشته، و افاضه فرموده.

و جمله (ذى الجلال و الاكرام ) اشاره به اين است كه : خداى سبحان خود را به اسمايى حـسـنـى نـام گـذارى كـرده، و به مدلول آن اسماى حسنى متصف هم هست، و معانى وصفى و نـعـوت جـلال و جـمـال را واقـعـا دارا و واجـد اسـت، و مـعـلوم اسـت كـه صـفـات فـاعـل در افـعـالش ظهور و اثرى دارد، و از اين دريچه خود را نشان مى دهد، و همين صفات است كه فعل را به فاعلش ارتباط مى دهد، پس ‍ خداى تعالى هم اگر خلقى را بيافريد و نـظـامى در آن جارى ساخت بدين جهت بود كه داراى صفتى بود كه اقتضاى چنين افعالى را داشت، براى اين بود كه او خالق و مبدى و بديع بود، و اگر كارهايش هم متقن و بدون نـقـطـه ضـعـف اسـت، بـاز بـراى ايـن اسـت كـه او داراى صـفـاتـى اسـت كـه فعل متقن را اقتضا مى كند، و آن صفات اين است كه او عليم و حكيم است،

و اگـر اهـل اطاعت را جزاى خير مى دهد، اين عملش ترشح و نمودى از صفتى در او است، كه چـنـيـن اقـتـضـايـى دارد، و آن ايـن اسـت كـه او و دود، شـكـور، غـفـور و رحـيـم اسـت، و اگـر اهـل فـسق را جزاى شر مى دهد، باز براى اين است كه در او صفتى وجود دا رد كه چنين قسم جزا دادن را اقتضا دارد، و آن صفت منتقم و شديد العقاب است.

پـس اگـر كـلمه (رب ) را كه در آيه (و لمن خاف مقام ربه ) به سعه رحمت ستايش شده بود در اينجا به صفت (ذى الجلال و الاكرام ) ستوده، براى اين بود كه بفهماند اسماى حسناى خدا و صفات عليايش در نزول بركات و خيرات از ناحيه او دخالت دارند، و اشـاره كـنـد به اين كه نعمت ها و آلاى او همه به مهر اسماى حسنى و صفات علياى او مارك خورده.
____________________
سوره واقعه

بيان آيات

اين سوره، قيامت كبرى را كه در آن مردم دوباره زنده مى شوند و به حسابشان رسيدگى شـده جـزا داده مـى شـونـد شـرح مـى دهـد، نـخـسـت مـقـدارى از حـوادث هول انگيز آن را ذكر مى كند، حوادث نزديك تر به زندگى دنيايى انسان، و نزديك تر بـه زمـيـنـى كـه در آن زنـدگـى مـى كـرده، مـى فـرمـايـد: اوضـاع و احـوال زمـيـن دگـرگون مى شود و زمين بالا و پايين و زير و رو مى گردد، زلزله بسيار سـهـمـگين زمين كوهها را متلاشى، و چون غبار مى سازد، آنگاه مردم را به طور فهرست وار بـه سـه دسـتـه سـابـقـيـن و اصـحـاب يـمـيـن و اصـحـاب شمال، تقسيم نموده، سرانجام كار هر يك را بيان مى كند.

آنـگـاه عـليـه اصـحـاب شـمـال كـه منكر ربوبيت خداى تعالى و مسأله معاد و تكذيب كننده قـرآنـنـد بـشـر را بـه تـوحـيـد و ايـمـان بـه مـعـاد دعـوت مـى كـنـد اسـتـدلال نـمـوده، در آخـر گـفـتـار را با يادآورى حالت احتضار و فرا رسيدن مرگ و سه دسته شدن مردم خاتمه مى دهد.

و ايـن سـوره بـه شـهـادت مـضـمـون و سـيـاق آيـاتـش در مـكـّه نازل شده است.

وجه اينكه از قيامت به (واقعه) تعبير فرمود

اذا وقعت الواقعه

وقـوع حادثه عبارت است از حدوث و پديد آمدن آن، و كلمه (واقعه ) صفتى است كه هر حـادثـه اى را بـا آن تـوصـيـف مـى كـنند، (مى گويند: واقعه اى رخ داده، يعنى حادثه اى پـديـد شده ) و مراد از واقعه در آيه مورد بحث واقعه قيامت است، و اگر در اينجا به طور مـطـلق و بـدون بـيان آمده، و نفرموده آن واقعه چيست، تنها فرموده : (چون واقعه رخ مى دهـد) مـثـل ايـن كه شما بگوييد: (هر وقت زيد آمد چنين و چنان كن )، بدين جهت بوده كه بـفـهـمـانـد واقـعـه قـيـامـت آنـقـدر مـعـروف اسـت كـه تـوضـيـح آن و ذكـر مـوصـوفـش مـثـل ايـن مـى مـانـد كـه در مـثـال بـالا بـگـويـى (هـر وقـت زيـد بـقـال آمـد چـنـين و چنان كن ) با اين كه شنونده شما زيد را به خوبى مى شناسد، وهمين جـهـت اسـت كـه گـفـتـه انـد: اصـلا كـلمـه (واقـعه ) يكى از نامهاى قيامت است، قرآن اين نـامـگـذارى را كـرده، هـمـچـنـان كـه نـام هـاى ديـگـرى چـون (حاقه )، و (قارعه )، و (غاشيه ) بر آن نهاده است.

و جـمـله (اذا وقـعـت الواقـعـة ) بـه طور ضمنى بر معناى شرطهم دلالت دارد، و جا داشت جزاى آن شرط را بيان كند، و بفرمايد: (چون قيامت بپا مى شود) چه مى شود، ولى جزا را نياورد، تا بفهماند آنچه مى شود آنقدر عظيم و مهم است كه به بيان نمى گنجد، ولى بـه هـر حـال از سـياق آياتى كه در اين سوره اوصاف قيامت را ذكر كرده فهميده مى شود كـه آن جـزا چـه چـيـز اسـت، و مـردم در آن روز چه وضعى دارند، پس مى شود گفت كه مثلا تـقـدير كلام : (اذا وقعت الواقعة فاز المومنون و خسر الكافرون – چون قيامت بپا شود مؤمنين رستگار و كفار زيانكار مى شوند) مى باشد.

اگـر قـيـامـتـى در كـار نـيـست پس چرا جان به گلوگاه رسيده را بر نمى گردانيد؟

فلو لا اذا بلغت الحلقوم… صادقين

در ايـنـجـا بـا بـكـار بـردن (فـاء) تـفـريـع مـى فـهـمـانـد كـه بـه اول گـفـتـار بـرگـشته، مى فرمايد: اگر شما در نفى بعث راه صحيحى رفته ايد، و در انكار اين قرآن كه شما را از بعث خبر مى دهد روش درستى داريد، جان محتضرى را كه دارد مـى مـيـرد و تا حلقوم او رسيده، به او برگردانيد، مگر جز اين است كه مى گوييد مرگ تـقـديـر خـداى تـعالى نيست ؟ و مگر معناى اين گفتارتان نيست كه مسأله مرگ و مير امرى تـصـادفـى و اتـفاقى است، پس بايد بتوانيد براى يكبار هم كه شده جان يك محتضر را بـه او بـرگـردانـيـد، چـون امـر تـصـادفـى هـمـانـطـور كه پيش ‍ آمدنش تصادفى است، بـرگـشـتنش هم تصادفى است، و مى شود با چاره جويى آن را برگردانيد، و از تحققش جـلوگـيـرى كرد، و اگر نمى توانيد بگيريد، پس بدانيد كه مرگ مسأله اى است حساب شده و مقدر از ناحيه خدا، تا جان ها را به وسيله آن به سوى بعث و جزا سوق دهد.

بنابراين بيان، جمله (فلولا اذا بلغت الحلقوم ) تفريع بر تكذيب كفار به قرآن است، و بـه آنـچـه قـرآن از آن خـبـر داده، كـه يـكـى از آنـهـا مسأله بـعث و جزا است، و كلمه (لولا) تـحـريك را مى رساند، (نظير كلمه (پس چرا) در فارسى )، البته تحريك بـه كـارى كـه شـنـونـده از عـهده آن بر نمى آيد، تا به وسيله او را وادار به تسليم در بـرابـر ادعـاى خـود كنى، و ضمير مونث در جمله (بلغت ) نفس ‍ برمى گردد، و رسيدن جان به حلقوم كنايه است از مشرف شدن به مرگ.

و معناى اين كه فرمود: (و انتم حينئذ تنظرون ) اين است كه : شما محتضر را تماشا مى كنيد دارد از دستتان مى رود و پيش رويتان مى ميرد و شـمـا هـيـچ كارى نمى توانيد بكنيد، و معناى اين كه فرمود: (و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون ) اين است كه : شما او را تماشا مى كنيد، در حالى كه ما از شما به وى نـزديـك تـريـم، چـون مـا به سراسر وجود او احاطه داريم، و فرستادگان ما كه مأمور قـبـض ‍ روح او هـسـتـنـد نـيـز از شـما به وى نزديك ترند، اما شما نه ما را مى بينيد و نه فرستادگان ما را.

و ايـن كـه مسأله قبض روح را هم به خدا نسبت داديم و هم به فرستادگان او، به خاطر اين است كه قرآن كريم اين كار را كرده، يكجا مسأله قبض روح را به خدا نسبت داده، مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حين موتها)، و در جاى ديگر آن را به ملك الموت نسبت داده، و فـرمـوده : (قـل يـتـوفـيـكـم مـلك المـوت الذى وكل بكم )، و جاى ديگر آن را به رسولان خدا نسبت داده مى فرمايد: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا).

و جـمـله (فـلولا ان كـنـتـم غـير مدينين ) تكرار همان (لولا) اى است كه گذشت، و اين تـكـرار بـه خـاطـر تأكيد اسـت، و كـلمـه (مـدينين ) به معناى (مجزيين – جزا داده شـدگـان اسـت )، از مـاده (دان – يـدين ) است، كه معناى (جزى – يجزى ) را مى دهد، مى فرمايد: پس چرا او را بر نمى گردانيد اگر جزايى در كار نيست و شما جزا داده نمى شويد، و ثواب و عقابى نداريد.

(تـرجـعـونـهـا ان كـنـتـم صـادقين ) – اگر راست مى گوييد و در ادعاى خود كه بعث و جـزايـى نـيـسـت، صـادقـيـد، چـرا او را بـر نمى گردانيد؟ پس معلوم شد كه در واقع جمله (تـرجـعـونـهـا) مدخول (لولا) است، و تقدير كلام چنين است : (فلولا ترجعونها اذا بـلغـت الحـلقـوم، ان كـنـتم صادقين – اگر راست مى گوييد پس چرا جان او را كه حلقوم رسيده بر نمى گردانيد.

وضع طوائف سه گانه (مقربون، اصحاب اليمين و اصـحـاب الشمال) در حال مرگ و پس از مرگ

فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنة نعيم

در ايـنـجـا بـه بـيـان حـال طـوايـف سـه گـانـه كـه در اول سـوره بـه طـور اجـمـال و تـفـصـيـل گـذشـت بـرگـشـتـه، وضـع آنـان در حـال مـرگ و بـعـد از مـرگ را بـيان مى كند. و ضمير (كان ) به شخص محتضر بر مى گردد، كه بعد از حالت احتضار، و مردنش از سياق كلام فهميده مى شود و مـراد از مـقـربـيـن هـمـان سـابـقـون مـقـربـون اسـت كـه در اول سوره درباره آنان مى فرمود: (و السابقون السابقون اولئك المقربون ) و كلمه (روح ) معناى راحت، و كلمه (ريحان ) به معناى رزق است.

بـعـضـى گـفته اند: ريحان به معناى همان گياه خوشبو است، اما بهشتى آن، كه در هنگام مرگ آن را براى مقربين مى آورند همينكه آن را بوييد از دنيا مى رود.

و معناى آيه اين است كه : اما آن محتضر اگر از مقربين باشد جزاى خوبيهايش اين است كه از هر هم و غمى و درد والمى راحت است، و رزقى از رزق هاى بهشتى دارد، و بعد از مردن هم جنت نعيم را دارد.

و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين

درباره (لام ) در كلمه (لك ) چند احتمال هست، يكى اين كه لام اختصاص ملكى باشد، و معناى جمله (سلام لك ) ايـن باشد كه : تو در ميان اصحاب يمين كه همه قرينان تو و رفقاى تو هستند داراى سلامت هستى، و از آنان به تو جز خير و سلامت نخواهد رسيد.

احـتـمـال دوم كـه بـعـضـى داده انـد ايـن است كه : لام به معناى على باشد، و معناى جمله اين بـاشد كه : اصحاب يمين بر تو سلام مى فرستند، احتمالات ديگرى داده اند كه از نقلش صرفنظر مى كنيم.

در اين آيه التفاتى از غيبت به خطاب بكار رفته، چون تا اينجا خطاب منكرين معاد بود، و رسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) گويا غايب حساب شده بود، و در اينجا روى سـخـن بـه شـخـص آن جـنـاب كـرد، بـراى مـى خـواسـت سـلام اصـحـاب يـمـيـن را بـراى او نقل كند، و بفرمايد: (سلام لك من اصحاب اليمين )

و اما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم) (تصليه آتش)

به معناى آن است كه چيزى را در آتش ‍ داخل كنى.

بعضى گفته اند: به معناى چشيدن حرارت و عذاب آن است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : و امـا اگـر چـنـانـچـه آن مـرده از اهل تكذيب و ضلالت باشد، پذيرايى و ضيافتى از آب سخت داغ و نوش جانى از حرارت آتـش خـواهد داشت، خداى تعالى دوزخيان را به مكذبين و ضالين توصيف كرده، و تكذيب را جـلوتـر از ضـلالت ذكر فرموده، و اين بدان جهت است كه عذابى كه مى چشند همه به خاطر تكذيب و عنادشان با حق بود، چـون اگـر تـنـهـا دچـار ضـلالت بـودنـد، و هـيچ تكذيبى نسبت به حق نمى داشتند، عذاب نـداشـتند، براى اين كه چنين مردمى در حقيقت مس تضعف هستند، كه قرآن آنان را دوزخى نمى دانـد. و اگـر در آيـات قـبـل فـرمـود: (ثـم ان كـم ايـهـا الضـالون المـكذبون ) و كلمه (ضـالون ) را جـلوتـر از كـلمـه (مكذبون ) ذكر كرد، از جهت مقام و موقعيت آيه بود، چـون آيـه مـذكور در مقام رد گفته كفار است كه مى گفتند : (اذا متنا و كنا ترابا و عظاماء انـا لمـبـعـوثـون…) يـعـنى آيا وقتى مرديم و خاك شديم، دوباره ما مبعوث مى شويم ؟ هـرگـز چـنـيـن چـيـزى مـمـكـن نـيـسـت، و در چـنـيـن مـقـامـى مـنـاسـب تـر آن اسـت كـه اول ضلالت آنان به ميان آورده شود، بعد تكذيبشان.

ان هذا لهو الحق اليقين

كـلمـه (حـق ) بـه معناى علم است، اما نه تنها علم، بلكه علم چيزى از آن جهت كه علم با خـارج و واقعيت مطابق است، (پس هر علمى حق نيست، آن علمى حق است كه معلوم آن با واقعيت خـارجى مطابق باشد، مانند علم به اين كه واحد نصف دو تا است ) و (يقين ) عبارت است از عـلمـى كـه در آن نـقطه ابهام و ترديدى نباشد، (بسا مى شود افرادى ساده لوح چيزى عـلم پـيـدا مـى كـنـنـد، و ليـكـن بـا مـخـتـصـر تـشـكـيـك و وسـوسـه مـى تـوان عـلمـشـان را مبدل به شك كرد، چنين علمى علم اليقين نيست ) پس اين كه در آيه شريفه كلمه (حق ) را اضافه كرد به كلمه (يقين ) اين اضافه به حسب اصطلاح اضافه بيانيه است، كه خاصيت تأكيد را دارد، و مى خواهد وضع مضاف را بيان كند.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ايـن بـيـانـى كـه مـا دربـاره حـال طوايف سه گانه مردم كرديم حقى است كه هيچ نقطه ابهام و ترديدى در آن نيست، و عـلمـى كـه بـا هـيـچ دليـل و بـيـانـى نـمـى تـوان آن را مبدل به شك و ترديد كرد.

______________________

سوره حدید

بيان آيات

بيان غرض سوره حديد: تحريك و تشويق مؤمنين به انفاق و…

غـرض ايـن سـوره تحريك و تشويق مؤمنين به انفاق در راه خداست، همچنان كه تكرار امر صـريـح بـه اين معنا در خلال آياتش اشعار بدان دارد، يكجا مى فرمايد: (امنوا باللّه و رسـوله و انـفـقـوا مـمـا جـعـلكـم مـستخلفين فيه…) و جاى ديگر مى فرمايد: (من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا…) و باز جاى ديگر مى فرمايد: (ان المصدقين و المصدقات و اقـرضـوا اللّه قـرضـا حـسـنـا) و در تـشـويـق مـردم بـه ايـن عمل همين بس كه انفاق مردم را قرض دادن آنان خداى عزاسمه دانسته، و معلوم است كه خداى عزوجل عالى ترين و مقدس ‍ ترين و بهترين مطلوبست، او هرگز خلف وعده نمى كند، و او وعـده شـان داده كـه اگر به وى قرض بدهند مضاعف و چند برابر بر مى گرداند، و نيز وعده داده كه در عوض انفاقشان اجرى كريم و بسيار زياد بدهد.

و نـيـز اشـاره كـرده بـه ايـن كـه ايـن انـفـاق مـنـشـاش تـقـوا و ايـمـان بـه رسـول اسـت، و اثـر آمرزش گناهان و داشتن دو برابر از رحمت و ملازمت با نور، و بلكه ملحق شدن به صديقين و شهداء در نزد خداى سبحان است.

و در خـلال آيـات سـوره مـعارفى هم راجع به مبداء و معاد آمده، و دعوت به تقوا و اخلاص ايمان و زهد دارد، و نيز مشتمل بر مواعظى است.

و اين سوره شهادت سياق آياتش در مدينه نازل شده.

و بعضى از مفسرين ادعا كرده اند كه مدنى بودن اين سوره اجماعى است.

و چون تشويق و تحريك مردم به انفاق، و اين كه انفاق قرض دادن به خدا است اين توهم را ايـجاد مى كند كه مگر خدا به مال ما محتاج است، لذا از همان آغاز سخن يعنى اولين كلمه سـوره مسأله نزاهت خدا از احتياج را خاطر نشان نموده، فرموده : (آنچه در زمين و آسمان ها است خدا را تسبيح مى گويند). و نيز عده اى از اسماى حسناى خدا را كه رساننده نزاهت اسـت ذكـر كـرد، و هـمـه سوره هايى كه با تسبيح خدا آغاز شده، يعنى سوره حشر، صف، جمعه و تغابن، كه بعضى با كلمه (سبح ) و بعضى ديگر با كلمه (يسبح ) آغاز شده اند، نظير سوره مورد بحث است.

هو الذى ينزل على عبده ايات بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور…

مـراد از (آيـات بـينات ) آيات قرآن كريم است، كه فرائض دينى را براى آنان بيان مـى كـنـد، و فـاعـل (ليـخـرجـكـم – تـا خـارجـتـان كـنـند) ضميرى كه به خدا و يا به رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) بـرمـى گـردد، گـو ايـن كـه بـرگـشـت احـتـمـال دوم هـم هـمـان احـتـمـال اول اسـت، (چـون بـه هـر حال خداست كه انسان ها را هدايت مى كند و رسول او واسطه است ) پس ميثاق هم ميثاق او است، كه يا آن را بدون واسطه گرفته ، و يا به وساطت رسولش گرفته است،

هـمـچنان كه ايمان به او و به رسولش نيز ايمان به او است و به همين جهت در صدر آيه فرمود: (چرا به خدا ايمان نمى آوريد)، و نام رسولش را نبرد، تا اشاره كرده باشد كه ايمان به رسولش نيز ايمان به او است.

(و ان اللّه بـكـم لروف رحـيـم ) – در ايـن كه آيه شريفه را با ذكر رافت و رحمت خدا خـتـم كـرد اشـاره اى اسـت بـه ايـن كـه آن ايـمـانـى كـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم) ايـشـان را به سويش مى خواند خير ايشان و صـلاح ايشان است، چون تنها كسانى كه از آن ايمان بهره مند مى شوند خود ايشانند، نه خدا از آن سودى مى برد و نه رسولش، پس در اين خاتمه آن ترغيب و تشويق بر ايمان و انفاق كه در صدر بود تأكيد شده است.

توبيخ شديد كسانى كه از انفاق مالى كه خدا تنـهـا وارث آنـسـت بخل مى ورزند

و ما لكم الا تنفقوا فى سبيل اللّه و لله ميراث السموات و الارض

كـلمـه (مـيـراث ) مـعـنـاى مـالك شـدن مـالى اسـت كـه از مـيـت بـه بـازمـانـدگـانـش مـنـتقل مى شود، و اضافه ميراث به آسمان ها و زمين اضافه بيانيه است، يعنى مى خواهد بفرمايد آسمان ها و زمين با آنچه در آن دو است همان ميراث است، پس آنچه خدا در آسمان ها و زمـيـن خلق كرده و صاحبان عقل چون انسان آنها را ملك خود پنداشته ملك خدا است. خلاصه ايـن كـه مـى خـواهـيـم بـگـويـيـم كـلمـه آسـمـان هـا و زمـيـن شـامـل مـوجـوداتـى هـم كـه از مـواد آسـمان ها و زمين خلق شده اند و انسان ها آنها را به خود اختصاص داده و در آن تصرف مى كنند مى شود، و اختصاص مذكور ملكى است اعتبارى، كه خـدا ايـشـان را هـدايت كرد به اين كه آن را اعتبار كنند، و با اعتبار آن جهات زندگى دنياى خود را نظم بخشند.

چـيـزى كـه هـست نه انسان ها باقى مى مانند، و نه آن ملك هاى اعتبارى برايشان باقى مى مـانـد، بـلكـه انـسـان هـا مـى مـيـرنـد و آن مـلكـهـا بـه افـراد بـعـد از ايـشـان مـنتقل مى شود، و همچنين انسان ها مى ميرند، و اموال دست به دست مى گردد تا باقى نماند مگر خداى سبحان.

پـس مـثـلا زمـيـن و آنـچـه در آن اسـت و آنـچه بر روى آن است و براى بشر جنبه ماليت دارد يـكـپـارچـه و هـمـيـشـه مـيـراث اسـت، چـون هـر طـبـقـه از طـبـقات ساكنين زمين آنها را از طبقه قبل ارث مى برد، در نتيجه ميراثى دائمى است، كه دست به دست مى چرخد، از جهت ديگرى نـيـز ميراث است، براى كه روزگارى خواهد رسيد كه تمامى انسان ها از بين مى روند، و براى آن نمى ماند مگر خدايى كه انسان ها را خليفه خود بر زمين كرده بود.

پـس بـه هـر دو جـهـت و هـر دو مـعـنـا مـيـراث آسـمـان هـا و زمين براى خدا است، اما به معناى اول، بـه خـاطـر ايـن كـه خـداى تـعـالى مـال دنـيـا را بـه اهـل دنـيـا تـمـليـك كـرده بـود، البـتـه تـمـليـكـى در عـيـن حال خودش باز مالك بود و هست و لذا فـرمـوده : (لله مـا فـى السـمـوات و الارض ) و نـيـز فـرمـوده : (و لله مـلك السـمـوات و الارض ) و بـاز فـرمـوده : (و اتـوهـم مـن مال اللّه الذى اتيكم ).

و امـامـعـنـاى دوم، بـراى ايـن كـه از ظـاهـر آيـات قـيـامـت از قبيل آيه (كل من عليها فان ) و غير آن بر مى آيد كه همه انسان هاى روى زمين فانى مى شوند، و آنچه از آيه مورد بحث زودتر ذهن مى رسد اين است كه مراد از ميراث بودن آسمان ها و زمين همين معناى دوم باشد.

و بـه هـر حـال در آيـه شـريـفـه تـوبـيـخ سـخـتـى از بـخـيـل هـا شـده، كـه از مـال خـدا در راه خـدا انـفـاق نـمـى كـنـنـد، بـا ايـن وارث حـقـيـقـى اموال خداى تعالى است، و اموال نه براى آنان باقى مى ماند، و نه براى غير ايشان، و اگـر نـفـرمـود: (و له مـيـراث السـمـوات و الارض )، بـا ايـن كـه مـى تـوانـست اينطور بفرمايد، چون قبلا نام اللّه برده شده بود، و اگر به جاى ضمير دوباره اسم ظاهر اللّه را آورده فرمود: (و لله ميراث السموات و الارض ) براى اين بود كه در توبيخ آنان تشديد كرده باشد.

در از دست دادن اندوه مخوريد و در به دست آوردن شادى مكنيد

لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم…

ايـن جـمـله بـيـانـگـر عـلّت مـطـلبـى اسـت كـه در آيـه قبل بود البته اشتباه نشود كه در آيه قبل دو چيز بود يكى خبرى كه خدا مى داد از نوشتن حوادث قبل از وقوع آن، و يكى هم خود حوادث، و آيه مورد بحث بيانگر خبر دادن خدا است، نـه خود حوادث، و كلمه (اسى ) كه مبدا فعل (تاسوا) است به معناى اندوه است، و منظور از (مافات ) و نيز از (مااتى ) نعمت فوت شده، و نعمت داده شده است.

و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : ايـن كـه مـا بـه شـمـا خـبـر مـى دهـيـم حـوادث را قـبـل ازكـه حـادث شـود نـوشـته ايم، براى اين خبر مى دهيم كه از اين به بعد ديگر به خـاطـر نـعـمتى كه از دستتان مى رود اندوه مخوريد، و به خاطر نعمتى كه خدا به شما مى دهد خوشحالى مكنيد، براى اين كه انسان اگر يقين كند كه آنچه فوت شده بايد مى شد، و ممكن نبود فوت نشود، و آنچه عايدش گشت بايد مى شد و ممكن نبود كه نشود، وديعه اى اسـت كـه خدا به او سپرده چنين كسى نه در هنگام فوت نعمت خيلى غصه مى خورد، و نه در هـنـگام فرج و آمدن نعمت، (مثل كارمندى مى ماند كه سر برج حقوقى دارد و بدهى هايى هم بايد بپردازد نه از گرفتن حقوق شادمان مى شود و نه از دادن بدهى غمناك مى گردد).

بعضى از مفسرين در پاسخ اين سوال كه چرا فوت شدن را به خود فوت شدنى ها نسبت داد و فرمود: (ما فاتكم – آنچه از شما فوت مى شود) ولى نعمت تازه رسيده را به خدا نسبت داده، و فرمود: (ما اتيكم – آنچه خدا به شما مى دهد)؟ گفته اند: علتش ‍ اين است كه آمدن نعمت احتياج به علّت دارد، ولى فوت آن احتياجى به مفوت (كسى كه آن را فوت كند) ندارد، چون فوت و فنا، ذاتى هـر چـيـز اسـت، اگـر به طبع خودش وا گذار شود فوت مى شود و باقى نمى ماند، به خلاف حاصل شدن نعمت و بقاى آن كه علت مى خواهد، و آن خداست، پس بايد بقاى نعمت و خود نعمت را به خدا نسبت داد.

(و اللّه لا يـحـب كـل مختال فخور) – (مختال ) به كسى مى گويند كه دچار خيلاء و تـكـبـر شده باشد، و تكبر را از اين خيلاء مى گويند كه متكبر چيزى را كه در خود سراغ دارد فـضـيلتى براى خود خيال مى كند – راغب چنين گفته. و (فخور) به معناى كسى اسـت كـه زيـاد افـتـخـار و مـبـاهـات مـى كـنـد، و اخـتـيـال (كـه مـصـدر اسـت بـراى كـلمـه مـخـتـال )، و نيز افتخار ناشى از اين مى شود كه انسان توهم كند كه آنچه نعمت دارد به خـاطـر اسـتـحـقـاق خـودش اسـت، و اين بر خلاف حق است، چون او فعلى را كه بايد مستند تـقـديـر خـدا كـنـد بـه اسـتـقـلال نـفـس خـود كـرده، و ايـن اختيال و افتخار هر دو از رذائل نفسند، كه خدا آن را دوست نمى دارد

اخبار مرتبط