شفقنا افغانستان- روایتی ناراحت کننده از مشاهدات خانم سلیمه مزاری ولسوال چهارکنت که هم اکنون برای دفاع از مردم مظلوم چهارکنت در خط مقدم نبرد دوشادوش جوانان غیور و باشهامت و مدافعان وطن در مقابل طالبان جنایتکار سینه سپر کرده اند .
قلبم درد گرفته، تازه از قره غاج برگشتم، جایی که چند شب پیش طالبان قریه قلین قاق را در محاصره خود گرفتند، مردم ماندند تنهای تنها در مقابل یک عده وحشی، مردی شب حادثه را قصه میکرد، میگفت بعد از آنکه هیمه هیزمها توسط راکت دشمن آتش گرفت و هوا روشن شد، طالبها مثل مور و ملخ از اطراف قریه گریختند، به آن گوشه قریه که صدای جیغ و فریاد زنها آمد رفتیم، داخل حویلی پیکر به خون خفته ظاهر را دیدیم، سمت خانه پسر بزرگش افتاده بود کمی جلوتر پسر دیگرش را غرق در خون یافتیم، کنار زینه ها دامادش را یافتیم که گویا از زینه پایین میشده، داخل خانه شدیم گوشه اتاق دختر ظاهر نشسته به جلو خم شده بود سر طفلش از بغل مادرش بیرون بود وقتی ما را دید شروع کرد به گریه کردن، صورت طفل غرق درخون بود، صدای خفیف خیت خیت از مادر طفل شنیده میشد، آخرین نفسهایش بود، این فرد میگفت دیدن جسدهای مردهای خانواده برایم دردآور اما قابل تحمل بود اما وقتی این زن را دیدم که در خون غلتیده و فرزند شیرخواره اش را به بغل گرفته و آخرین نفسهایش را میکشد دیگر زندگی سرم تاریک شد.
امروز من هم پای به آن خانه گذاشتم، در اتاق را باز کردم گوشه پایین اتاق چهار سوراخ روی دیوار دیده میشد، بالاتر از چهار سوراخ عکس بابه با آن نگاه نگرانش در یک کاغذ با رنگه نقاشی شده و روی دیوار با چند میخ کوبیده شده بود،
آن گوشه اتاق، آن خونهای خشک شده روی زمین، آن چهار سوراخ روی دیوار، آن گهواره خالی و آن عکس بابه، اوج مظلومیت، رنجی بی نهایتی و غمی جانکاه، را انگار برای همیشه در تاریخ قوم ما حکاکی کرده بود.