شفقنا افغانستان-سید مرتضی حسینی شاه ترابیدکترای تاریخ، داستان نویس، مدرس داستان ومنقد ادبی، معاون آموزش کانون ادبی- فرهنگی «کلمه» در یادداشتی بر رمان «هزار خورشید تابان» خالد حسینی در نشریه ادبی «الف یا»پرداخته است که به شرح زیر می باشد:
درآمد
هزار خورشید تابان، دومین اثر از خالد حسینی، در سال ۲۰۰۷ به زبان انگلیسی در امریکا منتشر و همان سال به زبانهای دیگری از جمله فارسی ترجمه شد. این داستان، که مترجمان متعددی در زبان فارسی داشته است، با روایت زندگی مریم، که دختر نامشروع یکی از ثروتمندان هرات است، آغاز و با روایت زندگی لیلا، دختر یکی از معلمان روشنفکر کابل، پایان مییابد، روایتی که از سالها پیش از ورود شوروی به افغانستان آغاز شده و تا بعد از ورود امریکا به این کشور ادامه دارد. نوشتار حاضر نگاهی گذرا به «زن» و «جنگ» در این داستان دارد.
زنهای هزار خورشید تابان
زنها در داستان هزار خورشید تابان حضور پررنگی دارند و حتی بیش از مردان بهچشم میآیند. البته، باید هم چنین باشد؛ چون محور اصلی این داستان زن است و زنان روایت را پیش میبرند. در این بین، زنان هزار خورشید تابان به لحاظ نقشپذیری سه گروهاند: ۱٫ شخصیتهای اصلی؛ ۲٫ شخصیتهای فرعی؛ ۳٫ سیاهی لشکرها.
مریم و لیلا شخصیتهای اصلی داستاناند که تمامی رخدادها حول محور زندگی و شخصیت آنها روایت میشود. بر همین اساس، بخش اول کتاب داستان مریم است و بخش دوم داستان لیلا و بخش سوم داستان مشترک آن دو را بازگو میکند و بخش چهارم نیز روایت تنهایی و زندگی دوبارهی لیلا پس از مریم است.
زنهای فرعی داستان، گرچه همه هماندازه نیستند، به هر حال نقشی هرچند کوچک در کنار شخصیتهای اصلی دارند و روایت داستانی هزار خورشید تابان را میسازند. زنهایی همچون ننه (مادر مریم)، فریبا (مادر لیلا)، خاله رنگمال (معلم لیلا)، مادر طارق، عزیزه (دختر لیلا) و زنان جلیل (افسون، نرگس و خدیجه).
زنهایی هم در این روایت هستند که سیاهی لشکر داستاناند و نقش چندانی ندارند، از جمله زنان خدمتکار خانهی جلیل، گیتی و حسینه.
به لحاظ تیپ شخصیتی هم دو نوع زن در این داستان ارائه میشود: ۱٫ زنهای سنتی که به طور عموم زنهای کمتوان و پایبند به سنتاند و در محلههای فقیر زندگی میکنند و پوشش و حجاب بومی دارند، زنانی مثل مریم و مادرش. ۲٫ زنهای سنتگریز، که به طور عموم زنهایی با افکار و پوشش غیرسنتیاند، در محلهها و خانههای شیکتر زندگی میکنند، دامن میپوشند و سربرهنهاند و گاهی به برابری زنان و مردان فکر میکنند. خاله رنگمال، لیلا و مادرش، فریبا، از این دستهاند.
جنگ در هزار خورشید تابان
روایت داستان از سال ۱۹۷۴/۱۳۵۳، یعنی سالها پیش از ورود شوروی به افغانستان و آغاز جنگ، شروع میشود و تا سال ۲۰۰۳/۱۳۸۲ ادامه مییابد. محور اصلی روایت هزار خورشید تابان زندگی و رنجهای شخصیتهای اصلی داستان است و جنگْ دورهای از زندگی آنها و زمینهی رخدادهای داستانی آنهاست. به همین سبب، جنگ در این روایت پررنگ نیست و روایت با ارائهی برشهای مختصر از هر دورهی جنگ (جنگ مجاهدین با شوروی، جنگهای داخلی مجاهدین و جنگ با طالبان) پایان مییابد.
زنان و جنگ در هزار خورشید تابان
زنان هزار خورشید تابان، گرچه در دوران جنگهای افغانستان زندگی میکنند و جنگ بر زندگیشان سایه افکنده است، حضور مستقیمی در جنگ ندارند و نقش چندانی قبول نمیکنند. بر این اساس، میتوان گفت: زنهای این داستان به لحاظ «نقشپذیری» در جنگ دو دستهاند: دستهی نخست، زنانی که هیچ نقشی ندارند و حتی از جنگ میگریزند، زنانی مثل مریم، لیلا و حسینه. دستهی دوم، زنانی که گرچه حضور مستقیمی در جنگ ندارند، با حضورشان در پشت جبهه و موضعگیریشان در مورد جنگ از یکی از طرفین جنگ جانبداری میکنند. زنانی مثل فریبا (مادر لیلا) و خاله رنگمال (معلم لیلا) از همین زنهایند. فریبا، که از مجاهدین است و از احمدشاه مسعود طرفداری میکند؛ چون دو پسرش، نور و احمد، در این جبههاند. در مقابل، خاله رنگمال در جبههی مخالف مجاهدین و در کنار کمونیستهاست؛ چون ایدئالهای فکریاش را آنجا مییابد.
نوع جانبداریهای هر یک از این دو هم دیدنی است: فریبا برای پشتیبانی از مجاهدین به رفتاری سنتی و آیینی همچون «دعا» و «نماز» روی میآورد و خاله رنگمال به تبلیغ آرمانهای کمونیستی خودش در کلاس درس میپردازد و دانشآموزانش را به معرفی خائنان به حکومت تشویق میکند.
جمعبندی
در مجموع، تصویری که هزار خورشید تابان از زن جامعهی افغانستان در جنگ ارائه میدهد زنی کمتوان، اسیر سنت و فرهنگ گذشته است، زنی که وجود مستقلی ندارد و نمیتواند بهتنهایی زیست کند و ناگزیر است برای بودنش، ازدواج ناخواسته داشته باشد و در سایهی مردی که انتخابش نیست زندگی کند، زنی ضعیف و ناپایدار در برابر فاجعه و مصائب جنگ که به هنگام رویارویی با فاجعه، یا میگریزد یا تسلیم میشود و تن به سازگاری میدهد و یا خودکشی میکند.
انتهای پیام