شفقنا افغانستان- «طالبان بر بعضی از ولسوالیهای ولایت سرپل تسلط پیدا کردهاند. در پی این حملات مردم زیادی از خانههایشان فرار کرده و به ولایتهای همجوار پناهنده شدهاند.»
مردم کموبیش در مورد این اتفاقات حرف میزنند، کسی میگفت آیا وضعیت بیجاشدگان سرپل را دیدهای؟ دیگری میگفت، نه غذایی برای خوردن دارند نه سرپناهی برای زیستن.
رد پای این روایات تلخ ترغیبم میکند تا به همان جایی بروم که دسترسی به حداقل ترین امکانات برای یک زندهگی معمولی میسر نیست.
در یک بعد از ظهر گرم به جایی میروم که بیش از ۱۵ کیلومتر از مرکز شهر مزارشریف فاصله دارد. پروژهی حضرت بلال که در جنوب شرق میدان هوایی موقعیت دارد و میزبان ۳۱۰ خانوادهای هست که از دل جنگ و ناامنی فرار کرده به اینجا پناه آوردهاند.
در سراسر کمپ، خیمههایی دیده میشود که در فاصلههای نا معین از همدیگر قرار دارند و هر کدام آنها روایتگر تلخیهای جنگ و آوارهگی در افغانستان است.
به سمت خیمهای میروم که در گوشهی غمگین کمپ برافراشته شده، چند زن و کودک آنجا نشستهاند. سلام میکنم و به جمع آنها ملحق میشوم. زن مهربانی که چادر سرخ به سرش هست، از داخل خیمه یک دوشک میآورَد و تعارف میکند روی دوشک بنشینم. با او احوال پرسی میکنم. حال و روز مساعدی ندارد: «یک رقم کده میگذرانیم دگه.»
نوریه، مادر تنهایی که از شش فرزند نگهداری میکند، در روزگار نامساعدی که دست بیرحم جنگ او را از ولسوالی سانچارک ولایت سرپل به محلهی دورافتادهای در مزارشریف آواره کرده است.
از جنگهای سرپل میپرسم و این که چطور به اینجا رسیده است. حرفهایش را با همین جمله شروع میکند که همسرم را در جنگ از دست دادهام. مرگ همسرش ناسورترین زخمی است که جنگ بر پیکر نحیف او زده است، «از خانه برآمد که بره یک نان و اَو به همی اوشتُکا بیاره، مردهشه آورده به مه دادن.»
اشکهایش را با گوشهی چادر سرخش پاک میکند. فرزندانش در اطرافش نشستهاند و نومیدانه به مادر مینگرند.
زنی که کنار نوریه نشسته است، میگوید، نوریه زندهگی خوبی نداشت. یک دختر یتیم بود، او را به شوهر دادند، اختلاف سنیاش با شوهرش بسیار زیاد بود؛ اما حضور شوهرش در زندهگی، کمک بزرگی به نوریه و فرزندانش بود. حالا با شش فرزند روی دستش، تنها مانده است.
وقتی خبر مرگ همسرش را آوردند، نوریه اولین هفتههای بارداری هفتمین فرزندش را شروع کرده بود، او حالا یک کودک ششماهه را در بطن دارد.
گروه تروریستی طالبان در بدو ورودشان به ولسوالی سانچارک، قوانین سختی را برای مردم محل وضع میکند و برای تامین نیازهای مالی این گروه، از مردم باج میگیرد. این دو زن میگویند هر کسی که نمیتوانست برای طالبان پول بدهد، آنان او را تهدید به مرگ میکردند، مردم مجبور بودند با موجودیت وضعیت نابسامان اقتصادی به طالبان پول بدهند.
سانچارک، یکی از ولسوالیهای ولایت سرپل است و در شرق این ولایت قرار دارد. این ولسوالی از شرق با ولایت بلخ هممرز است به همین دلیل باشندهگانش به کرات به مزارشریف رفتوآمد میکنند. مساحت این ولسوالی یک هزار و ۸۹۰ کیلومتر مربع است.
بعد از مرگ همسر نوریه، جوِ حاکم در سانچارک برای او غیر قابل تحمل میشود. دست فرزندانش را میگیرد و راهی مزار میشود، «اونجه هم گشنه بودم، اینجه هم گشنه استم، ولی حداقل اینجه امنیت دارم و جنگ نیست. آمدم همینجه که قوم و خویشم است شاید د پالوی همینا گذرانم شوه.»
نهادهای کمککننده به این کمپ، بسیار کم توجه کردهاند. برای ۱۹۰ خانواده هیچ گونه کمکی نشده است و بقیهی خانوادهها آخرین کمک را در ماه رمضان دریافت کردهاند.
نوریه در سختترین شرایط به سر میبرَد، سرپناهی برای زندهگی کردن و غذایی برای خوردن ندارد. سه پسر کوچک دارد که برایشان دشوار است مخارج خانواده را تامین کنند.
پسر بزرگ نوریه هشت سال دارد و روزانه در اطراف کمپ، بوتلهای خالی آب و پوچکهای مرمی را جمع میکند و در حال حاضر این تنها منبع درآمد ناچیز آنها است.
فرزندان نوریه در سانچارک درس میخواندند، ولی طالبان با ورودشان، مکاتب را به روی دانشآموزان بستند و کودکان را با توسل به زور به مدرسههای دینی میفرستادند. «دگه از اونجه خلاص شدیم. خانه و زندهگی مه ایلا کده آمدم. هیچ چیز نمانده برم.»
از همسرش یک شناسنامه مانده است. دخترش شناسنامهی پدر را از داخل خیمه میآورَد تا به من نشان بدهد. مصطفا پسر نوریه، شناسنامه را بغل میگیرد، تنها چیزی است که از پدر برای این کودکان مانده است.
نوریه هر روز شاهد این منظرهی غمانگیز است: «کلانایش خو میفامه، ولی اولادای خُردم که پرسان میکنن، پدرم کجاست؟ حیران میمانم چه بگویم بر شان.»
نوریه و همسرش، آرزو داشتند فرزندانشان درس بخوانند، ولی دست بیرحم جنگ، سرنوشت دیگری برایشان رقم زد.
نوریه با شش فرزندش کنار خیمهاش نشسته است و انتظار روزهای خوب و روشن را میکشد. میگوید گاهی دلم میگیرد وقتی یاد روزهایی میافتم که همسرم زنده بود و در خانهی خودمان زندهگی میکردیم.
همسر نوریه را اعضای طالبانی کشتهاند که شماری از همراهانشان در این اواخر از زندانهای حکومت آزاد شدند. نوریه نمیتواند طالبان را ببخشد، او انتظار دارد قاتلان همسرش محاکمه شوند.